به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

با من ای عشق امتحان‌ها می‌کنی

واقفی بر عجزم اما می‌کنی

ترجمان سر دشمن می‌شوی

ظن کژ را در دلش جا می‌کنی

هم تو اندر بیشه آتش می‌زنی

هم شکایت را تو پیدا می‌کنی

تا گمان آید که بر تو ظلم رفت

چون ضعیفان شور و شکوی می‌کنی

آفتابی ظلم بر تو کی کند

هر چه می‌خواهی ز بالامی کنی

می‌کنی ما را حسود همدگر

جنگ ما را خوش تماشا می‌کنی

عارفان را نقد شربت می‌دهی

زاهدان را مست فردا می‌کنی

مرغ مرگ اندیش را غم می‌دهی

بلبلان را مست و گویا می‌کنی

زاغ را مشتاق سرگین می‌کنی

طوطی خود را شکرخا می‌کنی

آن یکی را می‌کشی در کان و کوه

وین دگر را رو به دریا می‌کنی

از ره محنت به دولت می‌کشی

یا جزای زلت ما می‌کنی

اندر این دریا همه سود است و داد

جمله احسان و مواسا می‌کنی

این سر نکته است پایانش تو گوی

گر چه ما را بی‌سر و پا می‌کنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

باز گردد عاقبت این در بلی

رو نماید یار سیمین بر بلی

ساقی ما یاد این مستان کند

بار دیگر با می و ساغر بلی

نوبهار حسن آید سوی باغ

بشکفد آن شاخه‌های تر بلی

طاق‌های سبز چون بندد چمن

جفت گردد ورد و نیلوفر بلی

دامن پرخاک و خاشاک زمین

پر شود از مشک و از عنبر بلی

آن بر سیمین و این روی چو زر

اندرآمیزند سیم و زر بلی

این سر مخمور اندیشه پرست

مست گردد زان می احمر بلی

این دو چشم اشکبار نوحه گر

روشنی یابد از آن منظر بلی

گوش‌ها که حلقه در گوش وی است

حلقه‌ها یابند از آن زرگر بلی

شاهد جان چون شهادت عرضه کرد

یابد ایمان این دل کافر بلی

چون براق عشق از گردون رسید

وارهد عیسی جان زین خر بلی

جمله خلق جهان در یک کس است

او بود از صد جهان بهتر بلی

من خمش کردم ولیکن در دلم

تا ابد روید نی و شکر بلی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

طبع چیزی نو به نو خواهد همی

چیز نو نو راهرو خواهد همی

سر نو خواهی که تا خندان شود

سر دو گوش سرشنو خواهد همی

جان پاکان طالب جان زر است

جان حیوان کاه و جو خواهد همی

گفته مستان ساقیا هل من مزید

ساقی از مستان گرو خواهد همی

رو به سر چون سیل تا بحر حیات

جوی کن کان آب گو خواهد همی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

باوفاتر گشت یارم اندکی

خوش برآمد دی نگارم اندکی

دی بخندید آن بهار نیکوان

گشت خندان روزگارم اندکی

خوش برآمد آن گل صدبرگ من

سبزتر شد سبزه زارم اندکی

صبحدم آن صبح من زد یک نفس

زان نفس من برقرارم اندکی

ابر من دی بر لب دریا نشست

خاک شو تا بر تو بارم اندکی

خوش ببارم خاک را گل‌ها دهم

باش کاندر دست خارم اندکی

مهلتم ده خوش به خوش از سر مرو

صبر کن تا سر بخارم اندکی

نی غلط گفتم که اندر عشق او

کافرم گر صبر دارم اندکی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

هست امروز آنچ می‌باید بلی

هست نقل و باده بی‌حد بلی

هست ای ساقی خوب از بامداد

کان شیرینی بنامیزد بلی

آفتاب امروز گشته‌ست از پگاه

ساقی صد زهره و فرقد بلی

شد عطارد مست و اشکسته قلم

لوح شست از هوز و ابجد بلی

مطرب ناهید بربط می‌نواخت

هر چه می‌گفت آن چنان آمد بلی

دفتر عشقش چو برخواند خرد

پرشکر گردد دل کاغذ بلی

گشت حاصل آرزوی دل نعم

گشت هر سعدی کنون اسعد بلی

چونک سلطان ملاحت داد داد

داد بستانیم از هر دد بلی

