مادام که در راه هوا و هوسی
از کعبهٔ وصل هردمی باز پسی
در بادیهٔ طلب چو جهدی بنمای
باشد که به کعبهٔ وصالش برسی
مادام که در راه هوا و هوسی
از کعبهٔ وصل هردمی باز پسی
در بادیهٔ طلب چو جهدی بنمای
باشد که به کعبهٔ وصالش برسی
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی
نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی
جرم را همه عفو کنی بیسببی
وین جرم مرا تو دست و پائی نهی
کیوان گردی چو گرد مردان گردی
مردی گردی چو گرد مردان گردی
لعلی گردی چو گرد این کان گردی
جانی گردی چو گرد جانان گردی
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی
شادان بود آنجا که نژندش تو کنی
گردون سرافراشته صد بوسه زند
هر روز بر آن پای که بندش تو کنی
گوئی که مگر به باغ رز رشتهامی
یا بر رخ خویش زعفران کشتهامی
آن وعده که کردهای رها مینکند
ور نی خود را به رایگان کشتهامی
گوئی که مگر به باغ رز رشتهامی
یا بر رخ خویش زعفران کشتهامی
آن وعده که کردهای رها مینکند
ور نی خود را به رایگان کشتهامی
گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی
دیوانه توئی که عقل از من جوئی
گفتی که چه بیشرم و چه آهن روئی
آئینه کند همیشه آهن روئی
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی
گردون چه بود بر در او سرهنگی
از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست
جز صبر که از صبر ندارم رنگی
گفتند که هست یار را شور وشری
گفتم که دوم بار بگو خوش خبری
گفتا ترش است روی خوبش قدری
گفتم که زهی تهمت کژ بر شکری
گفتم که دلا تو در بلا افتادی
گفتا که خوشم تو به کجا افتادی
گفتم که دماغ دوا باید، گفت
دیوانه توئی که در دوا افتادی