هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید
آن ذره که او سایه نخواهد جانست
هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید
آن ذره که او سایه نخواهد جانست
هجران خواهی طریق عشاقانست
وانکو ماهیست جای او عمانست
گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید
آن ذره که او سایه نخواهد جانست
نی بیزر و زور شه سپه بتوان داشت
نی بیدل و زهره ره نگه بتوان داشت
در سنگستان قرابه آنکس ببرد
کز سنگ قرابه را نگه بتوان داشت
هان ای دل خسته روز مردانگیست
در عشق توم چه جای بیگانگیست
هر چیز که در تصرف عقل آید
بگذار کنون که وقت دیوانگیست
نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
اندر پس پردهها یکی دایهٔ ماست
ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست
نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
اندر پس پردهها یکی دایهٔ ماست
ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست
نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست
اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
ناگه ز درم درآمد آن دلبر مست
جام می لعل نوش کرده بنشست
از دیدن و از گرفتن زلف چو شست
رویم همه چشم گشت و چشمم همه دست
ناگاه بروئید یکی شاخ نبات
ناگاه بجوشید چنین آب حیات
ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات
شادی روان مصطفی را صلوات
مینال که آن ناله شنو همسایه است
مینال که بانک طفل مهر دایه است
هرچند که آن دایهٔ جان خودرایه است
مینال که ناله عشق را سرمایه است