عاشق که بناز و ناز کی فرد بود
در مذهب عاشقی جوانمرد بود
بر دلشدگان چه ناز در خورد بود
یعقوب که یوسفی کند سرد بود
عاشق که بناز و ناز کی فرد بود
در مذهب عاشقی جوانمرد بود
بر دلشدگان چه ناز در خورد بود
یعقوب که یوسفی کند سرد بود
عاشق که تواضع ننماید چکند
شبها که بکوی تو نیاید چکند
گر بوسه زند زلف ترا تیره مشو
دیوانه که زنجیر نخاید چکند
عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود
در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
در عشق تن و عقل و دل و جان نبود
هرکس که چنین نگشت او آن نبود
عاشق تو یقین دان که مسلمان نبود
در مذهب عشق کفر و ایمان نبود
در عشق تن و عقل و دل و جان نبود
هرکس که چنین نگشت او آن نبود
هر دل که درو مهر تو پنهان نبود
کافر بود آن دل و مسلمان نبود
شهری که درو هیبت سلطان نبود
ویران شده گیر اگرچه ویران نبود
طاوس نهای که بر جمالت نگرند
سیمرغ نهای که بیتو نام تو برند
شهباز نهای که از شکار تو چرند
آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند
صد سال بقای آن بت مهوش باد
تیر غم او دل من ترکش باد
بر خاک درش بمرد خوش خوش دل من
یارب که دعا کرد که خاکش خوش باد
صد مرحله زانسوی خرد خواهم شد
فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
از بس خوبی که در پس پرده منم
ای بیخبران عاشق خود خواهم شد
صد مرحله زانسوی خرد خواهم شد
فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
از بس خوبی که در پس پرده منم
ای بیخبران عاشق خود خواهم شد