به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

رسید ترکم با چهره‌های گل وردی

بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی

بگفتمش که یکی نامه‌ای به دست صبا

بدادمی عجب آورد گفت گستردی

بگفتمش که چرا بی‌گه آمدی ای دوست

بگفت سیرو یدی یلده یلدشم اردی

بگفتمش ز رخ توست شهر جان روشن

ز آفتاب درآموختی جوامردی

بگفت طرح نهد رخ رخم دو صد خور را

تو چون مرا تبع او کنی زهی سردی

بقای من چو بدید و زوال خود خورشید

گرفت در طلبم عادت جهان گردی

سجود کردم و مستغفرانه نالیدم

بدید اشک مرا در فغان و پردردی

بگفت نی که به قاصد مخالفی گفتی

به عشق گفت من و گفتنم درآوردی

بگفتمش گل بی‌خار و صبح بی‌شامی

که بندگان را با شیر و شهد پروردی

ز لطف‌های توست آنک سرخ می‌گویند

به عرف حیله زر را بدان همه زردی

بگفت باش کم آزار و دم مزن خامش

که زرد گفتی زر را به فن و آزردی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:22 PM

 

تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری

چگونه رطل گران خوار را به دست آری

به جان من به خرابات آی یک لحظه

تو نیز آدمیی مردمی و جان داری

بیا و خرقه گرو کن به می فروش الست

که پیش از آب و گلست از الست خماری

فقیر و عارف و درویش وانگهی هشیار

مجاز بود چنین نام‌ها تو پنداری

سماع و شرب سقاهم نه کار درویش‌ست

زیان و سود کم و بیش کار بازاری

بیا بگو که چه باشد الست عیش ابد

ملنگ هین به تکلف که سخت رهواری

سری که درد ندارد چراش می‌بندی

چرا نهی تن بی‌رنج را به بیماری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:22 PM

 

ز بامداد دلم می‌پرد به سودایی

چو وام دار مرا می‌کند تقاضایی

عجب به خواب چه دیده‌ست دوش این دل من

که هست در سرم امروز شور و صفرایی

ولی دلم چه کند چون موکلان قضا

همی‌رسند پیاپی به دل ز بالایی

پرست خانه دل از موکل عجمی

که نیست یک سر سوزن بهانه را جایی

بهانه نیست وگر هست کو زبان و دلی

گریز نیست وگر هست کو مرا پایی

جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه

روان و رقص کنانیم تا به دریایی

اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار

قدم قدم بودش در سفر تماشایی

چگونه زار ننالم من از کسی که گرفت

به هر دو دست و دهان او مرا چو سرنایی

هوس نشسته که فردا چنین کنیم و چنان

خبر ندارد کو را نماند فردایی

غلام عشقم کو نقد وقت می‌جوید

نه وعده دارد و نه نسیه‌ای و نی رایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:22 PM

 

شدم به سوی چه آب همچو سقایی

برآمد از تک چه یوسفی معلایی

سبک به دامن پیراهنش زدم من دست

ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی

به چاه در نظری کردم از تعجب من

چه از ملاحت او گشته بود صحرایی

کلیم روح به هر جا رسید میقاتش

اگر چه کور بود گشت طور سینایی

زنخ ز دست رقیبی که گفت از چه دور

از این سپس منم و چاه و چون تو زیبایی

کسی که زنده شود صد هزار مرده از او

عجب نباشد اگر پیر گشت برنایی

هزار گنج گدای چنین عجب کانی

هزار سیم نثار لطیف سیمایی

جهان چو آینه پرنقش توست اما کو

به روی خوب تو بی‌آینه تماشایی

سخن تو گو که مرا از حلاوت لب تو

نه عقل ماند و نه اندیشه‌ای و نی رایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:22 PM

 

به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی

بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی

کلید حاجت خلقان بدان شده‌ست دعا

که جان جان دعایی و نور آمینی

دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند

مکن تو بینی و ناموس تا جهان بینی

در آن الست و بلی جان بی‌بدن بودی

تو را نمود که آنی چه در غم اینی

تو را یکی پر و بالیست آسمان پیما

چه در پی خر و اسپی چه در غم زینی

بگو بگو تو چه جستی که آنت پیش نرفت

بیا بیا که تو سلطان این سلاطینی

تو تاج شاه جهان را عزیزتر گهری

عروس جان نهان را هزار کابینی

چه چنگ درزده‌ای در جهان و قانونش

که از ورای فلک زهره قوانینی

به روز جلوه ملایک تو را سجود کنند

بنشنوند ز ابلیسیان که تو طینی

میان ببستی و کردی به صدق خدمت دین

کنند خدمت تو بعد از این که تو دینی

ستاره وار به انگشت‌ها نمودندت

چو آفتاب کنون نامشار تعیینی

اگر چه درخور نازی نیاز را مگذار

برای رشک ز ویسه خوشست رامینی

خمش به سوره کنون اقرا بسی عمل کردی

ز قشر حرف گذر کن کنون که والتینی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:22 PM

 

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی

وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی

وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی

وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی

چرا غزای ابوجهل و بولهب نکنی

به کاهلی بنشینی که این عجب کاریست

عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی

تو آفتاب جهانی چرا سیاه دلی

که تا دگر هوس عقده ذنب نکنی

مثال زر تو به کوره از آن گرفتاری

که تا دگر طمع کیسه ذهب نکنی

چو وحدتست عزبخانه یکی گویان

تو روح را ز جز حق چرا عزب نکنی

تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت

چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی

شب وجود تو را در کمین چنان ماهیست

چرا دعا و مناجات نیم شب نکنی

اگر چه مست قدیمی و نوشراب نه‌ای

شراب حق نگذارد که تو شغب نکنی

شرابم آتش عشقست و خاصه از کف حق

حرام باد حیاتت که جان حطب نکنی

اگر چه موج سخن می‌زند ولیک آن به

که شرح آن به دل و جان کنی به لب نکنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:21 PM

