از آدمیی دمی بجائی ارزد
یک موی کز اوفتد بکانی ارزد
هم آدمیی بود که از صحبت او
نادیدن او ملک جهانی ارزد
از آدمیی دمی بجائی ارزد
یک موی کز اوفتد بکانی ارزد
هم آدمیی بود که از صحبت او
نادیدن او ملک جهانی ارزد
از آتش عشق سردها گرم شود
وز تابش عشق سنگها نرم شود
ای دوست گناه عاشقان سخت مگیر
کز بادهٔ عشق مرد بیشرم شود
از آتش عشق دوست تفها بزنید
وان آتش را در این علفها بزنید
آن چنگ غمش چو پای ما بگرفتست
ما را به مثل بر همه دفها بزنید
از آتش سودای توام تابی بود
در جوی دل از صحبت تو آبی بود
آن آب سراب بود و آن آتش برف
بگذشت کنون قصه مگر خوابی بود
از آتش عشق تو جوانی خیزد
در سینه جمالهای جانی خیزد
گر میکشیم بکش حلالست ترا
کز کشتهٔ دوست زندگانی خیزد
از آب حیات دوست بیمار نماند
در گلبن وصل دوست یک خار نماند
گویند درچهایست از دل سوی دل
چه جای دریچهای که دیوار نماند
اجری ده ارواحی و سلطان ابد
گرچه به قلب بهاء دینی و ولد
بگذار که ساغر وفا در شکند
چون شیشه شکست پای مستان بخلد
آن یار که عقلها شکارش میشد
وان یار که کوه بیقرارش میشد
گفتم که سر زلف بریدی گفتا
بسیار سر اندر سر کارش میشد
آن یار که عقلها شکارش میشد
وان یار که کوه بیقرارش میشد
گفتم که سر زلف بریدی گفتا
بسیار سر اندر سر کارش میشد
آهو بدود چو در پیش سگ بیند
بر اسب دونده حمله و تک بیند
چندان بدود که در تنش رگ بیند
زیرا که صلاح خود را درین یک بیند