تو سیر شدی من نشدم درمان چیست
بنما عوض خود عوض جانان چیست
گفتی که به صبر آخر ایمان داری
ای بندهٔ ایمان به جز او ایمان چیست
تو سیر شدی من نشدم درمان چیست
بنما عوض خود عوض جانان چیست
گفتی که به صبر آخر ایمان داری
ای بندهٔ ایمان به جز او ایمان چیست
توبه که دل خویش چو آهن کرده است
در کشتن بنده چشم روشن کرده است
چون زلف تو هرچند شکن در شکنست
با توبه همان کند که با من کرده است
توبه کردم که تا جانم برجاست
من کج نروم نگردم از سیرت راست
چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست
جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست
تنها نه همین خنده و سیماش خوشست
خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
سر خواستهٔ گر بدهم یا ندهم
سر را محلی نیست تقاضاش خوشست
توبه چکنم که توبهام سایهٔ تست
بار سر توبه جمله سرمایهٔ توست
بدتر گنهی بپیش تو توبه بود
کو آن توبه که لایق پایهٔ تست
تا مهر نگار باوفایم بگرفت
من بودم و او چو کیمیایم بگرفت
او را به هزار دست جویان گشتم
او دست دراز کرد و پایم بگرفت
تا من بزیم پیشه و کارم اینست
صیاد نیم صید و شکارم اینست
روزم اینست و روزگارم اینست
آرام و قرار و غمگسارم اینست
تا عرش ز سودای رخش ولولههاست
در سینه ز بازار رخش غلغلههاست
از بادهٔ او بر کف جان بلبلههاست
در گردن دل ز زلف او سلسلههاست
تا تن نبری دور زمانم کشته است
آن چشمهٔ آب حیوانم کشته است
او نیست عجب که دشمن جانش کشت
من بوالعجبم که جان جانم کشته است
تا ظن نبری که این زمین بیهوشست
بیدار دو چشم بسته چون خرگوشست
چون دیک هزار کف بسر میآرد
تا خلق ندانند که او در جوشست