بیدیده اگر راه روی عین خطاست
بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست
در صومعه و مدرسه از راه مجاز
آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست
بیدیده اگر راه روی عین خطاست
بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست
در صومعه و مدرسه از راه مجاز
آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست
بیدیده اگر راه روی عین خطاست
بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست
در صومعه و مدرسه از راه مجاز
آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست
بیرون ز تن و جان و روان درویش است
برتر ز زمین و آسمان درویش است
مقصود خدا نبود بس خلق جهان
مقصود خدا از این جهان درویش است
بیچارهتر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بیهیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست
خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست
غم نیستکه آثار جنون در رگ ما است
زیرا که فسونگر و فسون در رگ ماست
بگرفت دلت زانکه ترا دل نگرفت
وآنرا که گرفت دل غم گل نگرفت
باری دل من جز صفت گل نگرفت
بیحاصلیم جز ره حاصل نگرفت
بستم سر خم باده و بوی برفت
آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت
خون دلها ز بوش چون جوی برفت
زان سوی که آمد به همان سوی برفت
بگذشت سوار غیب و گردی برخاست
او رفت ز جای و گرد او هم برخاست
تو راست نگر نظر مکن از چپ و راست
گردش اینجا و مرد در دار بقاست
بر جزوم نشان معشوق منست
هر پارهٔ من زبان معشوق منست
چون چنگ منم در بر او تکیه زده
این نالهام از بنان معشوق منست
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر آن دل من صوفی
عالم همه خانقاه و شیخ او است مرا