به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در لطف اگر بروی شاه همه چمنی

در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی

دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند

املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی

عقل از تو تازه بود جان از تو زنده بود

تو عقل عقل منی تو جان جان منی

من مست نعمت تو دانم ز رحمت تو

کز من به هر گنهی دل را تو برنکنی

تاج تو بر سر ما نور تو در بر ما

بوی تو رهبر ما گر راه ما نزنی

حارس تویی رمه را ایمن کنی همه را

اهوی الهوا امنو فی ظل ذو المننی

آن دم که دم بزنم با تو ز خود بروم

لو لا مخاطبتی ایاک لم ترنی

ای جان اسیر تنی وی تن حجاب منی

وی سر تو در رسنی وی دل تو در وطنی

ای دل چو در وطنی یاد آر صحبت ما

آخر رفیق بدی در راه ممتحنی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

دلا گر مرا تو ببینی ندانی

به جان آتشینم به رخ زعفرانی

دل از دل بکندم که تا دل تو باشی

ز جان هم بریدم که جان را تو جانی

ز خون بر رخ من بدیدی نشان‌ها

کنون رفت کارم گذشت از نشانی

تو شاه عظیمی که در دل مقیمی

تو آب حیاتی که در تن روانی

تو آن نازنینی که در غیب بینی

نگفتند هرگز تو را لن ترانی

چه می نوش کردی چه روپوش کردی

تو روپوش می‌کن که پنهان نمانی

چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ

برانی برانی بخوانی بخوانی

تو آن پهلوانی که چون اسب رانی

ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی

تو آن صدر و بدری که در بر و بحری

هم الیاس و خضری و هم جان جانی

کسی بی‌تو زنده زهی تلخ مردن

چو پیش تو میرد زهی زندگانی

ایا همنشینا جز این چشم بینا

دو صد چشم دیگر تو داری نهانی

اگر مرد دینی بسی نقش بینی

مکن سجده آن را که تو جان آنی

گره را تو بگشا ایا شمس تبریز

گره از گمانست و تو صد عیانی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

عشق تو خواند مرا کز من چه می‌گذری

نیکو نگر که منم آن را که می‌نگری

من نزل و منزل تو من برده‌ام دل تو

که جان ز من ببری والله که جان نبری

این شمع و خانه منم این دام و دانه منم

زین دام بی‌خبری چون دانه می‌شمری

دوری ز میوه ما چون برگ می‌طلبی

دوری ز شیوه ما زیرا که شیوه گری

اندر قیامت ما هر لحظه حشر نوست

زین حشر بی‌خبرند این مردم حشری

ارواح بر فلک‌اند پران به قول نبی

ارواح امتنانی طائر خضری

ز آن طالب فلکند کز جوهر ملکند

انظر الی ملک فی صورت البشری

این روح گرد بدن چون چرخ گرد زمین

فالجسم جامده و الروح فی السفری

زین برج‌ها بگذر چون همپر ملکی

و اطلع علی افق کالشمس و القمری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

نه ز عاقلانم که ز من بگیری

خردم تو بردی، چه ز من بگیری؟!

نخرم فلک را، بدو حسبه والله

من اگر حقیرم، نکنم حقیری

چو گشاده دستم، چو ز باده مستم

بده ای برادر قدح فقیری

نه حیات خواهم، نه زکات خواهم

که اگر بمیرم، نکنم امیری

چو تو عقل داری، بگریز از من

هله دور از من، مکن این دلیری

وگر آشنایی، تو دو چشم مایی

کنمت غلامی، اگرم پذیری

چه شود محمد! که شبی نخسبی؟!

طرب اندر آیی نکنی زحیری؟!

تو بیار ساقی! ز شراب باقی

که لطیف خویی، و شه شهیری

ز جفای مستان، نروی ز دستان

که لطیف کیشی، نه چو زخم تیری

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

تو خدای خویی تو صفات هویی

تو یکی نباشی تو هزارتویی

به یکی عنایت به یکی کفایت

ز غم و جنایت همه را بشویی

همه یاوه گشته همه قبله هشته

چه غمست کآخر همه را بجویی

همه چاره جویان ز تو پای کوبان

همه حمدگویان که خجسته رویی

تو مرا نگویی ز کدام باغی

تو مرا نگویی ز کدام کویی

همه شاه دوزی همه ماه سوزی

همه وای وایی همه‌های و هویی

تو اگر حبیبی چه عجب حبیبی

تو اگر عدویی چه عجب عدویی

ز حیات بشنو که حیات بخشی

ز نبات بشنو که نبات خویی

تو اگر ز مستی دل ما بخستی

دو سبو شکستی نه دو صد سبویی

تو سماع گوشی تو نشاط هوشی

نظر دو چشمی شکر گلویی

نه دلت گشادم که دگر نگویی

نه چو موت کردم که دگر نه مویی

کدوییست سرکه کدوییست باده

ترشی رها کن اگر آن کدویی

تو خموش آخر که رباب گشتی

که به تن چو چوبی که به دل چو مویی

تو چرا بکوشی جهت خموشی

که جهان نماند تو اگر نگویی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

جان جان مایی، خوشتر از حلوایی

چرخ را پر کردزینت و زیبایی

دایهٔ هستیها، چشمهٔ مستیها

سرده مستانی، و افت سرهایی

باغ و گنج خاکی، مشعلهٔ افلاکی

از طوافت کیوان یافته بالایی

وعده کردی کایم، وعده را می‌پایم

ای قمر سیمایم، تو کرا می‌پایی؟

وقت بخشش جانا، کانی و دریایی

وقت گفتن مانا، که شکر می‌خایی

بی‌توم پروانی، جای تو پیدا نی

در پی تو دلها، خیره و هر جایی

هوش را برباید، عمر را افزاید

چشم را بگشاید، هرچه تو فرمایی

اندران مجلسها، که تو باشی شاها

جان نگنجد، تا تو ندهیش گنجایی

تلختر جام ای جان، صعبتر دام ای جان

آن بود که مانم، تا تو ندهیش گنجایی

تلختر جام ای جان، صعبتر دام ای جان

آن بود که مانم، بی‌تو در تنهایی

خوشترین مقصودی، با نوا ترسودی

آن بود که گویی:« چونی ای سودایی؟»

