ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا مینکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا مینکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
امید به فضل راهنمای اندر بند
چون حاجت تو کسی روا مینکند
نومید مشو دل به خدای اندر بند
ای دل این ره به قیل و قالت ندهند
جز بر در نیستی وصالت ندهند
وانگاه در آن هوا که مرغان ویند
تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
ای دل اگرت رضای دلبر باید
آن باید کرد و گفت کو فرماید
گر گوید خون گری مگوی از چه سبب
ور گوید جان بده مگو کی شاید
ای دل اثر صبح گه شام که دید
یک عاشق صادق نکونام که دید
فریاد همی زنی که من سوختهام
فریاد مکن سوختهای خام که دید
ای اهل مناجات که در محرابید
منزل دور است یک زمان بشتابید
وی اهل خرابات که در غرقابید
صد قافله بگذشت و شما در خوابید
ای اهل صفا که در جهان گردانید
از بهر بتی چرا چنین حیرانید
آنرا که شما در این جهان جویانید
در خود چو جوئید شما خود آنید
ای اطلس دعوی ترا معنی برد
فردا به قیامت این عمل خواهی برد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد
ایام وصال یار گوئی که نبود
وان دولت بیشمار گوئی که نبود
از یار به جز فراق بر جای نماند
رفت آن همه روزگار گوئی که نبود
ای از قدمت خاک زمین خرم و شاد
شد حامله از شادی و صد غنچه بزاد
زین غلغلهای فتاد در انجم و چرخ
در غلغله چشم ماه بر نجم فتاد