خود هیچ بسوی ما نگاهی نکنی
گیرم که گناهست گناهی نکنی
دل در گل رخسار تو مینالد زار
بر آینهٔ دلم تو آهی نکنی
خود هیچ بسوی ما نگاهی نکنی
گیرم که گناهست گناهی نکنی
دل در گل رخسار تو مینالد زار
بر آینهٔ دلم تو آهی نکنی
خود را چو دمی ز یار محرم یابی
در عمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
زیرا که دگر چنان دمی کمیابی
خواهی که در این زمانه فردی گردی
یا در ره دین صاحب دردی گردی
این را به جز از صحبت مردان مطلب
مردی گردی چو گرد مردی گردی
خواهی که حیات جاودانه بینی
وز فقر نشانهٔ عیانی بینی
اندر ره فقر بد مرو تا نرود
مردانه درآ که زندگانی بینی
حیف است که پیش کر زنی طنبوری
یا یوسف همخانه کنی با کوری
یا قند نهی در دو لب رنجوری
یا جفت شود مخنثی با حوری
حاشا که به ماه گویمت میمانی
یا چون قد تو سرو بود بستانی
مه را لب لعل شکرافشان ز کجاست
در سرو کجاست جنبش روحانی
حاشا که به ماه گویمت میمانی
یا چون قد تو سرو بود بستانی
مه را لب لعل شکرافشان ز کجاست
در سرو کجاست جنبش روحانی
چونی ای آنکه از جمال فردی
صدبار ز چو نیم برون آوردی
چون دانستم ترا و چونت دیدم
بیدانش و بینشم به کلی ویران بردی
چون نیشکر است این نیت ای نائی
شیرین نشود خسرو ما گر نائی
هر صبحدم آدم که هر صبحدمی
از عالم پیر بردمد برنائی
چون ممکن آن نیست اینکه از بر ما برهی
یا حیله کنی ز حیلهٔ ما بجهی
یا بازخری تو خویش و مالی بدهی
آن به که دگر سر نکشی سر بنهی