ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست
وز دولت تو کیست که او همچو منست
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست
وز دولت تو کیست که او همچو منست
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست
مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است
آخر حرکت نیز که دیدی راز است
اندر حرکت قبض یقین بسط شود
آب چه و آب جو بدین ممتاز است
ای عقل برو که عاقل اینجا نیست
گر موی شوی موی ترا گنجانیست
روز آمد و روز هر چراغی که فروخت
در شعلهٔ آفتاب جز رسوا نیست
ای طالب اگر ترا سر این راهست
واندر سر تو هوای این درگاهست
مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست
خوش گفتن لا اله الا الله است
ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست
بیخوابی من گزاف و سردستی نیست
خوابم چو ملک بر آسمان پریدهست
زیرا جسدم بسی درین پستی نیست
ای شب چه شبی که روزها چاکر تست
تو دریائی و جان جان اخگر تست
اندر دل من شعله زنانست امشب
آن آتش و آن فتنه که اندر سر تست
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست
جانی و دلی و جان و دل مست تراست
اندر سر ما عشق تو پا میکوبد
دستی میزن که تا ابد دست تراست
ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است
چون مینزند رهی ره او که زده است
او میداند که عشق را نیک و بد است
نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است
ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست
برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست
با یاد لبت از لب تو محرومم
ای یاد لبت حجاب لبهای تو دوست
ای دوست مکن که روزها را فرداست
نیکی و بدی چو روز روشن پیداست
در مذهب عاشقی خیانت نه رواست
من راست روم تو کژ روی ناید راست