به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

از دلبر نهانی گر بوی جان بیابی

در صد جهان نگنجی گر یک نشان بیابی

چون مهر جان پذیری بی‌لشکری امیری

هم ملک غیب گیری هم غیب دان بیابی

گنجی که تو شنیدی سودای آن گزیدی

گر در زمین ندیدی در آسمان بیابی

در عشق اگر امینی ای بس بتان چینی

هم رایگان ببینی هم رایگان بیابی

در آینه مبارک آن صاف صاف بی‌شک

نقش بهشت یک یک هم در جهان بیابی

چون تیر عشق خستت معشوق کرد مستت

گر جان بشد ز دستت صد همچنان بیابی

قفل طلسم مشکل سهلت شود به حاصل

گر از وساوس دل یک دم امان بیابی

درهم شکن بتان را از بهر شاه جان را

تا نقش بند آن را اندر عیان بیابی

تبریز در محقق از شمس ملت و حق

در رمزهای مطلق صد ترجمان بیابی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 2:02 PM

 

چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسپی

چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسپی

درهای آسمان را شب سخت می‌گشاید

نیک اختریت باشد گر چون قمر نخسپی

گر مرد آسمانی مشتاق آن جهانی

زیر فلک نمانی جز بر زبر نخسپی

چون لشکر حبش شب بر روم حمله آرد

باید که همچو قیصر در کر و فر نخسپی

عیسی روزگاری سیاح باش در شب

در آب و در گل ای جان تا همچو خر نخسپی

شب رو که راه‌ها را در شب توان بریدن

گر شهر یار خواهی اندر سفر نخسپی

در سایه خدایی خسپند نیکبختان

زنهار ای برادر جای دگر نخسپی

چون از پدر جدا شد یوسف نه مبتلا شد

تو یوسفی هلا تا جز با پدر نخسپی

زیرا برادرانت دارند قصد جانت

هان تا میان ایشان جز با حذر نخسپی

تبریز شمس دین را جز ره روی نیابد

گر تو ز ره روانی بر ره گذر نخسپی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 2:02 PM

 

تو چرا جمله نبات و شکری

تو چرا دلبر و شیرین نظری

تو چرا همچو گل خندانی

تو چرا تازه چو شاخ شجری

تو به یک خنده چرا راه زنی

تو به یک غمزه چرا عقل بری

تو چرا صاف چو صحن فلکی

تو چرا چست چو قرص قمری

تو چرا بی‌بنه چون دریایی

تو چرا روشن و خوش چون گهری

عاقلان را ز چه دیوانه کنی

ای همه پیشه تو فتنه گری

ساکنان را ز چه در رقص آری

ز آدمی و ملک و دیو و پری

تو چرا توبه مردم شکنی

تو چرا پرده مردم بدری

همه دل‌ها چو در اندیشه توست

تو کجایی به چه اندیشه دری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 2:02 PM

 

آنچ در سینه نهان می‌داری

درنیابند چه می‌پنداری

خفته پنداشته‌ای دل‌ها را

که خدایت دهدا بیداری

هر درخت آنچ که دارد در دل

آن بدیده‌ست گلی یا خاری

ای چو خفاش نهان گشته ز روز

تا ندانند که تو بیماری

به خدا از همگان فاشتری

گر چه در پیشگه اسراری

پیش خورشید همان خفاشی

گر چه ز اندیشه چو بوتیماری

چنگ اگر چه که ننالد دانند

کو چه شکل است به وقت زاری

ور بنالد ز غمی هم دانند

کو ندارد صفت هشیاری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 2:02 PM

 

ای خیالی که به دل می‌گذری

نی خیالی نی پری نی بشری

اثر پای تو را می‌جویم

نه زمین و نه فلک می‌سپری

گر ز تو باخبران بی‌خبرند

نه تو از بی‌خبران باخبری

مونس و یار دلی یا تو دلی

تو مقیم نظری یا نظری

ایها الخاطر فی مکرمه

قف زمانا بخداء البصر

لا تعجل به مرور و نوی

بدل اللیل بضؤ السحر

حسن تدبیرک قد صاغ لنا

الهیولی به حسان الصور

گر صور جان و هیولی خرد است

عشق تو دیگر و تو خود دگری

این هیولی پدر صورت‌هاست

ای تو کرده پدران را پدری

نی هیولای همه آبی بود

چه کند آب چو آبش ببری

گر هیولا و صور جان افزاست

دگرم عشوه مده تو دگری

از هیولا است صور ریگ روان

ریگ را هرزه چرا می‌شمری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 2:02 PM

 

ز کجا آمده‌ای می‌دانی

ز میان حرم سبحانی

یاد کن هیچ به یادت آید

آن مقامات خوش روحانی

پس فراموش شدستت آن‌ها

لاجرم خیره و سرگردانی

جان فروشی به یکی مشتی خاک

این چه بیع است بدین ارزانی

بازده خاک و بدان قیمت خود

نی غلامی ملکی سلطانی

جهت تو ز فلک آمده‌اند

خوبرویان خوش پنهانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 2:02 PM

 

گر در آب و گر در آتش می‌روی

آن نمی‌دانم برو خوش می‌روی

در رخت پیداست والله رنگ او

رو که سوی یار مه وش می‌روی

نقش‌ها را پشت و پایی می‌زنی

سوی نقش نامنقش می‌روی

ذوق جان‌ها می‌زند بر جان تو

مست و دست انداز و سرکش می‌روی

در پی تو می‌دود اقبال رو

گر به عرش و گر به مفرش می‌روی

آنک در سر داری از سودای یار

چه عجب گر تو مشوش می‌روی

شه صلاح الدین برآ زین شش جهت

گر چه ظاهر اندر این شش می‌روی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 2:02 PM

 

ای دلی کز گلشکر پرورده‌ای

ای دلی کز شیر شیران خورده‌ای

وی دلی کز عقل اول زاده‌ای

حاتم از دست سلیمان برده‌ای

طاقت عشقت ندارد هیچ جان

این چه جان است این چه جان آورده‌ای

آفتابی کآفتاب از عکس او است

زیر دامن طرفه پنهان کرده‌ای

هم چراغ صد هزاران ظلمتی

هم مسیح صد هزاران مرده‌ای

این شرابی را که ساقی گشته‌ای

از کدام انگورها افشرده‌ای

هم زمستان جهان را میوه‌ای

دستگیر صد هزار افسرده‌ای

کار زرکوبان چو زر کردی چو زر

شه صلاح الدین که تو صدمرده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

آه از عشق جمال حوریی

کو گرفت از عاشقانش دوریی

زندگی نو به نو از کشتنش

صحت تازه شد از رنجوریی

گر گهر داری ببین حال مرا

در تک دریا ز دریا دوریی

گفتم ای عقلم کجایی عقل گفت

چون شدم می چون کنم انگوریی

جان بسوز و سرمه کن خاکسترش

تا نماند در دو عالم کوریی

تا کند جان‌های بی‌جان در سماع

گرد آن شهد ازل زنبوریی

تا کند آن شمس تبریزی به حق

جمله ویران‌هات را معموریی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

آه از عشق جمال حوریی

کو گرفت از عاشقانش دوریی

زندگی نو به نو از کشتنش

صحت تازه شد از رنجوریی

گر گهر داری ببین حال مرا

در تک دریا ز دریا دوریی

گفتم ای عقلم کجایی عقل گفت

چون شدم می چون کنم انگوریی

جان بسوز و سرمه کن خاکسترش

تا نماند در دو عالم کوریی

تا کند جان‌های بی‌جان در سماع

گرد آن شهد ازل زنبوریی

تا کند آن شمس تبریزی به حق

جمله ویران‌هات را معموریی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423517
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث