به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بحر ما را کنار بایستی

وین سفر را قرار بایستی

شیر بیشه میان زنجیرست

شیر در مرغزار بایستی

ماهیان می‌طپند اندر ریگ

راه در جویبار بایستی

بلبل مست سخت مخمورست

گلشن و سبزه زار بایستی

دیده‌ها از غبار خسته شدست

دیده اعتبار بایستی

همه گل خواره‌اند این طفلان

مشفقی دایه وار بایستی

ره به آب حیات می‌نبرند

خضر را آبخوار بایستی

دل پشیمان شدست ز آنچ گذشت

دل امسال پار بایستی

اندر این شهر قحط خورشیدست

سایه شهریار بایستی

شهر سرگین پرست پر گشته‌ست

مشک نافه تتار بایستی

مشک از پشک کس نمی‌داند

مشک را انتشار بایستی

دولت کودکانه می‌جویند

دولت بی‌عثار بایستی

مرگ تا در پیست روز شبست

شب ما را نهار بایستی

چون بمیری بمیرد این هنرت

زین هنرهات عار بایستی

چنگ در ما زدست این کمپیر

چنگ او تار تار بایستی

طالب کار و بار بسیارند

طالب کردگار بایستی

دم معدود اندکی ماندست

نفسی بی‌شمار بایستی

نفس ایزدی ز سوی یمن

بر خلایق نثار بایستی

مرگ دیگی برای ما پخته‌ست

آن خورش را گوار بایستی

یاد مردن چو دافع مرگست

هر دمی یادگار بایستی

هر دمی صد جنازه می‌گذرد

دیده‌ها سوگوار بایستی

ملک‌ها ماند و مالکان مردند

ملکتی پایدار بایستی

عقل بسته شد و هوا مختار

عقل را اختیار بایستی

هوش‌ها چون مگس در آن دوغست

هوش را هوشیار بایستی

زین چنین دوغ زشت گندیده

این مگس را حذار بایستی

معده پردوغ و گوش پر ز دروغ

همت الفرار بایستی

گوش‌ها بسته است لب بربند

از خرد گوشوار بایستی

از کنایات شمس تبریزی

شرح معنی گذار بایستی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

حکم نو کن که شاه دورانی

سکه تازه زن که سلطانی

حکم مطلق تو راست در عالم

حاکمان قالب‌اند و تو جانی

آن چه شاهان به خواب می‌جستند

چون مسلم شدت به آسانی

همه مرغان چو دانه چین تواند

تو همایی میان مرغانی

بر سر آمد رواق دولت تو

ز آن که تو صاف صاف انسانی

برتر آید ز جان ملک و ملک

گر دهی دل به روح حیوانی

شرط‌ها را ز عاشقان برگیر

که تو احوال شان همی‌دانی

دام‌ها را ز راه شان بردار

خواه تقدیر و خواه شیطانی

تا شوم سرخ رو در این دعوی

که تو چون حق لطیف فرمانی

شمس تبریز رحمت صرفی

ز آن که سر صفات رحمانی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

مستی و عاشقانه می‌گویی

تو غریبی و یا از این کویی

پیش آن چشم‌های جادوی تو

چون نباشد حرام جادویی

پیش رویت چو قرص مه خجلست

به چه رو کرد زهره بی‌رویی

عاشقان را چه سود دارد پند

سیل شان برد رو چه می‌جویی

تو چه دانی ز خوبی بت ما

ما از آن سو و تو از این سویی

ما ز دستان او ز دست شدیم

دست از ما چرا نمی‌شویی

رو به میدان عشق سجده کنان

پیش چوگان عشق چون گویی

پیش آن چشم‌های ترکانه

بنده‌ای و کمینه هندویی

به ستیزه در این حرم ای صبر

گاه لاله و گاه لولویی

آفتابا نه حد تو پیداست

که نه در خانه ترازویی

هله ای ماه خویش را بشناس

نی به وقت محاق چون مویی

هله ای زهره زیر چادر رو

رو نداری وقیحه بانویی

تو بیا ای کمال صورت عشق

نور ذات حقی و یا اویی

اندر این ره نماند پای مرا

زانوم را نماند زانویی

همچو کشتی روم به پهلو من

ای دل من هزارپهلویی

مست و بی‌خویش می‌روی چپ و راست

سوی بی‌چپ و راست می‌پویی

نی چپست و نه راست در جانست

بو ز جان یابی ار بینبویی

ز آن شکر روی اگر بگردانی

گر نباتی بدان که بدخویی

ور تو دیوی و رو بدو آری

الله الله چه ماه ده تویی

دلم از جا رود چو گویم او

همه اوها غلام این اویی

هین ز خوهای او یکی بشنو

گاه شیری کند گه آهویی

هین خمش که ار دیده کف نکند

نکند سیب و نار آلویی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

ای خجل از تو شکر و آزادی

لایق آن وصال کو شادی

عشق را بین که صد دهان بگشاد

چون تو چشمان عشق بگشادی

ای دلا گرد حوض می‌گشتی

دیدی آخر که هم درافتادی

ز آب و آتش چو باد بگذشتی

ای دل ار آتشی و ار بادی

دل و عشق‌اند هر دو شاگردش

خورد شاگرد را به استادی

اولا هر چه خاک و خاکی بود

پیش جاروب باد بنهادی

تا همه باد گشت آبستن

تا از آن باد عالمی زادی

زاده باد خورد مادر را

همچو آتش ز تاب بیدادی

کرمکی در درخت پیدا شد

تا بخوردش ز اصل و بنیادی

عشق آن کرم بود در تحقیق

در دل صد جنید بغدادی

نی جنیدی گذاشت و نی بغداد

عشق خونی به زخم جلادی

چون خلیفه بکوفت طبل بقا

کرد خالق اساس ایجادی

یک وجودی بزرگ ظاهر شد

همه شادی و عشرت و رادی

شمس تبریز چهره‌ای بنما

تا نمایم سخن بعبادی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری

قمرا می‌رسد تو را که به خورشید بنگری

همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود

شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری

تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد

چو به سر این نوشته شد نبود کار سرسری

چو سحر پرده می‌درد تو پس پرده می‌روی

چو به شب پرده می‌کشد تو به شب پرده می‌دری

صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده

که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری

رخ خوبان این جهان همه ابرست و تو مهی

سر شاهان این جهان همه پایست و تو سری

چو درآمد خیال تو مه نو تیره شد بگفت

چه عجب گر تو روشنی که از او آب می‌خوری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

آن به که مرا تمکین نکنی

تا همچو خودم گرگین نکنی

بر روی منه تو دست مرا

تا مست مرا غمگین نکنی

تو رنگرزی، تو نیل‌پزی

هان کینه را، زنگین نکنی

ای خواجه، بهل، فتراک مرا

تا خنگ مرا بی‌زین نکنی

از دور ترک زانو بزنی

زانوی مرا بالین نکنی

تو هرچه کنی داعی توم

هرچند که تو آمین نکنی

دل را بروم، ملک تو کنم

تا تو دل خود پرکین نکنی

رخساره کنم وقف قدمت

تا تو رخ خود پرچین نکنی

خاموش کنم، طبلک نزنم

تا از دل و جان تحسین نکنی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی

قلمی‌ام به دست تو که تراشی و بشکنی

منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی

و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی

منم آن ذره هوا که در این نور روزنم

سوی روزن از آن روم که تو بالای روزنی

هله ذره مگو مرا چو جهان گیر خود مرا

دو جهان بی‌تو آفتاب کجا یافت روشنی

همگی پوستم هله تو مرا مغز نغز گیر

همه خشک‌اند مغزها چو نبخشی تو روغنی

اگرم شاه و بی‌توام چه دروغست ما و من

و گرم خاک و با توام چه لطیفست آن منی

به تو نالم تو گوییم که تو را دور کرده‌ام

که ببینم در این هوا که تو ذره چه می‌کنی

به یکی ذره آفتاب چرا مشورت کند

تو بکش هم تو زنده کن مکن ای دوست کردنی

تو چه می داده‌ای به دل که چپ و راست می‌فتد

و گهی نی چپ و نه راست و نه ترس و نه ایمنی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

خواهی ز جنون بویی ببری

ز اندیشه و غم می‌باش بری

تا تنگ دلی از بهر قبا

جانت نکند زرین کمری

کی عشق تو را محرم شمرد

تا همچو خسان زر می‌شمری

فوق همه‌ای چون نور شوی

تا نور نه‌ای در زیر دری

هیزم بود آن چوبی که نسوخت

چون سوخته شد باشد شرری

وانگه شررش وا اصل رود

همچون شرر جان بشری

سرمه بود آن کز چشم جداست

در چشم رود گردد نظری

یک قطره بود در ابر گران

در بحر فتد یابد گهری

خار سیهی بد سوختنی

گردش گل تر باد سحری

یک لقمه نان چون کوفته شد

جان گشت و کند نان جانوری

خون گشت غذا در پیشه وری

آن لقمه کند هم پیشه وری

گر زانک بلا کوبد دل تو

از عین بلانوشی بچری

ور زانک اجل کوبد سر تو

دانی پس از آن که جمله سری

در بیضه تن مرغ عجبی

در بیضه دری ز آن می‌نپری

گر بیضه تن سوراخ شود

هم پر بزنی هم جان ببری

سودای سفر از ذکر بود

از ذکر شود مردم سفری

تو در حضری وین وهم سفر

پنداشت توست از بی‌هنری

یا رب برهان زین وهم کژش

تو وهم نهی در دیو و پری

چون در حضری بربند دهان

در ذکر مرو چون در حضری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

سلطان منی سلطان منی

و اندر دل و جان ایمان منی

در من بدمی من زنده شوم

یک جان چه بود صد جان منی

نان بی‌تو مرا زهرست نه نان

هم آب منی هم نان منی

زهر از تو مرا پازهر شود

قند و شکر ارزان منی

باغ و چمن و فردوس منی

سرو و سمن خندان منی

هم شاه منی هم ماه منی

هم لعل منی هم کان منی

خاموش شدم شرحش تو بگو

زیرا به سخن برهان منی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

 

با چرخ گردان تیره هوایی

دارد همیشه قصد جدایی

هذا محمد قتلی تغمد

انا معود حمد الجفایی

هذا حبیبی هذا طبیبی

هذا ادیبی هذا دوایی

هذا مرادی هذا فؤادی

هذا عمادی هذا لوایی

پر کن سبویی بی‌گفت و گویی

باهای و هویی گر یار مایی

هان ای صفورا بشکن سبو را

مفکن عمو را در بی‌نوایی

گر شد سبویی داریم جویی

در شهره کویی تو گر سقایی

این عیش باقی نبود گزافی

بی پر نپرد مرغ هوایی

بنمای جان را قولنجیان را

تنهاروی کن رسم همایی

از بهر حس شان جسم نجس شان

ز ایشان چه خیزد گند گدایی

زین رز برون بر گنده بغل را

پهلوی نعنع کن گندنایی

بسیار کوشی تا دل بپوشی

هر جزوت این جا بدهد گوایی

ننوشته خواند ناگفته داند

تو سخت رویی بس بی‌حیایی

چون نیست رختت چون نیست بختت

ز آن روی سختت ناید کیایی

جنس سگانی وغ وغ کنانی

می‌گرد در کو در خانه نایی

در خانه بلبل داریم صلصل

کز سگ نیاید زیبانوایی

نک بلبل حر نک بلبله پر

برخیز سنقر تا چند پایی

عمری چو نوحی یاری چو روحی

گاهی غدایی گاهی عشایی

نوشیست و می‌نوش وز گفت خاموش

وین طبل کم زن بس ای مرایی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422267
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث