به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

فسرده در غبار دهر چون آیینه زنگارم

به خواب دیده اکنون سایه پیداکرد دیوارم

چوکوهم بسکه افکنده‌ست از پا سرگرانبها

به سعی غیر محتاجم همه‌گر ناله بردارم

درین‌گلزار عبرت گوشهٔ امنی نمی‌باشد

چو شبنم‌ کاش بخشد چشم تر یک آشیان وارم

ندانم شعلهٔ جواله‌ام یا بال طاووسم

محبت در قفس دارد به چندین رنگ ز نارم

به این رنگی‌که چون‌ گل در نظر دارد بهار من

به گرد خویش گردانده‌ست یاد او چه‌مقدارم

تپش آوارهٔ دست خیال‌کیستم یارب

که همچون سبحه مرکز می‌دود بر خط پرگارم

به طوف‌کعبه و دیرم مدان بی‌مصلحت سیرم

هلاک منت غیرم مباد افتد به خودکارم

سپید من به خاکستر نشست ازسعی بیتابی

رسید آخر زگرد وحشت خود سر به دیوارم

چه مقدار انجمن پرداز خجلت بایدم بودن

که عالم خانهٔ آیینه است و من نفس دارم

صدای شیشه‌ام آخر یکی صد کرد خاموشی

ز قلقل باز ماندم بیدماغی زد به کهسارم

بهم آورده بودم در غبار نیستی چشمی

به رنگ نقش پا آخر به پا کردند بیدارم

به رنگی درگشاد عقدهٔ دل خون شدم بیدل

که دندان در جگرگم‌گشت همچون دانهٔ نارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

ازین صحرای بی‌حاصل دگر با خود چه بردارم

نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم

محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم

به رنگ رشتهٔ تسبیح ‌چندین رهگذر دارم

مده ای خواب چون چشمم فریب از بستن مژگان

کزین بالین پر پرواز دیگر در نظر دارم

نه برق شعله‌ای دارم نه ابر شوخی دودی

چراغ انتظارم پرتوی در چشم تر دارم

ندارد رنگ پروازم شکست از ناتوانی‌ها

چو ابرو در خم چین اشارت بال و پر دارم

به لوح وحدتم نقش دویی صورت نمی‌بندد

اگر آیینه‌ام سازد همان حیرت به بر دارم

سویدای دل است این یا سواد عالم امکان

که تا وا می‌کنم چشمی غباری در نظر دارم

مجو صاف طرب از طینت‌ کلفت سرشت من

کف خاکم غبار از هر چه‌گویی بیشتر دارم

نمی‌گردد فلک هم چاره فرمای شکست من

به رنگ موی چینی طرفه شام بی‌سحر دارم

دماغ غیرت من طرفی از سامان نمی‌بندد

ز اسباب تجمل آنچه من دارم حذر دارم

سراغم می‌توان از دست بر هم سوده پرسیدن

رم وحشی غزال فرصتم‌گرد دگر دارم

نشد سعی غبارم آشنای طرف دامانی

چو مژگان بر سر خود می‌زنم دستی‌که بر دارم

توانم جست از دام فریب این چمن بیدل

چوشبنم‌گر به جای‌گام من هم چشم بردارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم

چکد آیینه‌ها بر خاک اگر مژگان بیفشارم

تغافل زبن شبستان نیست بی‌عبرت چراغانی

مژه خوابیدنی دارد به چندین چشم بیدارم

بنای نقش پایم در زمین نارساییها

به دوش سایه هم نتوان رساندن دست دیوارم

غبار عالم کثرت نفس دزدیدنی دارد

وگرنه همچو بو از اختلاط رنگ بیزارم

زبان حالم از انصاف عذر ناله می‌خواهد

گران جانتر ز چندین‌کوهم و دل می‌کشد بارم

ضعیفی شوخی نشو و نمایم برنمی‌دارد

مگر از روی بستر ناله خیزد جای بیمارم

چو خاشاکم نگاهی در رگ خواب آشیان دارد

خدایا آتشین رویی‌کند یک چشم بیدارم

مگر آهی‌کندگل تا به پرواز آیدم رنگی

که چون شمع از ضعیفی رنگ دزدیده‌ست منقارم

وفا سر رشته‌اش صد عقد الفت درکمین دارد

ز بس درهم‌گسستم سبحه پیداکرد زنارم

جنون صبحم از آشفتگیهایم مشو غافل

جهانی را ز سر وا می‌توان‌کردن به دستارم

ز شرم عیب خود چشم از هنر برداشتم بیدل

به درد خار پا داغست چون طاووس‌ گلزارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

زخمی به دل از دست نگارین تو دارم

یارب‌که شود برگ حنا سنگ مزارم

آیینه جز اندیشهٔ دیدار چه دارد

گر من به خیال تو نباشم به چه‌کارم

هر چند به راه طلب افتاده‌ام از پا

ننشسته‌ چو نقش قدم آبله دارم

آغوش هوس تفرقهٔ وضع حضور است

چون غنچه اگر جمع شودگل به‌کنارم

داده‌ست به باد تپشم حسرت دیدار

آیینه چکدگر بفشارند غبارم

چون نخل سر و برگ غرورم چه خیالست

هرچند روم سر به هوا ریشه سوارم

رنگ پر طاووس ندارد غم پرواز

درکارگه آینه خفته‌ست بهارم

در چشم کسان می‌کنم از دور سیاهی

خورشیدم و آیینهٔ تحقیق ندارم

زان پیش که آید به جنون ساغر هستی

مینا به دل سنگ شکسته‌ست خمارم

در وصل ز محرومی دیدار مپرسید

آیینه نفهمیدکه من با که دچارم

چون رشتهٔ تسبیح‌ خورم غوطه به صد جیب

تا سر به هوایی‌که ندارم به در آرم

کس قطره‌کند تحفهٔ دریا چه جنون است

دل پیشکشت‌ گر همه عذر است نیارم

شاید به نگاهی‌کندم شاد و بخواند

مکتوب امیدم برسانید به یارم

افسردگی‌گل نکشد آفت چیدن

بیدل چقدر گردش رنگست حصارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

حباب‌وارکه کرد اینقدرگرفتارم

سری ندارم و زحمت پرست دستارم

ز ناله چند خجالت‌کشم‌؟ قفس تنگ است

به بال بسته چه سازد گشاد منقارم

هزار زخمه چو مژگان اگر خورند بهم

نمی‌برد چو نگه بی‌صدایی از تارم

به راه سیل فنا خواب غفلتم برجاست

گذشت قافله و کس نکرد بیدارم

ز انقلاپ بنای نفس مگوی و مپرس

گسسته بود طنابی‌که داشت معمارم

طلب چو کاغذم آتش زد و گذشت اما

هزار آبله دارد هنوز رفتارم

چو نقش پا مژه بستن نصیب خوابم نیست

ز سایه پیشتر افتاده است دیوارم

تلاش مقصد دیدار حیرتست اینجا

به مهر آینه باید رساند طومارم

به این متاع غبار کدام قافله‌ام

که بیخودی به پر رنگ می‌کشد بارم

سماجت طلبی هست وقف طینت من

که‌ گر غبار شوم دامن تو نگذارم

گرفتم آینه‌ام زنگ خورد، رفت به خاک

تو از کرم نکنی نا امید دیدارم

به درد عاجزی من‌که می‌رسد بیدل

که برنخاست ز بستر صدای بیمارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم

اکنون چه دهم عرض خود آیینه ندارم

گر ناله برآیم نفس سوخته بالم

ور اشک‌ کنم‌ گل قدم آبله دارم

افسردگیم سوخت درین دیر ندامت

پروانهٔ بی بال و پر شمع مزارم

فرصت ثمر منتظر لغزش پایی‌ست

سعی قدم اکنون به نفس بست مدارم

چون شمع درین بزم پناهی دگرم نیست

جز گردش رنگی‌ که قضا کرد حصارم

تا ممتحن طاقتم از خود به در آرد

چون اشک خم یک مژه‌ کافیست فشارم

زین ساز تحیر تپش نبض خیالم

با جان نفس سوختهٔ جسم نزارم

نزدیکی من می‌کند از دور سیاهی

چون نغمه به هر رنگ چراغ شب تارم

هرچند سرشکم همه تن لیک چه حاصل

ابری نشدم تا روم و پیش تو بارم

بخت سیهم باب حضوری نپسندد

تا در چمنت یک دو سه‌گل آینه‌کارم

دل عافیت اندیش و جهان محشر آفات

کو طاق درستی‌ که بر آن شیشه‌گذارم

رحمست به حال من‌گم‌کرده حقیقت

آیینهٔ خورشیدم و با سایه دچارم

ای نشئهٔ تسکین طلبان‌ گردش جامی

کز خویش نمی‌کرد چو خمیازه خمارم

نقد نفس ذره ز خورشید نگاهی است

هر چندکه هیچم تو فرامش مشمارم

گردی‌ که به توفان رود از طرز خرامت

امید که یادت دهد از نبض قرارم

صبحی‌ که درد سینه به‌ گلزار خیالت

یارب که دهد عرض گریبان غبارم

در انجمن یاس چه‌ گویم به چه شغلم

در کارگه عجز ندانم به چه کارم

بارم سر خویشست به دوش ‌که ببندم

خارم دل ریش است ز پای‌ که برآرم

شب چاک زدم جیب و به دردی نرسیدم

نالیدم و نشنید کسی نالهٔ زارم

دل‌ گفت به این بیکسی آخر تو چه چیزی

گفتم‌ گلم و دور فکنده‌ست بهارم

مژگان تپش ایجاد نقط ریزی اشکست

زبن خامه خطی‌ گر بنگارم چه نگارم

ای انجمن ناز، تو خوش باش و طرب‌کن

من بیدلم و غیر دعا هیچ ندارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

بیکس شهیدم خون هم ندارم

دیگر که ریزد گل بر مزارم

حسرت‌کش مرگ مردم به پیری

بی آتشی سوخت در پنبه‌زارم

سنگی‌ که زد یأس بر شیشهٔ من

رطل‌ گران بود بهر خمارم

افسون اقبال خوابی گران داشت

بخت سیه ‌کرد شب زنده دارم

بی ‌مطلبی نیست‌ تشویش هستی

چون دوش مزدور ممنون بارم

باید به خون خفت تا خاک‌ گشتن

عمریست با خویش افتاده کارم

تمثال تحقیق دارد تأمل

آیینه خشکست دل می‌فشارم

ای ‌کلک نقاش مژگان به خون زن

از من کشیدند تصویر یارم

صحرانشین‌اند آواره‌گردان

بی دامنی نیست سعی غبارم

رنگی نبستم از خودشناسی

آیینه عنقاست یا من ندارم

سر می‌کشد از من وهم هستی

خاری ندارم کز پا برآرم

بیدل ندانم در کشت الفت

جز دل چه ‌کارم تا بر ندارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم

در پرتو چراغی پروانه می‌نگارم

روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم

خود را اگر نسوزم شمعی دگر ندارم

بی‌کس شهید عشقم خاک مرا بسوزید

خاکستری زند کاش‌ گل بر سر مزارم

زین باغ شبنم من دیگر چه طرف بندد

آیینه‌ای شکستم رنگی نشد دچارم

جز درد دل چه دارد تبخاله آرمیدن

یارب عرق نریزد از خجلت آبیارم

شوقی ‌که رنگ دل ریخت در کارگاه امکان

وقف گداز می‌خواست یک آبگینه‌وارم

شمع بساط الفت نومید سوختن نیست

در آتشم سراپا تا زیر پاست خارم

خاکم به باد دادند اما به سعی الفت

در سایهٔ خط او پر می‌زند غبارم

صبر آزمای عشقت در خواب بی‌نیازی‌ست

گرداندنم چه حرفست پهلوی کوهسارم

بی‌فهم معنیی نیست بر دل تنیدن من

تمثال کرده‌ام گم آیینه می‌فشارم

بیدل به معبد عشق پروای طاقتم نیست

چندانکه می‌تپد دل من سبحه می‌شمارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

به زور شعلهٔ آواز حسرت‌ گرم رفتارم

چو شمع از ناتوانی بال پرواز است منقارم

اگر چه بوی‌ گل دارد ز من درس سبکروحی

همان چون آه بر آیینهٔ دلها گرانبارم

ز ترک هرزه‌ گردی محو شد پست و بلند من

به رنگ موج‌ گوهر آرمیدن‌ کرد هموارم

چه مقدار انجمن پرداز خجلت بایدم بودن

که عالم خانهٔ آیینه است و من نفس وارم

شکست از سیل نپذیرد بنای خانهٔ حیرت

نمی‌افتد به زور آب چون آیینه دیوارم

کسی جز منتهی مضمون عنوانم نمی‌فهمد

به سر دارد ز منزل مهر همچون جاده طومارم

به دل هر دانه‌ای از ریشهٔ خود دامها دارد

مبادا سر برون آرد ز جیب سبحه زنارم

بنای نقش پایم در زمین خاکساریها

که از افتادگی با سایه همدوش است دیوارم

ز حال رفتگان شد غفلتم آیینهٔ بینش

به چشم نقش همچون جادهٔ خوابیده بیدارم

ز شرم عیب خود چشم از هنر برداشتم بپدل

که چون طاووس پای خوبش باشد خار گلزارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

به هوس چون پر طاووس چمنها دارم

داغ صد رنگ خیالم چقدر بیکارم

بلبل من به نفس شور بهاری دارد

می‌توان غنچه صفت چیدگل از منقارم

معنی موی میان تو خیالم نشکافت

عمرها شد چو صدا درگره این تارم

قید احباب به راهم نکشد دام فریب

خار پا تیزتر از شعله‌کشد رفتارم

ناله‌ها گرد پرافشانی اجزای منند

تا بدانی‌که ز هستی چقدر بیزارم

جسم خاکی‌گره رشته پروازم نیست

ناله‌ای صرف نیستان تأمل دارم

عدم آماده‌تر ازکاغذ آتش زده‌ام

شرری چند به خاکستر خود می‌بارم

سوختن چون پر پروانه‌ام انجام وفاست

بر رگ شمع تنیده است نفس زنارم

موی چینی به توانایی من می‌خندد

چه خیالست به این ضعف صدا بردارم

چند چون شمع عرق‌ ریز نمو باید پست

کاش این برق حیا آب‌کند یکبارم

از تنک مایگی طاقت اظهار مپرس

اشکم اما نفتاده‌ست به مژگان کارم

بیدل از حادثه‌کارم به تپیدن نکشد

موج رنگم نرسانید شکست آزارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4642328
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث