هرگز حق صحبت قدیمت نبود
واندیشهٔ این سیه گلیمت نبود
بر دیده نشینی و بدل درباشی
ور آتش و آب هیچ بیمت نبود
هرگز حق صحبت قدیمت نبود
واندیشهٔ این سیه گلیمت نبود
بر دیده نشینی و بدل درباشی
ور آتش و آب هیچ بیمت نبود
هر قبض اثر علت اولی باشد
صورت همه مقبول هیولی باشد
هر جزو ز کل بود ولی لازم نیست
کانجا همه کل قابل اجزا باشد
هر عمر که بیدیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
هر عمر که بیدیدن اصحاب بود
یا مرگ بود به طبع یا خواب بود
آبی که ترا تیره کند زهر بود
زهری که ترا صاف کند آب بود
هر شب که دل سپهر گلشن گردد
عالم همه ساکن چو دل من گردد
صد آه برآورم ز آیینهٔ دل
آیینهٔ دل ز آه روشن گردد
هر شب که ز سودای تو نوبت بزنند
آن شب همه جان شوند هرجا که تنند
در چادر شب چه دختران دارد عشق
گر غم آید سبلت و ریشش بکنند
هر روز دلم نو شکری نوش کند
کز ذوق گذشتهها فراموش کند
اول باده ز عاشقی نوش کند
آنگاه دهد به ما و مدهوش کند
هر روز دلم نو شکری نوش کند
کز ذوق گذشتهها فراموش کند
اول باده ز عاشقی نوش کند
آنگاه دهد به ما و مدهوش کند
هر دل که بسوی دلربائی نرود
والله که به جز سوی فنائی نرود
ای شاد کبوتری که صید عشق است
چندانکه برانیش بجائی نرود
هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانهٔ پار شود
گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود