به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز اول بامداد سر مستی

ورنه دستار کژ چرا بستی؟!

به خدا دوش تا سحر همه شب

باده بی‌صرفه، صرف خوردستی

در رخ و رنگ و چشم تو پیداست

که ازان بازی و ازان دستی

نانچ خوردی بده به مخموران

ای ولی نعمت همه هستی

شیر امروز در شکار آمد

لرزه در که فتاد در پستی

بدویدن ازو نخواهی رست

سر بند عاشقانه و رستی

تا که پیوسته در امان باشی

چون بدار الامانش پیوستی

شصت فرسنگ از سخن بگریز

که ز دام سخن درین شستی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

ز اول بامداد سرمستی

ور نه دستار کژ چرا بستی

سخت مستست چشم تو امروز

دوش گویی که صرف خوردستی

جان مایی و شمع مجلس ما

السلام علیک خوش هستی

باده خوردی و بر فلک رفتی

مست گشتی و بند بشکستی

صورت عقل جمله دلتنگیست

صورت عشق نیست جز مستی

مست گشتی و شیرگیر شدی

بر سر شیر مست بنشستی

باده کهنه پیر راه تو بود

رو که از چرخ پیر وارستی

ساقی انصاف حق به دست توست

که جز آن شراب نپرستی

عقل ما برده‌ای ولیک این بار

آن چنان بر که بازنفرستی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

گر چه تو نیم شب رسیدستی

صبح عشاق را کلیدستی

ناپدیدی چو جان در این عالم

در جهان دلم پدیدستی

همه شب جان تو را شود قربان

ز آن که تو بامداد عیدستی

ز آدمی چون پری رمیدم من

تا ز من ای پری رمیدستی

در مزیدم چو دولت منصور

چون مرا تو ابایزیدستی

ای بسا نازکان و خامان را

چون من سوخته پزیدستی

شمس تبریز سرمه دیگر

در دو دیده خرد کشیدستی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

چند اندر میان غوغایی

خوی کن پاره پاره تنهایی

خلوتی را لطیف سوداییست

رو بپرسش که در چه سودایی

خلوت آنست که در پناه کسی

خوش بخسپی و خوش بیاسایی

زیر سایه درخت بخت آور

زود منزل کنی فرود آیی

ور تو خواهی که بخت بگشاید

زیر هر سایه رخت نگشایی

سوی انبان ما و من نروی

گر چه او گویدت که از مایی

رو به خود آر هر کجا باشی

روسیاه‌ست مرد هرجایی

خود تو چیست بیخودی زان کس

که از او در چنین تماشایی

چون رسیدی به شه صلاح الدین

گر فسادی سوی صلاح آیی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:23 PM

 

مستم از باده‌های پنهانی

وز دف و چنگ و نای پنهانی

مر چنین دلربای پنهان را

واجب آمد وفای پنهانی

می‌زند سال‌ها در این مستی

روح من‌های های پنهانی

گفتم ای دل کجایی آخر تو

گفت در برج‌های پنهانی

بر چپم آفتاب و مه بر راست

آن مه خوش لقای پنهانی

مشتری درفروخت آن مه را

دادمش من بهای پنهانی

ظلمتم کی بقا کند که بر او

تابد از کبریای پنهانی

آتشم چون بمرد دودم چیست

آیتی از بلای پنهانی

ز آن بلا جان‌های ما مرهاد

تا برد تحفه‌های پنهانی

شمس تبریز شوربایی بپخت

صوفیان الصلای پنهانی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

مستم از باده‌های پنهانی

وز دف و چنگ و نای پنهانی

مر چنین دلربای پنهان را

واجب آمد وفای پنهانی

می‌زند سال‌ها در این مستی

روح من‌های های پنهانی

گفتم ای دل کجایی آخر تو

گفت در برج‌های پنهانی

بر چپم آفتاب و مه بر راست

آن مه خوش لقای پنهانی

مشتری درفروخت آن مه را

دادمش من بهای پنهانی

ظلمتم کی بقا کند که بر او

تابد از کبریای پنهانی

آتشم چون بمرد دودم چیست

آیتی از بلای پنهانی

ز آن بلا جان‌های ما مرهاد

تا برد تحفه‌های پنهانی

شمس تبریز شوربایی بپخت

صوفیان الصلای پنهانی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

من مرید توام مراد تویی

من غلامم چو کیقباد تویی

دل مرید تو و تو را خواهد

کاین در بسته را گشاد تویی

خاک پای توام ولی امروز

گردم اندر هوا که باد تویی

زهد من می جهاد من ساغر

چو مرا زهد و اجتهاد تویی

گر چه من بدنهاد و بدگهرم

شاکرم چون در این نهاد تویی

ور نهادی که تو کنی برداشت

خوش بود چون همه مراد تویی

زهر باده شود چو جام تویی

ظلم احسان شود چو داد تویی

بس کنم ذکر تو نگویم بیش

ذکر هر ذکر و یاد یاد تویی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

تا شدستی امیر چوگانی

ما شدستیم گوی میدانی

ما در این دور مست و بی‌خبریم

سر این دور را تو می‌دانی

چون به دور و تسلسل انجامد

نکته ابتر بود به ربانی

لیک دور و تسلسل اندر عشق

شرط هر حجتست و برهانی

گوش موشان خانه کی شنود

نعره بلبل گلستانی

چشم پیران کور کی بیند

شیوه شاهدان روحانی

هر کی کورست عشق می‌سازد

بهر او سرمه سپاهانی

هر کی پیرست هم جوان گردد

چون دهد عشق آب حیوانی

جمله یاران ز عشق زنده شدند

تو چنین مانده‌ای چه می‌مانی

خرسواری پیاده شو از خر

خر به میدان نباشد ارزانی

خرسواره چرا شدی شاها

خسروی وز نژاد سلطانی

لایق پشت خر نباشی تو

تو معود به پشت اسپانی

در جنود مجنده بودی

ای که اکنون تو روح انسانی

گفتنی‌ها بگفتمی ای جان

گر نترسیدمی ز ویرانی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

ساقیا ساقیا روا داری

که رود روز ما به هشیاری

گر بریزی تو نقل‌ها در پیش

عقل‌ها را ز پیش برداری

عوض باده نکته می‌گویی

تا بری وقت ما به طراری

درد دل را اگر نمی‌بینی

بشنو از چنگ ناله و زاری

ناله نای و چنگ حال دلست

حال دل را تو بین که دلداری

دست بر حرف بی‌دلی چه نهی

حرف را در میان چه می‌آری

طوق گردن تویی و حلقه گوش

گردن و گوش را چه می‌خاری

گفته را دانه‌های دام مساز

که ز گفتست این گرفتاری

گه کلیدست گفت و گه قفلست

گاه از او روشنیم و گه تاری

گفت بادست گر در او بوییست

هدیه تو بود که گلزاری

گفت جامست گر بر او نوریست

از رخ تو بود که انواری

مشک بربند کوزه‌ها پر شد

مشک هم می‌درد ز بسیاری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

آوخ آوخ چو من وفاداری

در تمنای چون تو خون خواری

آوخ آوخ طبیب خون ریزی

بر سر زار زار بیماری

آن جفاها که کرده‌ای با من

نکند هیچ یار با یاری

گفتمش قصد خون من داری

بی خطا و گناه گفت آری

عشق جز بی‌گناه می‌نکشد

نکشد عشق او گنه کاری

هر زمان گلشنی همی‌سوزم

تو چه باشی به پیش من خاری

بشکستم هزار چنگ طرب

تو چه باشی به چنگ من تاری

شهرها از سپاه من ویران

تو چه باشی شکسته دیواری

گفتمش از کمینه بازی تو

جان نبرده‌ست هیچ عیاری

ای ز هر تار موی طره تو

سرنگون سار بسته طراری

گر ببازم وگر نه زین شه رخ

ماتم و مات مات من باری

آن که نخرید و آن که او بخرید

شد پشیمان غریب بازاری

و آن که بخرید گوید آن همه را

کاش من بودمی خریداری

و آن که نخرید دست می‌خاید

ناامید و فتاده و خواری

فرع بگرفته اصل افکنده

جان بداده گرفته مرداری

پا بریده به عشق نعلینی

سر بداده به عشق دستاری

با چنین مشتری کند صرفه

از چنین باده مانده هشیاری

خر علف زار تن گزید و بماند

خر مردار در علف زاری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422497
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث