از خویشتن بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همی بودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
از خویشتن بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همی بودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
از خویشتن بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همی بودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
از خویش خوشم نی نباشد خوشیم
از خود گرمم نه آب و نی آتشیم
چندان سبکم به عشق کاندر میزان
از هیچ کم آیم دو من ار برکشیم
از خاک در تو چون جدا میباشم
با گریه و ناله آشنا میباشم
چون شمع ز گریه آبرو میدارم
چون چنگ ز ناله با نوا میباشم
از جوی خوشاب دوست آبی خوردم
خوش کردم و خوش خوردم و خوش آوردم
خود را بر جوش آسیابی کردم
تا آب حیات میرود میگردم
از چشم تو سحر مطلق آموختهام
وز عشق تو شمع روحافروختهام
از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو در دوختهام
از ثور فلک شیر وفا میدوشم
هرچند که از پنجهٔ او بخروشم
هرچند که دوش حلقه بد در گوشم
امشب به خدا که بهتر است از دوشم
از بهر تو گر جان بدهم خوش میرم
وز بندهٔ بندهٔ توام خوش میرم
دیوانهٔ آن دو زلف چون زنجیرم
مدهوش دو چشم جادوی کشمیرم
از بلبل سرمست نوائی شنوم
وز باد سماع دلربائی شنوم
در آب همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنائی شنوم
از بهر تو صد بار ملامت بکشم
گر بشکنم این عهد غرامت بکشم
گر عمر وفا کند جفاهای ترا
در دل دارم که تا قیامت بکشم