پختگان را خمری، بهر خامان شیری

بهر شیره و شیرت، بین تو خون پالایی

عشق تو خوش خیزی، در جگر آمیزی

دست تو خون‌ریزی، دست را نالایی

گر شود هر دستی دستگیر مستی

نیست چاره پیدا، تا تو ناپیدایی

روحها دریادان، جسمها کفها دان

تو بیا، ای آنک گوهر دریایی

سیدی مولایی، مسکنی مشوایی

مبدع الاشیاء مسکرالاجزاء

فالق‌الصباح، خالق‌الرواح

یا کریم الراح، ساعة السقاء

من نهادم دستم، بر دهان مستم

تا تو گویی که تو دادهٔ گویایی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

تو چنین نبودی تو چنین چرایی

چه کنی خصومت چو از آن مایی

دل و جان غلامت چو رسد سلامت

تو دو صد چنین را صنما سزایی

تو قمرعذاری تو دل بهاری

تو ملک نژادی تو ملک لقایی

فلک از تو حارس زحل از تو فارس

ز برای آن را که در این سرایی

دل خسته گشته چو قدح شکسته

تو چو گم شدستی تو چه ره نمایی

بده آن قدح را بگشا فرح را

که غم کهن را تو بهین دوایی

دل و جان کی باشد دو جهان چه باشد

همه سهل باشد تو عجب کجایی

بگذار دستان برسان به مستان

ز عطای سلطان قدح عطایی

همگی امیدی شکری سپیدی

چو مرا بدیدی بکن آشنایی

شکری نباتی همگی حیاتی

طبق زکاتی کرم خدایی

طرب جهانی عجب قرانی

تو سماع جان را تر لایلایی

بزنی ز بالاتر لایلالا

تو نه یک بلایی تو دو صد بلایی

دل من ببردی به کجا سپردی

نه جواب گویی نه دهی رهایی

بفزا دغا را بفریب ما را

بر توست عالم همه روستایی

سر ما شکستی سر خود ببستی

که خرف نگردد ز چنین دغایی

به پلاس عوران به عصای کوران

چه طمع ببستی ز چه می‌ربایی

به طمع چنانی به عطا جهانی

عجب از تو خیره به عجب نمایی

خمش ای صفورا بگذار او را

تو ز خویشتن گو که چه کیمیایی

نه به اختیاری همه اضطراری

تو به خود نگردی تو چو آسیایی

تو یکی سبویی چو اسیر جویی

جز جو چه جویی چو ز جو برآیی

تو به خود چه سازی که اسیر گازی

تو ز خود چه گویی چو ز که صدایی

خمش ای ترانه بجه از کرانه

که نوای جانی همگی نوایی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

به دست هجر تو زارم تو نیز می‌دانی

طمع به وصل تو دارم، تو نیز می‌دانی

چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت

نماند صبر و قرارم، تو نیز می‌دانی

نهفته شد گل، و بلبل پرید از چمنم

بدرد خستهٔ خارم، تو نیز می‌دانی

به ناله باز سپیدم، بسان فاخته شد

به کوهسار چو سارم، تو نیز می‌دانی

انار بودم خندان، بران عقیق لبت

کنون چو شعلهٔ نارم، تو نیز می‌دانی

انار عشق تو بودست شمس تبریزی

که برد بر سردارم، تو نیز می‌دانی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی

نیمشب بر بام مایی، تا کرمی طلبی

گه سیه‌پوش و عصا، که منم کالویروس

گه عمامه و نیزهٔ که غریبم عربی

هرچه هستی ای امیر، سخت مستی شیرگیر

هر زبان خواهی بگو، خسروا شیرین لبی

ارتمی آغاپسو، کایکاپر ترا

نور حقی یا حقی، یا فرشته یا نبی

چون غم دل می‌خورم، رحم بر دل می‌برم

کای دل مسکین چرا در چنین تاب و تبی

دل همی‌گوید که:« تو از کجا من از کجا

من دلم تو قالبی، رو همی‌کن قالبی

پوستها را رنگها، مغزها را ذوقها

پوستها با مغزها کی کند هم مذهبی؟»

کالی میرا لییری، پوستن کالاستن

شب شما را روز شد، نیست شبها را شبی

اشکلفیس چلپی، انپا پیسوایلادو

سردهی کن لحظهٔ، زانک شیرین مشربی

من خمش کردم، مرا بی‌زبان تعلیم ده

آنچ ازو لرزد دل مشرقی و مغربی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

 

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی

نهاده جام چو خورشید بر کف دستی

ز نوبهار رخش این جهان گلستانی

به پیش قامت زیباش آسمان پستی

فروگرفت مرا مست وار و می‌گفتم

بجستمی من از او گر بهانه‌ای هستی

بگفت حیله مکن هین گمان مبر که اگر

تن تو حیله شدی سر به سر ز ما رستی

بریخت بر من از آن می که چرخ پست شدی

اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی

بتاب مفخر ایام شمس تبریزی

ایا فکنده در این بحر نور شستستی

ادامه مطلب
جمعه 16 تیر 1396  - 7:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422493
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث