به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای که ازین تنگ قفس می‌پری

رخت به بالای فلک می‌بری

زندگی تازه ببین بعد ازین

چند ازین زندگی سرسری؟!

در هوس مشتریت عمر رفت

ماه ببین و بره از مشتری

دلق شپشناک درانداختی

جان برهنه شده خود خوشتری

در عوض دلق تن چار میخ

بافته‌اند از صفتت ششتری

جامهٔ این جسم، غلامانه بود

گیر کنون پیرهن مهتری

مرگ حیاتست و حیاتست مرگ

عکس نماید نظر کافری

جملهٔ جانها که ازین تن شدند

حی و نهانند کنون چون پری

گشت سوار فرس غیب، جان

باز رهید از خر و از خرخری

سوخت درین آخر دنیا دلت

بهر وجوه جو این لاغری

پرده چو برخاست اگر این خرت

گردد زرین، تو درو ننگری

بر سر دریاست چو کشتی روان

روح، که بود از تن خود لنگری

گر چه جدا گشت ز دست و ز پا

فضل حقش داد پر جعفری

خانهٔ تن گر شکند، هین منال

خواجه! یقین دان که به زندان دری

چونک ز زندان و چه آیی برون

یوسف مصری و شه و سروری

چون برهی از چه و از آب شور

ماهیی و معتکف کوثری

باقی این را تو بگو، زانک خلق

از تو کنند ای شه من، باوری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

باده ده، ای ساقی هر متقی

بادهٔ شاهنشهی راوقی

جام سخن بخش که از تف او

گردد دیوار سیه منطقی

بردر و بشکن غم و اندیشه را

حاکم و سلطان و شه مطلقی

چون بگریزی نرسد در تو کس

ور بگریزیم تو خود سابقی

جنت حسنت چو تجلی کند

باغ شود دوزخ بر هر شقی

ظلمت و نور از تو تحیر درند

تا تو حقی یا که تو نور حقی

گشت شب و روز ز تو غرق نور

نیست مهت مغربی و مشرقی

لابه کنی، باده دهی رایگان

ساقی دریا صفت مشفقی

مست قبول آمد قلب و سلیم

زیرکی اینجاست همه احمقی

زیرکی ار شرط خوشیها بدی

باده نجستی خرد و موسقی

فرد چرایی تو اگر یار کی؟

از چه تو عذرایی اگر وامقی؟

غنچه صفت خویش ز گل درکشی

رو بکش آن خار، بدان لایقی

خار کشانند، اگر چه شهند

جز تو که بر گلشن جان عاشقی

خامش باش و بنگر فتح باب

چند پی هر سخن مغلقی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

خشم مرو خواجه! پشیمان شوی

جمع نشین، ورنه پریشان شوی

طیره مشو خیره مرو زین چمن

ورنه چو جغدان سوی ویران شوی

گر بگریزی ز خراجات شهر

بارکش غول بیابان شوی

گر تو ز خورشید حمل سر کشی

بفسری و برف زمستان شوی

روی به جنگ آر و به صف شیروار

ورنه چو گربه تو در انبان شوی

کم خور ازین پاچهٔ گاو، ای ملک

سیر چریدی، خر شیطان شوی

کافر نفست چو زبون تو شد

گر همه کفری همه ایمان شوی

روی مکن ترش ز تلخی یار

تا ز عنایت گل خندان شوی

دست و دهان را چو بشویی ز حرص

صاحب و همکاسهٔ سلطان شوی

ای دل، یک لحظه تو دیوانهٔ

با دمی خواجهٔ دیوان شوی

گاه بدزدی، ره ایرن زنی

گاه روی شحنهٔ توران شوی

گه ز (سپاهان) و حجاز) و (عراق)

مطرب آن ماه خراسان شوی

بوقلمونی چه شود گر چو عقل

یک صفت و یک دل و یکسان شوی؟

گر نکنی این همه خاموش باش

تا به خموشی همگی جان شوی

روی به شمس الحق تبریز کن

تا ملک ملک سلیمان شوی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

ای که تو از عالم ما می‌روی

خوش ز زمین سوی سما می‌روی

ای قفس اشکسته و جسته ز بند

پر بگشادی به کجا می‌روی؟

سر ز کفن بر زن و ما را بگو

که: « ز وطن خویش چرا می‌روی؟ »

نی غلطم، عاریه بود این وطن

سوی وطنگاه بقا می‌روی

چون ز قضا دعوت و فرمان رسید

در پی سرهنگ قضا می‌روی

یا که ز جنات نسیمی رسید

در پی رضوان رضا می‌روی

یا ز تجلی جلال قدیم

مضطرب و بی‌سر و پا می‌روی

یا ز شعاعات جمال خدا

مست ملاقات لقا می‌روی

یا ز بن خم جهان همچو درد

صاف شدی سوی علا می‌روی

یا به صفاتی که خموشان کنند

خامش و مخفی و خفا می‌روی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

یا ملک المغرب والمشرق

مثلک فی االعالم یخلق

باده ده ای ساقی هر متقی

بادهٔ شاهنشهی راوقی

جان سخن بخش که از تف او

گردد هر گنگ خرف منطقی

بر در حیرت، بکش اندیشه را

حاکم ارواح و شه مطلقی

جنت حسنت جو تجلی کند

باغ شود دورخ بر هر شقی

چون بگریزی نرسد در تو کس

ور بگریزیم ز تو، سابقی

ظلمت و نور از تو تحیر درند

تا تو حقی یا که تو نور حقی

گشت شب و روز کنون غرق نور

نیست مهت مغربی و مشرقی

لابه کنی، باده دهی رایگان

ساقی دریا صفت مشفقی

مرده همی‌باید و قلب سلیم

زیرکی از خواجه بود احمقی

فکرت اگر راحت جانها بدی

باده نجستی خرد و موسقی

فرد چرایی تو ز من؟! اگر منی

از چه تو عذرایی اگر وامقی؟!

غنچه صفت چشم ببستی ز گل

رو، بهمان خار کشی لایقی

خار کشانند همه، گر شهند

جز که تو بر گلشن جان عاشقی

خامش باش و بنگر فتح باب

چند پی هر سخن مغلقی؟!

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

گر نه شکار غم دلدارمی

گردن شیر فلک افشارمی

دست مرا بست، وگر نی کنون

من سر تو بهتر ازین خارمی

گر نبدی رشک رخ چون گلشن

بلبل هر گلشن و گلزارمی

گر گل او در نگشادی، چرا

خار صفت بر سر دیوارمی؟

نیست یکی کار که او آن نکرد

ورنه چرا کاهل و بی‌کارمی؟

عشق طبیبست که رنجور جوست

ورنه چرا خسته و بیمارمی؟

کشت خلیل از پی او چار مرغ

کاش به قربانیش آن چارمی

تا پی خوردن به شکر خوردنش

طوطی با صد سر و منقارمی

وز جهت قوت دگر طوطیان

چون لب او جمله شکر کارمی

گر نه دلی داد چو دریا مرا

چون دگران تند و جگر خوارمی

در سر من عشق بپیچید سخت

ورنه چرا بی‌دل و دستارمی؟

بر لب من دوش ببوسید یار

ورنه چرا با مزه گفتارمی؟

بر خط من نقطهٔ دولت نهاد

ورنه چه گردنده چو پرگارمی؟

گر نه‌امی پست، که دیدی مرا؟!

ورنه امی مست بهنجارمی

چونک ز مستی کژ و مژ می‌روم

کاش که من بر ره هموارمی

یا مثل لاله رخان خوشش

معتزلی بر سر کهسارمی

بس! که گرین بانگ دهل نیستی

همچو خیالات در اسرارمی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

ای دل سرمست، کجا می‌پری؟

بزم تو کو؟ باده کجا می‌خوری؟

مایهٔ هر نقش و ترا نقش نی

دایهٔ هر جان و تو از جان بری

صد مثل و نام و لقب گفتمت

برتری از نام ولقب، برتری

چونک ترا در دو جهان خانه نیست

هر نفسی رخت کجا می‌بری؟

نقد ترا بردم من پیش عقل

گفتم: « قیمت کنش ای جوهری

صیر فی نقد معانی توی

سرمه کش دیدهٔ هر ناظری »

گفت: « چه دانم ببرش پیش عشق

عشق بود نقد ترا مشتری

چون به سر کوچهٔ عشق آمدیم

دل بشد و من بشدم بر سری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

از مه من مست دو صد مشتری

غمزه او سحر دو صد سامری

هر نفسی شعله زند دین از او

سوز نهد در جگر کافری

آتش دل بر شده تا آسمان

وز تف او گشته افق احمری

دوش جمال تو همی‌شد شتاب

در کف او مشعله آذری

گفتم هین قصد کی داری بگو

شیر خدا حمله کجا می‌بری

ای تو سلیمان به سپاه و لوا

خاتم تو افسر دیو و پری

جان و روان سخت روان می‌روی

سوی من کشته دمی ننگری

نعره مستان میت نشنوی

هیچ کسی را به کسی نشمری

تیز همی‌کرد خیالش نظر

محو شدم در تف آن ناظری

نیست شدم نیست از آن شور نیست

رفت ز من مهتری و کهتری

مفخر تبریز شهم شمس دین

شرح دهد حال من ار منکری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

مست و خوشی باده کجا خورده‌ای؟

این مه نو چیست که آورده‌ای؟

ساغر شاهانه گرفتی به کف

گلشکر نادره پرورده‌ای

پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟

کآفت عقل و ادب و پرده‌ای

می‌شکفد از نظرت باغ دل

ای که بهار دل افسرده‌ای

آتش در ملک سلیمان زدی

ای که تو موری بنیازرده‌ای

در سفر ای شاه سبک روح من

زیر قدم چشم و دل اسپرده‌ای

دارد خوبی و کشی بی‌شمار

روی کسی کش بک اشمرده‌ای

بنده کن هر دل آزاده‌ای

زنده کن هر بدن مرده‌ای

می‌کندت لابه و دریوزه جان

جان ببر آنجا که دلم برده‌ای

جان دو صد قرن در انگشت تست

چونت بگویم؟! که توده مرده‌ای

بس کن تا مطرب و ساقی شود

آنکه می از باغ وی افشرده‌ای

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای

نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام

ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

آه که من دوش چه سان بوده‌ام!

آه که تو دوش کرا بوده‌ای!

رشک برم کاش قبا بودمی

چونک در آغوش قبا بوده‌ای

زهره ندارم که بگویم ترا

« بی من بیچاره چرا بوده‌ای؟! »

یار سبک روح! به وقت گریز

تیزتر از باد صبا بوده‌ای

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد

باش که تو بنده بلا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست

در حرم لطف خدا بوده‌ای

رنگ تو داری، که زرنگ جهان

پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

آینهٔ رنگ تو عکس کسیست

تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4421864
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث