ساقی گفتم ترا می ساده بیار
وان زنده کن مردم آزاده بیار
گفتی که در این دور فلک بادی هست
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار
ساقی گفتم ترا می ساده بیار
وان زنده کن مردم آزاده بیار
گفتی که در این دور فلک بادی هست
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار
ساقی گفتم ترا می ساده بیار
وان زنده کن مردم آزاده بیار
گفتی که در این دور فلک بادی هست
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
آغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر
خوش باش که تا چشم زنی خود بکشد
حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر
زان ابروی چون کمانت ای بدر منیر
دل شیشهٔ پرخون شود از ضربت تیر
گویم ز دل و شیشه و خون چیست نظیر
بردارم جام باده و گوید گیر
روی چو مهت پیش چراغ اولیتر
روی حبشی کرده به داغ اولیتر
این حلقه چو باغست تو بلبل ما را
رقص بلبل میان باغ اولیتر
رفتم به سر گور کریم دلدار
میتافت ز گلزار تنش چون گلزار
در خاک ندا کردم خاکا زنهار
آن یار وفادار مرا نیکو دار
دوری ز برادر منافق بهتر
پرهیز ز یار ناموافق بهتر
خاک قدم یار موافق حقا
از خون برادر منافق بهتر
در نوبت عشق چشم باشد در بار
چون او بگذشت دل بروید چو بهار
این دم چو بهار است ز روی دلدار
چون کار به نوبت است دم را هشدار
دست و دل ما هرچه تهیتر خوشتر
و آزادی دل ز هرچه خوشتر خوشتر
عیش خوش مفلسانه یک چشم زدن
از حشمت صد هزار قیصر خوشتر
در مصطبهها گر دو خرابات نگر
پیچیدن مستان به ملاقات نگر
در کعبهٔ عشق سوی میقات نگر
هیهات شنو ز روح و هیهات نگر