بس کنم کاین قصه‌ای بی‌منتهاست

کز سخن دیگر سخن زاید بلی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

گوید آن دلبر که چون همدل شدی

با هوس همراه و هم منزل شدی

از میان نقش‌ها پنهان شدی

در جهان جان‌ها حاصل شدی

هم برآوردی سر از لطف خدا

هم به شمشیر خدا بسمل شدی

پیش آتش رو تو از نقصان مترس

چونک از آتش چنین کامل شدی

عشرت دیوانگان را دیده‌ای

ننگ بادت باز چون عاقل شدی

چون نه‌ای حیوان چه مست سبزه‌ای

چون نمردی چون در آب و گل شدی

آستین شه صلاح الدین بگیر

ور نگیری باطل باطل شدی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

آفتابا سوی مه رویان شدی

چرخ را چون ذره‌ها برهم زدی

آتشی در کفر و ایمان شعله زد

چون بگستردی تو دین بیخودی

پست و بالا عشق پر شد همچو بحر

چشمه چشمه جوش جوش سرمدی

عالمی پرآتش عشاق بود

بر سر آتش تو آتش آمدی

هر سحرگه پیش قانون‌های تو

سجده آرد دین پاک احمدی

بی وجودی گر تو را نقصان نهد

بی وجودان را چه نیکی یا بدی

خاک پای شمس تبریزی ببوس

تا برآری سر ز سعد و اسعدی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

اندرآ در خانه یارا ساعتی

تازه کن این جان ما را ساعتی

این حریفان را بخندان لحظه‌ای

مجلس ما را بیارا ساعتی

تا ببیند آسمان در نیم شب

آفتاب آشکارا ساعتی

تا ز قونیه بتابد نور عشق

تا سمرقند و بخارا ساعتی

روز کن شب را به یک دم همچو صبح

بی درنگ و بی‌مدارا ساعتی

تا ز سینه برزند آن آفتاب

همچو آب از سنگ خارا ساعتی

تا ز دارالملک دل برهم زند

ملک نوشروان و دارا ساعتی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

باوفا یارا جفا آموختی

این جفا را از کجا آموختی

کو وفاهای لطیفت کز نخست

در شکار جان ما آموختی

هر کجا زشتی جفاکاری رسید

خوبیش دادی وفا آموختی

ای دل از عالم چنین بیگانگی

هم ز یار آشنا آموختی

جانت گر خواهد صنم گویی بلی

این بلی را زان بلا آموختی

عشق را گفتم فروخوردی مرا

این مگر از اژدها آموختی

آن عصای موسی اژدرها بخورد

تو مگر هم زان عصا آموختی

ای دل ار از غمزه‌اش خسته شدی

از لبش آخر دوا آموختی

شکر هشتی و شکایت می‌کنی

از یکی باری خطا آموختی

زان شکرخانه مگو الا که شکر

آن چنان کز انبیا آموختی

این صفا را از گله تیره مکن

کاین صفا از مصطفی آموختی

هر چه خلق آموختت زان لب ببند

جمله آن شو کز خدا آموختی

عاشقا از شمس تبریزی چو ابر

سوختی لیکن ضیا آموختی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

عاقبت از عاشقان بگریختی

وز مصاف ای پهلوان بگریختی

سوی شیران حمله بردی همچو شیر

همچو روبه از میان بگریختی

قصد بام آسمان می‌داشتی

از میان نردبان بگریختی

تو چگونه دارویی هر درد را

کز صداع این و آن بگریختی

پس روی انبیا چون می‌کنی

چون ز تهدید خسان بگریختی

مرده رنگی و نداری زندگی

مرده باشی چون ز جان بگریختی

دستمزد شادمانی صبر توست

رو که وقت امتحان بگریختی

صبر می‌کن در حصار غم کنون

چون ز بانگ پاسبان بگریختی

کی ببینی چشم تیرانداز را

چون ز تیر خرکمان بگریختی

زخم تیغ و تیر چون خواهی کشید

چون تو از زخم زبان بگریختی

رو خمش کن بی‌نشانی خامشی است

پس چرا سوی نشان بگریختی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423511
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث