امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب
صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آنرا که جمال دوست باشد محراب
امروز چو هر روز خرابیم خراب
مگشا در اندیشه و برگیر رباب
صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آنرا که جمال دوست باشد محراب
امشب ز برای دل اصحاب مخسب
گوش شب را بگیر و برتاب مخسب
گویند که فتنه خفته بهتر باشد
بیدار بهی تو فتنه مشتاب مخسب
آنی که فلک با تو درآید به طرب
گر آدمیی شیفته گردد چه عجب
تا جان بودم بندگیت خواهم کرد
خواهی به طلب مر او خواهی مطلب
از بانگ سرافیل دمیده است رباب
تا زنده و تازه کرده دلهای کباب
آن سوداها که غرقه گشتند و فنا
چون ماهیکان برآمدند از تک آب
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
یک لقمه کند چو بفکند این همه را
نی سور گذارد او و نی ملحمه را
هر عقل نکرد فهم این زمزمه را
آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب
وان علم که در نشان نگنجد به طلب
سریست میان دل مردان خدای
جبریل در آن میان نگنجد به طلب
یک چند به تقلید گزیدم خود را
نادیده همی نام شنیدم خود را
در خود بودم زان نسزیدم خود را
از خود چو برون شدم بدیدم خود را
نور فلکست این تن خاکی ما
رشک ملک آمدست چالاکی ما
که رشک برد فرشته از پاکی ما
که بگریزد دیو ز بیباکی ما
نور فلکست این تن خاکی ما
رشک ملک آمدست چالاکی ما
که رشک برد فرشته از پاکی ما
که بگریزد دیو ز بیباکی ما
هان ای سفری عزم کجایست کجا
هرجا که روی نشستهای در دل ما
چندان غم دریاست ترا چون ماهی
کافشاند لب خشک تو را در دریا