 

اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی

وگر شراب نداری چرا خبر نکنی

وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی

ز آسمان چهارم چرا گذر نکنی

از آن کسی که تو مستی چرا جدا باشی

وز آن کسی که خماری چرا حذر نکنی

چو آفتاب چرا تو کلاه کژ ننهی

ز نور خود چو مه نو چرا کمر نکنی

چو آفتاب جمال قدیم تیغ زند

چو کان لعل چرا جان و دل سپر نکنی

وگر چو نای چشیدی ز لعل خوش دم او

چرا چو نی تو جهان را پر از شکر نکنی

وگر چو ابر تو حامل شدی از آن دریا

چرا چو ابر زمین را پر از گهر نکنی

ز گلشن رخ تو گلرخان همی‌جوشند

چرا چو حیز و محنث نه‌ای نظر نکنی

نگر به سبزقبایان باغ کآمده‌اند

به سوی شاه قبابخش چون سفر نکنی

چو خرقه و شجره داری از بهار حیات

چرا سر دل خود جلوه چون شجر نکنی

چو اعتبار ندارد جهان بر درویش

به بزم فقر چرا عیش معتبر نکنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:21 PM

 

چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی

که عشق سلطنت است و کمال و خودکامی

پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان

نهنگ فقر چه ترسد ز دوزخ آشامی

چگونه باشد عاشق ز مستی آن می

که جام نیز ز تیزیش گم کند جامی

چه جای خاک که بر کوه جرعه‌ای برریخت

هزار عربده آورد و شورش و خامی

تو جام عشق چه دانی چه شیشه دل باشی

تو دام عشق چه دانی چو مرغ این دامی

ز صاف بحر نگویم اگر کفش بینی

مثال زیبق بر هیچ کف نیارامی

ملول و تیره شدی مر صفاش را چه گنه

نبات را چه جنایت چو سرکه آشامی

که خاک بر سر سرکا و مرد سرکه فروش

که شهد صاف ننوشد ز تیره ایامی

به من نگر که در این بزم کمترین عامم

ز بیخودی نشناسم ز خاص تا عامی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:21 PM

 

نهان شدند معانی ز یار بی‌معنی

کجا روم که نروید به پیش من دیوی

کی دید خربزه زاری لطیف بی‌سرخر

که من بجستم عمری ندیده‌ام باری

بگو به نفس مصور مکن چنین صورت

از این سپس متراش این چنین بت ای مانی

اگر نقوش مصور همه از این جنس اند

مخواه دیده بینا خنک تن اعمی

دو گونه رنج و عذابست جان مجنون را

بلای صحبت لولی و فرقت لیلی

ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد

بگفتمش که تویی مرگ و جسک گفت آری

بگفتم او را صدق که من ندیدستم

ز تو غلیظتر اندر سپاه بویحیی

بگفتمش که دلم بارگاه لطف خداست

چه کار دارد قهر خدا در این مأوی

به روز حشر که عریان کنند زشتان را

رمند جمله زشتان ز زشتی دنیی

در این بدم که به ناگاه او مبدل شد

مثال صورت حوری به قدرت مولی

رخی لطیف و منزه ز رنگ و گلگونه

کفی ظریف و مبرا ز حیله حنی

چنانک خار سیه را بهارگه بینی

کند میان سمن زار گلرخی دعوی

زهی بدیع خدایی که کرد شب را روز

ز دوزخی به درآورد جنت و طوبی

کسی که دیده به صنع لطیف او خو داد

نترسد ار چه فتد در دهان صد افعی

به افعیی بنگر کو هزار افعی خورد

شد او عصا و مطیعی به قبضه موسی

از آن عصا نشود مر تو را که فرعونی

چو مهره دزدی زان رو به افعیی اولی

خمش که رنج برای کریم گنج شود

برایمؤمنروضه‌ست نار در عقبی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:21 PM

 

اگر ز حلقه این عاشقان کران گیری

دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری

گر آفتاب جهانی چو ابر تیره شوی

وگر بهار نوی مذهب خزان گیری

چو کاسه تا تهیی تو بر آب رقص کنی

چو پر شدی به بن حوض و جو مکان گیری

خدای داد دو دستت که دامن من گیر

بداد عقل که تا راه آسمان گیری

که عقل جنس فرشته‌ست سوی او پوید

ببینیش چو به کف آینه نهان گیری

بگیر کیسه پرزر باقرضواالله آی

قراضه قرض دهی صد هزار کان گیری

به غیر خم فلک خم‌های صدرنگ است

به هر خمی که درآیی از او نشان گیری

ز شیر چرخ گریزی به برج گاو روی

خری شوی به صفت راه کهکشان گیری

وگر تو خود سرطانی چو پهلوی شیری

یقین ز پهلوی او خوی پهلوان گیری

چو آفتاب جهان را پر از حیات کنی

چو زین جهان بجهی ملک آن جهان گیری

برآ چو آب ز تنور نوح و عالمگیر

چرا تنور خبازی که جمله نان گیری

خموش باش و همی‌تاز تا لب دریا

چو دم گسسته شوی گر ره دهان گیری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 6:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4422567
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث