آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بیاو است مکدر صورت
یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز
یک لحظه ز لامکان زند بر صورت
آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بیاو است مکدر صورت
یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز
یک لحظه ز لامکان زند بر صورت
آن چیست کز او سماعها را شرف است
وان چیست که چون رود محل تلف است
میآید و میرود نهان تا دانند
کاین ذوق و سماعها نه از نای و دف است
آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
آن چشم فراز از پی تاب شده است
تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است
صد آب ز چشم ما روان کردی دی
امروز نگر که صد روان آب شده است
آن جاه و جمالی که جهانافروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است
امروز چو با ما است درو آویزیم
دی رفت و پریر رفت که روز امروز است
آن جاه و جمالی که جهانافروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است
امروز چو با ما است درو آویزیم
دی رفت و پریر رفت که روز امروز است
آن جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و لبش خندان است
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست
آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست
چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست
گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست
ور راست نهای چپ ترا گیرم راست
آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بینمکی ز شور بختی منست
آن پیش روی که جان او پیش صف است
داند که تو بحری و جهان همچو کفست
بیدف و نیی، رقص کند عاشق تو
امشب چه کند که هر طرف نای و دفست