ای دلبر عیار دل نیکوفر
از جملهٔ نیکوان توئی نیکوتر
ای از شکرت دهان گلها پر زر
وز هجر کبود پوش تو نیلوفر
ای دلبر عیار دل نیکوفر
از جملهٔ نیکوان توئی نیکوتر
ای از شکرت دهان گلها پر زر
وز هجر کبود پوش تو نیلوفر
ای خاک درت ز آب کوثر خوشتر
اندر ره تو پای من از سر خوشتر
چون بانگ دف عشق ترا ماه شنید
مه گشت دو تا و گفت چنبر خوشتر
ای بوده سماع آسمانرا ره و در
وی بوده سماع مرغ جانرا سر و پر
اما به حضور تست آن چیز دگر
مانند نماز از پس پیغمبر
ای آنکه دلت باید در وی منگر
زاهد شو و چشم را بخوابان بگذار
اما چکند چشم که بیرون و درون
بیچارهٔ عشق اوست بیچاره نظر
ای آمده ز آسمان درین عالم دیر
و آورده خبرهای سموات به زیر
ز آواز تو آدمی کجا گردد سیر
یارب تو بده دمدمه پنجهٔ شیر
اندیشهٔ دهرت ز چه بگداخت جگر
طبع تو مزاج دهر نشناخت مگر
پندار که نطفهای نینداخت پدر
انگار که گلخنی نپرداخت قدر
امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
میآیم و میروم چو انگور افشار
آخر قدح شیره به عصار بسیار
آن کس که ترا دیده بود ای دلبر
او چون نگرد بسوی معشوق دگر
در دیده هر آنکه کرد سوی تو نظر
تاریک نماید به خدا شمس و قمر
آن کس که ترا دیده بود ای دلبر
او چون نگرد بسوی معشوق دگر
در دیده هر آنکه کرد سوی تو نظر
تاریک نماید به خدا شمس و قمر
از عاشق بدنام بیا ننگ مدار
ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار
از دردی خم به جز مرا دنگ مدار
ای خونی خونخواره ز ما چنگ مدار