آن بت که جمال و زینت مجلس ماست
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
سرویست بلند و قامتی دارد راست
کز قامت او قیامت از ما برخاست
آن بت که جمال و زینت مجلس ماست
در مجلس ما نیست ندانیم کجاست
سرویست بلند و قامتی دارد راست
کز قامت او قیامت از ما برخاست
آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست
آن ساده به از دو صد نگار زیبا است
آن آتش شهوت که چو صاف و ساده است
بنگر چه نگاران که از آن آتش خاست
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت
چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت
از حلقهٔ گوش او چنین پندارم
کانجا که زر است گوش میباید داشت
آسوده کسی که در کم و بیشی نیست
در بند توانگری و درویشی نیست
فارغ ز غم جهان و از خلق جهان
با خویشتنش بدرهٔ خویشی نیست
آری صنما بهانه خود کم بودت
تا خواب بیامد و ز ما بر بودت
خوش خسب که من تا به سحر خواهم گفت
فریاد ز نرگسان خواب آلودت
آب حیوان در آب و گل پیدا نیست
در مهر دلت مهر گسل پیدا نیست
چندین خجل از کیست خجل پیدا نیست
این راه بزن که ره به دل پیدا نیست
یاری کن و یار باش ای یار مخسب
ای بلبل سرمست به گلزار مخسب
یاران غریب را نگهدار مخسب
امشب شب بخشش است زنهار مخسب
یاری کن و یار باش ای یار مخسب
ای بلبل سرمست به گلزار مخسب
یاران غریب را نگهدار مخسب
امشب شب بخشش است زنهار مخسب
یارب یارب به حق تسبیح رباب
کش در تسبیح صد سالست و جواب
یارب به دل کباب و چشم پرآب
جوشانتر از آنیم که در خم، شراب
هستم به وصال دوست دلشاد امشب
وز غصهٔ هجر گشته آزاد امشب
با یار بچرخم و دل میگوید
یارب که کلید صبح گم باد امشب