به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم

من خاک ره به سر چه‌کنم خاک بر سرم

پوشید چشم از دو جهان ‌گرد رفتنش

آیینه نقش پاست به هر سو که بنگرم

بیمار یأس بر که برد شکوهٔ الم

داغم ز ناله‌ای که تهی کرد بسترم

زبن عاجزی ‌کسی چه به حالم نظر کند

سوزن به دیده می‌شکند جسم لاغرم

فریاد من ز شمع به‌گوش ‌که می‌رسد

هر چند بال ناله‌کشم رنگ بی‌پرم

گرمی در آتش تب و تابم نفس‌ گداخت

خاکستری مگر بکشد در ته پرم

جیب ملامتم زتظلم بهانه جوست

مژگان ‌به هر که باز کنم سینه می‌درم

در دامنی‌ که دست زنم از ادب شلم

بر وعده‌ای که گوش نهم از حیا کرم

اکنون‌ کجاست حوصله و کو امید عیش

می پیش ازبن نبود که کم شد ز ساغرم

ای‌کاش در عدم به سراغم رضا دهند

تا من بدان جهان دوم و بازش آورم

بر فرق بیکسم‌ که نهد دست داغ دل

در ماتمم که گریه کند دیدهٔ ترم

بیدل کجا روم ز که پرسم مقام یار

آواره قاصد نفسم نامه می‌برم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

بر خموشی زده‌ام فکر خروشی دارم

تا توان ناله درودن نفسی می‌کارم

امتحان‌گر سر طومار یقین بگشاید

ریشه از دانهٔ تسبیح دمد زنارم

مرکز همت من خانهٔ خورشید غناست

پستی سایه مگیرد کمر دیوارم

شمع در خلوت خاموشی من صرفه نبرد

بی‌ نفس کرد زبان را ادب اسرارم

خضر جهدم نشود قافلهٔ سیر بهار

بال طاووسم و صد مخمل رنگین دارم

هر کجا تیغ تو بنیاد کند گل چیدن

رقص گیرد چو سر شمع ز سر دستارم

عشق تعمیر بنایم به چه آفت‌که نکرد

سیل پروردهٔ تردستی این معمارم

چون شرر فرصت هستی‌ نگهی ‌بیش‌ نبود

سوخت این نسخهٔ عبرت نفس تکرارم

نقش پا چشمی اگر باز کند دیدن ‌کو

نتوان‌ کرد به افسون نگه بیدارم

زین ندامت کده چون موج‌ گهر می‌خواهم

آنقدر سودن دستی که‌ کند هموارم

رگ ‌گل جوهر آیینهٔ شبنم نشود

به‌ که من دامن ازین باغ به چین افشارم

عالم از جوهر بی قدری ما غافل نیست

بیدل از گرد کساد آینهٔ بازارم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

