ای تن تو نمیری که چنان جان با تست
ای کفر طربفزا، که ایمان با تست
هرچند که از زن صفتان خسته شدی
مردی به صفت همت مردان با تست
ای تن تو نمیری که چنان جان با تست
ای کفر طربفزا، که ایمان با تست
هرچند که از زن صفتان خسته شدی
مردی به صفت همت مردان با تست
ای جان جهان جان و جهان باقی نیست
جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست
بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد
عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست
ای جان جهان جان و جهان باقی نیست
جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست
بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد
عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست
ای بیخبر از مغز شده غره بپوست
هشدار که در میان جانداری دوست
حس مغز تنست و مغز حست جانست
چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست
ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست
زیبا و لطیف و چست و چالاکی نیست
زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود
با ما تو چگونهای دگر باکی نیست
ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست
زیبا و لطیف و چست و چالاکی نیست
زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود
با ما تو چگونهای دگر باکی نیست
ای بنده بدانکه خواجهٔ شرق اینست
از ابر گهربار ازل برق اینست
تو هرچه بگوئی از قیاسی گوئی
او قصه ز دیده میکند فرق اینست
ای آمده بامداد شوریده و مست
پیداست که باده دوش گیرا بوده است
امروز خرابی و نه روز گشتست
مستک مستک بخانه اولیست نشست
ای آب حیات قطره از آب رخت
وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت
گفتم که شب دراز خواهم مهتاب
آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت
او پاک شده است و خام ار در حرم است
در کیسه بدان رود که نقد درم است
قلاب نشاید که شود با او یار
از ضد بجهد یکی اگر محترم است