نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
نه زخم گران بخوردم از دست خسی
معذورم دار اگر بنالم نفسی
نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
نه زخم گران بخوردم از دست خسی
معذورم دار اگر بنالم نفسی
نی من منم و نی تو توئی نی تو منی
هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار ختنی
کاندر غلطم که من توام یا تو منی
نومید نیم گرچه ز من ببریدی
یا بر سر من یار دگر بگزیدی
تا جان دارم غم تو خواهم خوردن
بسیار امیدهاست در نومیدی
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی
ور خوانده روی تو محرم آن دم باشی
تا کافر را خدا نخواند نرود
شرمت بادا ز کافری کم باشی
نقاش رخت اگر نه یزدان بودی
استاد تو در نقش تو حیران بودی
داغ مهرت اگر نه در جان بودی
در عشق تو جان بدادن آسان بودی
میدان و مگو تا نشود رسوائی
زیبائی مرد هست در تنهائی
گفتا که چه حاجتست اینجا ملکی است
کو موی همی شکافد از بینائی
میفرماید خدا که ای هرجائی
از عام ببر که خاص آن مائی
با ما خو کن که عاقبت آن دلدار
پیشت آید شبانگه تنهائی
مهمان دو دیده شد خیالت گذری
در دیده وطن ساخت ز نیکو گهری
ساقی خیال شد دو دیده میگفت
مهمان منی به آب چندان که خوری
مهمان دو دیده شد خیالت گذری
در دیده وطن ساخت ز نیکو گهری
ساقی خیال شد دو دیده میگفت
مهمان منی به آب چندان که خوری
مه دوش به بالین تو آمد به سرای
گفتم که ز غیرتش بکوبم سر و پای
مه کیست که او با تو نشیند یک جای
شب گرد جهان دیده و انگشت نمای