دی آنکه ز سوی بام بر ما نگریست
یا جان فرشته است یا روح پریست
مرده است هرآنکه بیچنین روح نزیست
بیاو به خبر بودن از بیخبریست
دی آنکه ز سوی بام بر ما نگریست
یا جان فرشته است یا روح پریست
مرده است هرآنکه بیچنین روح نزیست
بیاو به خبر بودن از بیخبریست
دور است ز تو نظر بهانه اینست
کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است
اهلیت روی تو ندارد لیکن
چون برکند از تو دل که جان شیرین است
دور است ز تو نظر بهانه اینست
کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است
اهلیت روی تو ندارد لیکن
چون برکند از تو دل که جان شیرین است
دوش از سر لطف یار در من نگریست
گفتا بیما چگونه توانی بزیست
گفتم به خدا چنانکه ماهی بیآب
گفتا که گناه تست و بر من بگریست
دل یاد تو کرد چون طرب می انگیخت
والله که نخورد آنقدح را و بریخت
دل قالب مرده دید خود را بیتو
اینست سزای آنکه از جان بگریخت
دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست
جام از ساقی ربود و انداخت شکست
شوریده برون جست نه هشیار و نه مست
آوازه درافتاد که دیوانه شده است
دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است
جان میطلبد نمیدهم روزی چند
جانرا محلی نیست تقاضاش خوش است
دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است
جان میطلبد نمیدهم روزی چند
جانرا محلی نیست تقاضاش خوش است
دل رفت و سر راه دل استان بگرفت
وز عشق دو زلف او بدندان بگرفت
پرسید کی تو چون دهان بگشادم
جست از دهنم راه بیابان بگرفت
دل در بر هر که هست از دلبر ماست
هرجا جهد این برق از آن گوهر ماست
هر زر که در او مهر الست است و بلی
در هر کانی که هست آن زر زر ماست