ای یار که نیست همچو تو یار مخسب
وی آنکه ز تو راست شود کار مخسب
امشب ز تو صد شمع بخواهد افروخت
زنهار تو اندریم زنهار مخسب
ای یار که نیست همچو تو یار مخسب
وی آنکه ز تو راست شود کار مخسب
امشب ز تو صد شمع بخواهد افروخت
زنهار تو اندریم زنهار مخسب
بردار حجابها به یکبار امشب
یک موی ز هر دو کون مگذار امشب
دیروز حدیث جان و دل میگفتی
پیش تو نهیم کشته و زار امشب
این باد سحر محرم رازست مخسب
هنگام تفرع و نیاز است مخسب
بر خلق دو کون از ازل تا به ابد
این در که نبسته است باز است مخسب
ای روی ترا غلام گلنار مخسپ
وی رونق نوبهار و گلزار مخسب
ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب
امشب شب عشرت است زنهار مخسب
ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب
در دور درآ چو چرخ دوار مخسب
بیداری ما چراغ عالم باشد
یک شب تو چراغ را نگهدار مخسب
ای آنکه تو یوسف منی من یعقوب
ای آنکه تو صحت تنی من ایوب
من خود چه کسم ای همه را تو محبوب
من دست همیزنم تو پائی میکوب
ای دل دو سه شام تا سحرگاه مخسب
در فرقت آفتاب چون ماه مخسپ
چون دلو درین ظلمت چه ره میکرد
باشد که برآئی به سر چاه مخسب
اندیشه و غم را نبود هستی و تاب
آنجا که شرابست و ربابست و کباب
عیش ابدی نوش کنید ای اصحاب
چون سبزه و گل نهید لب بر لب آب
ای آنکه تو دیر آمدهای در کتاب
گر بشتابند کودکان تو مشتاب
گر مانده شدند قوم و از دست شدند
این دست تو است زود برگیر رباب
اندیشه مکن بکن تو خود را در خواب
کاندیشه ز روی مه حجابست حجاب
دل چون ماهست در دل اندیشه مدار
انداز تو اندیشه گری را در آب