به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می

هم بهاری در میان ماه دی

هر طرف از عشق تو پر سوخته

آفتاب و صد هزاران همچو دی

چون همیشه آتشت در نی فتد

رفت شکر زین هوس در جان نی

سر بریدی صد هزاران را به عشق

زهره نی جان را که گوید های و هی

عاشقان سازیده‌اند از چشم بد

خانه‌ها زیر زمین چون شهر ری

نیست از دانش بتر اشکنجه‌ای

وای آنک ماند اندر نیک و بی

آن زنان مصر اندر بیخودی

زخم‌ها خورده نکرده وای وی

در شب معراج شاه از بیخودی

صد هزاران ساله ره را کرده طی

برشکن از باده‌های بیخودان

تخته بندی ز استخوان و عرق و پی

شمس تبریزی تو ما را محو کن

ز آنک تو چون آفتابی ما چو فی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

ای بهار سبز و تر شاد آمدی

وی نگار سیمبر شاد آمدی

درفکندی در سر و جان فتنه‌ای

ای حیات جان و سر شاد آمدی

درفکن اندر دماغ مرد و زن

صد هزاران شور و شر شاد آمدی

از بر سیمین تو کارم زر است

ای بلای سیم و زر شاد آمدی

پای خود بر تارک خورشید نه

ای تو خورشید و قمر شاد آمدی

لعل گوید از میان کان تو را

سوی آن کوه و کمر شاد آمدی

شمس تبریزی که عالم از رخت

هست مست و بی‌خبر شاد آمدی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

ساقی این جا هست ای مولا بلی

ره دهد ما را بر آن بالا بلی

پیش آن لب‌های آری گوی او

بنده گردد شکر و حلوا بلی

هست چشمش قلزم مستی نعم

هست جعدش مایه سودا بلی

این همه بگذشت آن سرو سهی

خوش برآید همچو گل با ما بلی

چون بخسبم زیر سایه نخل او

من شوم شیرینتر از خرما بلی

هم عسس هم دزد ای جان هر شبی

سیم دزدد زان قمرسیما بلی

چون برآید آفتاب روی او

دزد گردد عاجز و رسوا بلی

ناشتاب آن کس که او حلوا خورد

در دماغ او کند صفرا بلی

بس کن آن کس کو سری پنهان کند

روید از سر گلشن اخفی بلی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

گر سران را بی‌سری درواستی

سرنگونان را سری درواستی

از برای شرح آتش‌های غم

یا زبانی یا دلی برجاستی

یا شعاعی زان رخ مهتاب او

در شب تاریک غم با ماستی

یا کسی دیگر برای همدمی

هم از آن رو بی‌سر و بی‌پاستی

گر اثر بودی از آن مه بر زمین

ناله‌ها از آسمان برخاستی

ور نه دست غیر تستی بر دهان

راست و چپ بی‌این دهان غوغاستی

گر از آن در پرتوی بر دل زدی

یا به دریا یا خود او دریاستی

ور نه غیرت خاک زد در چشم دل

چشمه چشمه سوی دریاهاستی

نیست پروای دو عالم عشق را

ور نه ز الا هر دو عالم لاستی

عشق را خود خاک باشی آرزو است

ور نه عاشق بر سر جوزاستی

تا چو برف این هر دو عالم در گداز

ز آتش عشق جحیم آساستی

اژدهای عشق خوردی جمله را

گر عصا در پنجه موساستی

لقمه‌ای کردی دو عالم را چنانک

پیش جوع کلب نان یکتاستی

پیش شمس الدین تبریز آمدی

تا تجلی‌هاش مستوفاستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

هیچ خمری بی‌خماری دیده‌ای

هیچ گل بی‌زخم خاری دیده‌ای

در گلستان جهان آب و گل

بی خزانی نوبهاری دیده‌ای

چونک غم پیش آیدت در حق گریز

هیچ چون حق غمگساری دیده‌ای

کار حق کن بار حق کش جز ز حق

هیچ کس را کار و باری دیده‌ای

هیچ دل را بی‌صقال لطف او

در تجلی بی‌غباری دیده‌ای

بی جمال خوب دلدار قدیم

جز خیالی دل فشاری دیده‌ای

از نشاط صرف ناآمیخته

شرح ده ای دل تو باری دیده‌ای

در جهان صاف بی‌درد و دغل

بی خطر ایمن مطاری دیده‌ای

چون سگ کهف آی در غار وفا

ای شکاری چون شکاری دیده‌ای

لب ببند و چشم عبرت برگشا

چونک دیده اعتباری دیده‌ای

شمس تبریزی بگیرد دست تو

گر ز چشم بد عثاری دیده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

می‌زنم حلقه در هر خانه‌ای

هست در کوی شما دیوانه‌ای

مرغ جان دیوانه آن دام شد

دام عشق دلبری دردانه‌ای

عقل‌ها نعره زنان کآخر کجاست

در جنون دریادلی مردانه‌ای

ای خدا مجنون آن لیلی کجاست

تا به گوشش دردمیم افسانه‌ای

ز آنک گوش عقل نامحرم بود

از فسون عاشقان بیگانه‌ای

سلسله زلفی که جان مجنون او است

میل دارد با شکسته شانه‌ای

شهر ما پرفتنه و پرشور شد

الغیاث از فتنه فتانه‌ای

زوتر ای قفال مفتاحی بساز

کز فرج باشد ورا دندانه‌ای

هین خمش کن کژ مرو فرزین نه‌ای

کی چو فرزین کژ رود فرزانه‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

مرحبا ای پرده تو آن پرده‌ای

کز جهان جان نشان آورده‌ای

برگذر از گوش و بر جان‌ها بزن

ز آنک جان این جهان مرده‌ای

درربا جان را و بر بالا برو

اندر آن عالم که دل را برده‌ای

ماه خندانت گواهی می‌دهد

کان شراب آسمانی خورده‌ای

جان شیرینت نشانی می‌دهد

کز الست اندر عسل پرورده‌ای

سبزه‌ها از خاک بررستن گرفت

تا نماید کشت‌ها که کرده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

ناگهان اندردویدم پیش وی

بانگ برزد مست عشق او که هی

هیچ می‌دانی چه خون ریز است او

چون تویی را زهره کی بوده‌ست کی

شکران در عشق او بگداختند

سربریده ناله کن مانند نی

پاک کن رگ‌های خود در عشق او

تا نبرد تیغ او پایت ز پی

بر گلستانش گدازان شو چو برف

تا برآرد صد بهار از ماه دی

یا درآ و نرم نرمک مرده شو

تا تو را گویند ای قیوم حی

حبس کن مر شیره را در خنب حق

تا بجوشد وارهد از نیک و بی

شمس تبریزی بیا در من نگر

تا ببینی مر مرا معدوم شی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

خوش بود گر کاهلی یک سو نهی

وز همه یاران تو زوتر برجهی

هست سرتیزی شعار شیر نر

هست دم داری در این ره روبهی

برفروز آتش زنه در دست توست

یوسفت با توست اگر خود در چهی

گر غروب آمد به گور اندرشدی

باز طالع شو ز مشرق چون مهی

گرم شد آن یخ ز جنبش بس گداخت

پس بجنب ای قد تو سرو سهی

برجهان تو اسب را ترکانه زود

که به گوش توست خوب خرگهی

سارعوا فرمود پس مردانه رو

گفت شاهنشاه جان نبود تهی

همچو زهره ناله کن هر صبحگاه

وآنگه از خورشید بین شاهنشهی

بدر هر شب در روش لاغرتر است

بعد کاهش یافت آن مه فربهی

وقت دوری شاه پروردت به لطف

تا چه‌ها بخشد چو باشی درگهی

بس کن آخر توبه کردی از مقال

در خموشی‌هاست دخل آگهی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

باز چون گل سوی گلشن می‌روی

با توام گر چه که بی‌من می‌روی

صدزبان شد سوسن اندر شرح تو

گلرخا خوش سوی سوسن می‌روی

سوی مستان با دو لعل می فروش

از برای باده دادن می‌روی

شاهدان استاره وار اندر پیت

تو بکش چون ماه روشن می‌روی

در کی خواهی آتشی دیگر زدن

با دل چون سنگ و آهن می‌روی

آفتابا ذره‌ام رقصان تو

پیش تو چون سوی روزن می‌روی

تا درآرد شمس تبریزی به چشم

سرمه وار ای دل به هاون می‌روی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4430965
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث