به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی

ز بامداد پگه می‌زند یکی رایی

چگونه آه نگویم که آتشی بفروخت

که از پگه دل من گشت آتش افزایی

فسون ناله بخوانم بر اژدهای غمش

که آتشست دم او و ناله سقایی

عجب که دوش کجا بوده است این دل من

که بر رخ دل من هست تازه صفرایی

به سوی جسم چو خاکسترم میا گستاخ

که زیر اوست یکی آتشی و دریایی

به خوی آتش او من همی‌روم ای یار

به حیله‌ها و به تزویرها و هیهایی

ز دردمیدن عشقش دلم شکست آورد

که عشق را دم تندست و دل چو سرنایی

به جست و جوی وصالش دل مراست به عشق

چه آتشین طلبی و چه آهنین پایی

حدیث آتش گویم ز شمس تبریزی

که تا ز تابش نورش رسد به هر جایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

بیا بیا که شدم در غم تو سودایی

درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی

عجب عجب که برون آمدی به پرسش من

ببین ببین که چه بی‌طاقتم ز شیدایی

بده بده که چه آورده‌ای به تحفه مرا

بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی

مرو مرو چه سبب زود زود می‌بروی

بگو بگو که چرا دیر دیر می‌آیی

نفس نفس زده‌ام ناله‌ها ز فرقت تو

زمان زمان شده‌ام بی‌رخ تو سودایی

مجو مجو پس از این زینهار راه جفا

مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی

برو برو که چه کژ می‌روی به شیوه گری

بیا بیا که چه خوش می‌خمی به رعنایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

از این درخت بدان شاخ و بر نمی‌بینی

سه شاخ داری کور و کری و گرگینی

میان آب دری و ز آب می‌پرسی

میان گنج زری مس قلب می‌چینی

خدات گوید تدبیر چشم روشن کن

تو چشم را بگذاری و می‌کنی بینی

اگر چه تیره شبی رو به صبح صادق آر

مگو که صبحم صبحی ولی دروغینی

رسید نعره عشرت ز ناصر منصور

غدوت اشربها و الخمار یسقینی

مجردان همه شب نقل و باده می‌نوشند

در این خوشی که در افواه سابق الدینی

مثال دنب ز پس مانده‌ای ز سرمستان

تو مست بستر گرمی حریف بالینی

چو غافلی ز ثواب و مقام مسکینان

مراقب ذهبی دشمن مساکینی

گلست قوت تو همچون زنان آبستن

تو را از آن چه که در روضه و بساتینی

دی و بهار همه سال مار خاک خورد

اگر انار زند خنده تین کند تینی

اگر چه نقش لطیفی نه سر به سر نقشی

وگر چه زاده طینی نه سر به سر طینی

هلا خموش که دیوان دف تو تر کردند

کانیس دفتری و طالب دواوینی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

نگفتمت که تو سلطان خوبرویانی

به جای سبزه تو از خاک خوب رویانی

هزار یوسف زیبا برآید از هر چاه

چو چرخه و رسن حسن را بگردانی

ز بس رونده جانباز جان شدست ارزان

به عهد عشق تو منسوخ شد گران جانی

به پیش عاشق صادق چه جان چه بند تره

دلا ملرز چو برگ ار از این گلستانی

چه داند و چه شناسد نوای بلبل مست

کلاغ بهمنی و لک لک بیابانی

چو اشتهای کریمی به لوت صادق شد

گران نباشد بارانیی به بورانی

نه کمتری تو ز پروانه و حبیب از شمع

وگر کمی ز پر او چه باد پرانی

هزار جان مقدس بهای جان خسیس

همی‌دهد به کرم یار اینت ارزانی

سجود کرد تو را آفتاب وقت غروب

ببرد دولت و پیروزیی به پیشانی

کسی که ذوق پریشانی چنین غم یافت

دگر نگوید یا رب مده پریشانی

سوار باد هوا گشت پشه دل من

کی دید پشه که او می‌کند سلیمانی

خموش باش و چو ماهی در آب رو پنهان

بهل تو دعوت عامان چو ز اهل عمانی

خمش که خوان بنهادند وقت خوردن شد

حریف صرفه برد گر تمام برخوانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

بگو به جان مسافر ز رنج‌ها چونی

ز رنج‌های جهان و ز رنج ما چونی

تو همچو عیسی و اندیشه‌ها جهودانند

ز مکر و فعل جهودان بگو مرا چونی

ز دشمنان و ز بیگانگان زیانت نیست

که از دو چشم تو دورند ز آشنا چونی

ایا کسی که خوشی با وفا و صحبت خلق

بپرسمت ز وفاهای بی‌وفا چونی

تو همچو مرغ ز باز اجل گریزانی

ز ترس و جهد بریدن در این هوا چونی

اجل حیات توست ار چه صورتش مرگست

اگر نه غافلی از وی گریزپا چونی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی

ببینی آنچ نبی دید و آنچ دید ولی

خدا ندانی خود را و خاص بنده شوی

خدای را تو ببینی به رغم معتزلی

اگر تو رند تمامی ز احمقان بگریز

گشا دو چشم دلت را به نور لم یزلی

مگوی غیب کسان را به غیب دان بنگر

زبان ز جهل بدوز و دگر مکن دغلی

وضو ز اشک بساز و نماز کن به نیاز

خراب و مست شو ای جان ز باده ازلی

برآر نعره ارنی به طور موسی وار

بزن تو گردن کافر غزا بکن چو علی

دکان قند طلب کن ز شمس تبریزی

تو مرد سرکه فروشی چه لایق عسلی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

هزار جان مقدس فدای سلطانی

که دست کفر برو برنبست پالانی

ببرد او به سلامت میان چندین باد

به ظلمت لحد خود چراغ ایمانی

نگین عشق کاسیر ویند دیو و پری

ز دیو تن کی ستاند مگر سلیمانی

کی برشکافت زره بر تن چنین کافر

به غیر شیر حق و ذوالفقار برانی

برای قاعده نی غم به پیش تابوتش

دریده صورت خیرات او گریبانی

خنک کس که دود پیش و پیشکش ببرد

چو بوهریره در انبان عقیق و مرجانی

ز خانه جانب گور و ز گور جانب دوست

لفافه را طربی و جنازه را جانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

به اهل پرده اسرارها ببر خبری

که پرده‌های شما بردرید از قمری

نشسته بودند یک شب نجوم و سیارات

برای طلعت آن آفتاب در سمری

برید غیرت شمشیر برکشید و برفت

که در چه‌اید بگفتند نیستمان خبری

برید غیرت واگشت و هر یکی می‌گفت

به ناله‌های پرآتش که آه واحذری

شبانگهانی عقرب چو کزدمک می‌رفت

به گوش‌های سراپرده‌هاش بر خطری

که پاسبان سراپرده جلالت او

به نفط قهر بزد تا بسوخت از شرری

دریغ دیده بختم به کحل خاک درش

ز بهر روشنی چشم یافتی نظری

که تا به قوت آن یک نظر بدو کردی

که مهر و ماه نیابند اندر او اثری

که نسر طایر بگذشت از هوس آن سو

به اعتماد که او راست بسته بال و پری

یکی مگس ز شکرهای بی‌کرانه او

پرید در پی آن نسر و برسکست سری

چو بوی خمر رحیقش برون زند ز جهان

خراب و مست ببینی به هر طرف عمری

به بر و بحر فتادست ولوله شادی

که بحر رحمت پوشید قالب بشری

فکند ایمن و ساکن حذرکنان بلا

سلاح‌ها بفراغت ز تیغ یا سپری

که ذره‌های هواها و قطره‌های بحار

به گوش حلقه او کرد و بر میان کمری

چو حق خدمت او ماجرا کند آغاز

یقین شود همه را زانک نیستشان هنری

نگارگر بگه نقش شهرها می‌کرد

گشاد هندسه را پس مهندسانه دری

چو دررسید به تبریز و نقش او ناگاه

برو فتاد شعاعات روح سیمبری

قلم شکست و بیفتاد بی‌خبر بر جای

چو مستیان شبانه ز خوردن سکری

تمام چون کنم این را که خاطر از آتش

همی‌گدازد در آب شکر چون شکری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

بجه بجه ز جهان تا شه جهان باشی

شکر ستان هله تا تو شکرستان باشی

بجه بجه چو شهاب از برای کشتن دیو

چو ز اختری بجهی قلب آسمان باشی

چو عزم بحر کند نوح کشتی‌اش باشی

رود به چرخ مسیحا تو نردبان باشی

گهی چو عیسی مریم طبیب جان گردی

گهی چو موسی عمران روی شبان باشی

ز بهر پختن تو آتشیست روحانی

چو پس جهی چو زنان خام قلتبان باشی

ز آتش ار نگریزی تمام پخته شوی

چو نان پخته رئیس و عزیز خوان باشی

چو خوان برآیی و اخوان تو را قبول کنند

مثال نان مدد جان شوی و جان باشی

اگر چه معدن رنجی به صبر گنج شوی

اگر چه خانه غیبی تو غیب دان باشی

من این بگفتم و از آسمان ندا آمد

به گوش جان که چنین گر شوی چنان باشی

خمش دهان پی آنست تا شکرخایی

نه آن که سست فکندی زنخ زنان باشی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

 

حرام گشت از این پس فغان و غمخواری

بهشت گشت جهان زانک تو جهان داری

مثال ده که نروید ز سینه خار غمی

مثال ده که کند ابر غم گهرباری

مثال ده که نیاید ز صبح غمازی

مثال ده که نگردد جهان به شب تاری

مثال ده که نریزد گلی ز شاخ درخت

مثال ده که کند توبه خار از خاری

مثال ده که رهد حرص از گداچشمی

مثال ده که طمع وارهد ز طراری

مثال گر ندهی حسن بی‌مثال تو بس

که مستی دل و جانست و خصم هشیاری

چو شب به خلوت معراج تو مشرف شد

به آفتاب نظر می‌کند به صد خواری

ز رشک نیشکرت نی هزار ناله کند

ز چنگ هجر تو گیرند چنگ‌ها زاری

ز تف عشق تو سوزی است در دل آتش

هم از هوای تو دارد هوا سبکساری

برای خدمت تو آب در سجود رود

ز درد توست بر این خاک رنگ بیماری

ز عشق تابش خورشید تو به وقت طلوع

بلند کرد سر آن کوه نی ز جباری

که تا نخست برو تابد آن تف خورشید

نخست او کند آن نور را خریداری

تنا ز کوه بیاموز سر به بالا دار

که کان عشق خدایی نه کم ز کهساری

مکن به زیر و به بالا به لامکان کن سر

که هست شش جهت آن جا تو را نگوساری

به دل نگر که دل تو برون شش جهت است

که دل تو را برهاند از این جگرخواری

روانه باش به اسرار و می تماشا کن

ز آسمان بپذیر این لطیف رفتاری

چو غوره از ترشی رو به سوی انگوری

چو نی برو ز نیی جانب شکرباری

حلاوت شکر او گلوی من بگرفت

بماندم از رخ خوبش ز خوب گفتاری

بگو به عشق که ای عشق خوش گلوگیری

گه جفا و وفا خوب و خوب کرداری

گلو چو سخت بگیری سبک برآید جان

درآیدم ز تو جان چون گلوم افشاری

گلوی خود به رسن زان سپرد خوش منصور

دلا چو بوی بری صد گلو تو بسپاری

ز کودکی تو به پیری روانه‌ای و دوان

ولیکن آن حرکت نیست فاش و اظهاری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422824
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث