این عشق به جانب دلیران گردد
آهو است که او بابت شیران گردد
این خانهٔ عشق از امل معمور است
میپنداری که بیتو ویران گردد
این عشق به جانب دلیران گردد
آهو است که او بابت شیران گردد
این خانهٔ عشق از امل معمور است
میپنداری که بیتو ویران گردد
این مست به بادهای دگر میگردد
قرابه تهی گشت و بسر میگردد
ای محتسب این مست مرا دره مزن
هرچند ز پیش مستتر میگردد
این طرفه که یار در دامن گنجد
جان دو هزار تن در این تن گنجد
در یک گندم هزار خرمن گنجد
صد عالم و در چشمهٔ سوزن گنجد
این طرفه که یار در دامن گنجد
جان دو هزار تن در این تن گنجد
در یک گندم هزار خرمن گنجد
صد عالم و در چشمهٔ سوزن گنجد
این صورت آدمی که درهم بستند
نقشی است که در تویلهٔ غم بستند
گه دیو گهی فرشته گاهی وحشی
این خود چه طلسم است که محکم بستند
این سر که در این سینهٔ ما میگردد
از گردش او چرخ دو تا میگردد
نی سر داند ز پای و نی پای از سر
اندر سر و پا بیسر و پا میگردد
این تنهائی هزار جان بیش ارزد
این آزادی ملک جهان بیش ارزد
در خلوت یک زمانه با حق بودن
از جان و جهان و این و آن بیش ارزد
ای نرم دلانیکه وفا میکارید
بر خاک سیه در صفا میبارید
در هر جائی خبر ز حالم دارید
در دست چنین هجر مرا مگذارید
ای مرغ عجب که صید تو شیرانند
گمگشتهٔ سودای تو جان سیرانند
خرم زی و آسوده که این شهر از تو
زیران ز بران و زبران زیرانند
این پردهٔ دل دگر مکن تا نرود
جز جانب او نظر مکن تا نرود
این مجلس بیخودی که چون فردوس است
از مستی خود سفر مکن تا نرود