همچو آیینه تحیر سفرم

صاحب خانه‌ام و در به درم

از بهار و چمنم هیچ مپرس

به خیال تو که من بیخبرم

یاد چشم تو جنونها دارد

هرکجایم به جهان دگرم

شعله‌ام تا نشود خاکستر

آرمیدن نکشد زیر پرم

زبن جنونزار هوس آبله وار

چشم پوشیده‌ام و می‌گذرم

این چمن عبرت‌ گلچینی داشت

چید دامن ز تبسم سحرم

احتیاجم در اظهار نزد

خشکی لب نپسندید ترم

فقرم از ننگ هوسها دور است

بیضه نشکست‌کلاهی به سرم

شور بیکاری‌ام آفاق گرفت

بهله زد دست تهی بر کمرم

دل ز تشویش جسد می‌بالد

صدف آبله دارد گهرم

جنس آتشکده بیداغی نیست

مفت آهی‌که ندارد جگرم

ره نبردم به در از کوچهٔ دل

تک و پوی نفس شیشه‌گرم

انفعال آینه‌پرداز من است

عرقی می‌کنم و می‌نگرم

من نه زان گمشدگانم بیدل

که رسد باد به‌ گرد اثرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

همچو شمع از خویش برانداز وحشت برترم

بسکه دامن چیدم از خود زیر پا آمد سرم

ناامیدیهای مطلب پر نزاکت نشئه بود

از شکست آبرو لبریز دل شد ساغرم

هر بن موی مرا با آه حسرت چشمکی است

سرمه‌ها دارد ز دود خویش چشم مجمرم

در غبار نیستی هم آتشم افسرده نیست

داغ چون اخگر نمکسود است از خاکسترم

می‌گشایم سر به مُهر اشک طومار نگاه

نیست بیرون‌گره یک رشته موج‌ گوهرم

همچو آن‌کلکی‌که فرساید به‌تحریر نیاز

نگذرم از سجده‌ات چندانکه از خود بگذرم

صفحهٔ آیینه محتاج حک و اصلاح نیست

بسکه بی‌نقش است شستن شسته‌ام از دفترم

عالم یکتایی از وضع تصنع برتر است

من تو گردم یا تو من اینها نیاید باورم

دعوی دل دارم و دل نیست در ضبط نفس

عمر ها شد ناخدای کشتی بی‌لنگرم

مرگ هم در زندگی آسان نمی‌آید به دست

تا ز هستی جان برم عمریست زحمت می‌برم

مستی طاووس من تا صد قدح مخمور ماند

ظلمت من بر نمی‌دارد چراغان پرم

بیکسی بیدل چه دارد غیر تدبیر جنون

طرف دامانی نمی‌یابم گریبان می‌درم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

گر از سایه یک نقش پا برترم

به اقبال وهم آسمان منظرم

به خاکم مده منصب‌ گرد باد

مباد از تعین بگردد سرم

چو عنقا به رنگم خوش‌ست آینه

که خود را به چشم هوس ننگرم

صدا نیست در نبض بیمار من

مگرگرد بر خیزد از بسترم

تنک ‌مشرب ‌حسرتم‌ چون‌ هلال

ز خمیازه پر می‌شوم ساغرم

تعین عرق‌واری آبم نداد

جبین‌ کرد از بی‌نمیها ترم

چو صبح قیامت ز سازم مپرس

به ضبط نفس پرده محشرم

بلایی چو تکلیف پرواز نیست

قفس بشکند گر برنجد پرم

چو موجم خیال‌ گهر رهزن است

محیطم ازین پل اگر بگذرم

گه از علم دارم فغان‌ گه ز جهل

جنونهاست جیب نفس می‌درم

کمان وار ازین خانه‌های خیال

به هر جا رسم حلقهٔ بی‌درم

چه‌ گویم ز نیرنگ تجدید عشق

که هر دم زدن بیدل دیگرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

محو دلم مپرس ز تحقیق عنصرم

آیینه خنده است دماغ تحیرم

آن ناله‌ام‌ که با همه پرواز نارسا

تا دل توان رسید ز نقب تاثرم

پستی درین محیط‌ گهر کرد قطره را

کسب فروتنی است عروج تفاخرم

دانش ز پیکرم عرق انفعال ریخت

گل کرد از گداز خجالت تحیرم

زین‌گلشنم چه برگ نشاط و چه ساز عیش

خون می‌شود چو گل دم آبی‌ که می‌خورم

جرات به ناتوانی من ناز می‌کند

رنگی شکسته‌ام چقدرها بهادرم

گرد هزار جاده به منزل شکسته است

چون موج‌ گوهر آبله پای تحیرم

شمع خموشم از سر زانوی من مپرس

آیینه زنگ بست به جیب تفکرم

درد دلم‌، گداز غمم‌، داغ حیرتم

فریاد از خیالم و آه از تصورم

نقدی دگر نمی‌شمرد کیسهٔ حباب

بیدل من از تهی شدن خویشتن پرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

سرمه شد آخر به خواب بی‌خودیها پیکرم

سایهٔ دیوار مژگان که زدگل بر سرم

خواب نازی‌ کرد پیدا شعله از خاکسترم

بالش پرواز شد واماندگیهای پرم

رشتهٔ تسبیحم ازگمگشته‌های یادِ کیست

تاسری از خود برآرم صدگریبان می‌درم

مزد ایمایی‌که از من رنگ حرفی واکشد

معنی نشنیده‌ای افتاده درگوش کرم

الفت خویشم بیابان‌گردی واماندگی‌ست

هر دو عالم طی شود گامی ‌که از خود بگذرم

انفعال جرم سامان بهشتی دیگر است

ازنم یک جبهه خجلت آب چندین‌کوثرم

با چنین عصیان ز دوزخ بایدم خجلت‌ کشید

ظلم مپسندید بر آتش ز دامان ترم

بی‌تکلّف چون حباب از قلزم آفات دهر

چشم اگر پوشم لباس عافیت دارد پرم

دل به عزلت خاک شد از درد آزادی مپرس

کاش از ننگ فسردن آب ‌گردد گوهرم

تهمت اوهام چندین دام پیدا می‌کند

طایر رنگم‌ کجا پرواز و کو بال و پرم

نیستم آگه مقیم خلوت اندیشه ‌کیست

اینقدر دانم که فریادی‌ست بیرون درم

سیر گلشن چیست تا دامان دل‌ گیرد هوس

می‌کند یاد تو از گل صد چمن رنگین‌ترم

بر حلاوت بس که پیچیدم غم دردم نماند

ناله‌ها بیدل به غارت داد چون نیشکرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

شعلهٔ بی‌طاقتی افسرده در خاکسترم

صد شرر پرواز دارد بالش خواب از سرم

سیرگلشن چیست تا درمان دل‌گیرد هوس

می‌کند یاد تو از گل صد چمن رنگین‌ترم

تازه است از من بهار سنبلستان خیال

جوهر آیینهٔ زانو بود موی سرم

موج بر هم خورده است آیینه پرداز حباب

می‌توان تعمیر دل‌کرد از شکست پیکرم

در غبار نیستی هم آتشم افسرده نیست

داغ چون اخگر نمکسودست از خاکسترم

می‌روم ازخویش در هر جنبش آهنگ شوق

طایر رنگم غبار شوخی بال و پرم

از نزاکت نشئه‌گیهای می عجزم مپرس

کز شکست خویشتن لبریز دل شد ساغرم

در محیط حادثات دهر مانند حباب چشم

پوشیدن لباس عافیت شد در برم

همچوشبنم جذبهٔ خورشید حسنی دیده‌ام

چون نگه پرواز دارد اشک با چشم ترم

تخم اشک حیرتم بی‌ریشهٔ نظاره نیست

در گره چون رشته پنهان است موج‌ گوهرم

از خط لعل‌که امشب سرمه خواهد یافتن

می‌پرد بیدل به بال موج چشم ساغرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم

می‌توان از موی چینی سایه ‌کردن بر سرم

صد عدم از جلوه زار هستی آن سو می‌پرم

گر پری از شیشه بیرونست من بیرون‌ترم

مستی حیرت خروشم آنقدر بی پرده نیست

موج می دارد رگ خوابی به چشم ساغرم

جوهر آیینه در مژگان نگه می‌پرورد

حیرتی دارم‌ که توفان جنون را لنگرم

چون سپندم آرزوها به که در دل خون شود

ورنه تا پر می‌فشاند ناله من خاکسترم

هیچکس آیینه‌دار ناتوانیها مباد

انفعال شخص پیدایی‌ست جسم لاغرم

هستی من بر عدم می‌چربد از بی‌حاصلی

خاک را تر کرد خشکیهای آب گوهرم

کس ندارد زین چمن سامان یک شبنم تمیز

چون بهار از رنگ هر گل صد گریبان می‌درم

خاک من صد درد دل توفان غبار تنگی است

حسرت بیمار عشقم ناله دارد بسترم

واعظ هنگامهٔ این عبرت آبادم چو صبح

زخم دل تا چرخ دارد نردبان منبرم

کاش بیدل پیش از آهنگ غرور خودسری

خجلت پرواز چون ابر از عرق ریزد پرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

 

بسکه چون طاوو‌س‌، پیچیده‌ست مستی در سرم

جام‌ها در گردش آید گر به خود جنبد پرم

گرد بادم‌، مستی‌ام موقوف کوه و دشت نیست

هر کجا گردید سر در گردش آمد ساغرم

تازه است از من بهار سنبلستان خیال

جوهر آیینهٔ زانو بود موی سرم

موج بر هم خورده دارد عرض سامان حباب

می‌توان تعمیر دل‌ کرد از شکست پیکرم

وحشت آفاق در گرد سحر خوابیده است

می‌کند خلقی جنون تا من‌ گریبان می‌درم

با خیال جلوهٔ خورشید افتاده‌ست‌ کار

همچو شبنم می‌کند بال از نگه چشم ترم

نیستم بی‌ سعی وحشت با همه افسردگی

بلبل تصویرم و تا رنگ دارم می‌پرم

حیرتم حیرت ز نیرنگ بد و نیکم مپرس

برده است آیینه‌ گشتن در جهان دیگرم

نالهٔ عجزم من و بی‌طاقتیهای محال

اینقدر آتش دل بیمار زد در بسترم

صرفه‌ای آرام نتوان برد در تسخیر من

خس به چشم دام می‌افتد ز صید لاغرم

تا به‌ کی بینم به چشم بسته داغ سوختن

همچو اخگر کاش مژگان واکند خاکسترم

از خط لعل‌ که امشب سرمه خواهد یافتن

می پرد بیدل به بال موج چشم ساغرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 283

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4642345
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث