چون مست شوی قرابه بر پای زنی
با دشمن جان خویشتن رای زنی
هم باده خوری مها هم نای زنی
این طمع مکن که هر دو یک جای زنی
چون مست شوی قرابه بر پای زنی
با دشمن جان خویشتن رای زنی
هم باده خوری مها هم نای زنی
این طمع مکن که هر دو یک جای زنی
چونست به درد دیگران درمانی
چون نوبت درد ما رسد درمانی
من صبر کنم تا ز همه وامانی
آئی بر ما چو حلقه بر درمانی
چون شب بر من زنان و گویان آئی
در نیم شبی صبح طرب بنمائی
زلف شب را گره گره بگشائی
چشمت مرسا که سخت بیهمتائی
چون کار مسافران دینم کردی
حمال امانت یقینم کردی
گفتم که ضعیفم و گرانست این بار
زورم دادی و آهنینم کردی
چون خار بکاری رخ گل میخاری
تا گل ناری بر ندهد گلناری
فعل تو چو تخم و این جهان طاهون است
تا خشت بر آسیا بری خاک آری
چون ساز کند عدم حیات افزائی
گیری ز عدم لقمه و خوش میخائی
در میرسدت طبق طبق حلواها
آنجا نه دکان پدید و نه حلوائی
چندان گفتی که از بیان بگذشتی
چندان گشتی بگرد آن کان گشتی
کشتی سخن در آب چندان راندی
نی تخته بماند نی تو و نی کشتی
چندان گفتی که از بیان بگذشتی
چندان گشتی بگرد آن کان گشتی
کشتی سخن در آب چندان راندی
نی تخته بماند نی تو و نی کشتی
چون جمله خطا کنم صوابم تو بسی
مقصود از این عمر خرابم تو بسی
من میدانم که چون بخواهم رفتن
پرسند چه کردهای جوابم تو بسی
چشم مستت ز عادت خماری
افغان که نهاد رسم تنها خواری
چون می مددیست ای بخیلیت چراست
می می نخوری و شیره میافشاری