در باغ در نیامدم گرد آور
درویش و تهی روم من راهگذر
خواهی که برون روم مرا بگشا در
ور نگشائی گمان بد نیز مبر
در باغ در نیامدم گرد آور
درویش و تهی روم من راهگذر
خواهی که برون روم مرا بگشا در
ور نگشائی گمان بد نیز مبر
در خاک در وفای آن سیمین بر
میکار دل و دیده میندیش ز بر
از من بشنو تا نشوی زیر و زبر
والله که خبر نداری از زیر و زبر
خورشید همی زرد شود بر دیوار
ما نیز همی زرد شویم از غم یار
گاه از غم یار و گه ز نادیدن یار
گر کار چنین ماند خدایا زنهار
خورشید همی زرد شود بر دیوار
ما نیز همی زرد شویم از غم یار
گاه از غم یار و گه ز نادیدن یار
گر کار چنین ماند خدایا زنهار
چون دید رخ زرد من آن شهره نگار
گفتا که دگر به وصلم امید مدار
زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار
تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
خواهی بستان حلقهٔ مستان بنگر
خواهی سر خر به خودپرستان بنگر
اکنون سر خر نیز به بستان آمد
کون خر اگر نهای به بستان بنگر
چون از رخ یار دور گشتم به بهار
با غم بچه کار آید و عیشم بچه کار
از باغ بجای سبزه گو خار بروی
وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار
چون بت رخ تست بتپرستی خوشتر
چون باده ز جام تست مستی خوشتر
در هستی عشق تو چنین نیست شدم
کان نیستی از هزار هستی خوشتر
تا چند کشی سخرهٔ نفس بیکار
تا چند خوری چو اشتران خوشهٔ خار
تا چند دوی از پی نان و دینار
ای کافر و کافر بچه آخر دیندار
بسیار بخواندهام دستان و سمر
از عاشق و معشوق و غم و خون جگر
پای علم عشق همه عشق تو است
تو خود دگری شها و عشق تو دگر