به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

فارغم گر گشت دل آواره‌ای

از جهان تا کم بود غمخواره‌ای

آفتاب عشق تو تابنده باد

تا بریزد هر کجا استاره‌ای

آفتابی کو به کوه طور تافت

پاره گشت و لعل شد هر پاره‌ای

تابشش بر چادر مریم رسید

طفل گویا گشت در گهواره‌ای

هر کی او منکر شود خورشید را

کور اصلی را نباشد چاره‌ای

چون عصای عشق او بر دل بزد

صد هزاران چشمه بین از خاره‌ای

چشم بد گر چه که آن چشم من است

دور بادا از چنین رخساره‌ای

صد دکان مکر در بازار عشق

این چنین در بست از مکاره‌ای

شمس تبریزی به پیش چشم تو

حلقه حلقه هر کجا سحاره‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

ای درآورده جهانی را ز پای

بانگ نای و بانگ نای و بانگ نای

چیست نی آن یار شیرین بوسه را

بوسه جای و بوسه جای و بوسه جای

آن نی بی‌دست و پا بستد ز خلق

دست و پای و دست و پای و دست پای

نی بهانه‌ست این نه بر پای نی است

نیست الا بانگ پر آن همای

خود خدای است این همه روپوش چیست

می‌کشد اهل خدا را تا خدای

ما گدایانیم و الله الغنی

از غنی دان آنچ بینی با گدای

ما همه تاریکی و الله نور

ز آفتاب آمد شعاع این سرای

در سرا چون سایه آمیز است نور

نور خواهی زین سرا بر بام آی

دلخوشی گاهی و گاهی تنگ دل

دل نخواهی تنگ رو زین تنگنای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:51 PM

 

بار دیگر عزم رفتن کرده‌ای

بار دیگر دل چو آهن کرده‌ای

نی چراغ عشرت ما را مکش

در چراغ ما تو روغن کرده‌ای

الله الله کاین جهان از روی خود

پرگل و نسرین و سوسن کرده‌ای

الله الله تا نگوید دشمنی

دوستی و کار دشمن کرده‌ای

الله الله بندگان را جمع دار

ای که عالم را تو روشن کرده‌ای

بار دیگر تو به یک سو می‌نهی

عشقبازی‌ها که با من کرده‌ای

الله الله کز نثار آستین

نفس بد را پاکدامن کرده‌ای

کان زرکوبان صلاح الدین که تو

همچو مه از سیم خرمن کرده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

بار دیگر عزم رفتن کرده‌ای

بار دیگر دل چو آهن کرده‌ای

نی چراغ عشرت ما را مکش

در چراغ ما تو روغن کرده‌ای

الله الله کاین جهان از روی خود

پرگل و نسرین و سوسن کرده‌ای

الله الله تا نگوید دشمنی

دوستی و کار دشمن کرده‌ای

الله الله بندگان را جمع دار

ای که عالم را تو روشن کرده‌ای

بار دیگر تو به یک سو می‌نهی

عشقبازی‌ها که با من کرده‌ای

الله الله کز نثار آستین

نفس بد را پاکدامن کرده‌ای

کان زرکوبان صلاح الدین که تو

همچو مه از سیم خرمن کرده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

بوی مشکی در جهان افکنده‌ای

مشک را در لامکان افکنده‌ای

صد هزاران غلغله زین بوی مشک

در زمین و آسمان افکنده‌ای

از شعاع نور و نار خویشتن

آتشی در عقل و جان افکنده‌ای

از کمال لعل جان افزای خویش

شورشی در بحر و کان افکنده‌ای

تو نهادی قاعده عاشق کشی

در دل عاشق کشان افکنده‌ای

صد هزاران روح رومی روی را

در میان زنگیان افکنده‌ای

با یقین پاکشان بسرشته‌ای

چونشان اندر گمان افکنده‌ای

چون به دست خویششان کردی خمیر

چونشان در قید نان افکنده‌ای

هم شکار و هم شکاری گیر را

زیر این دام گران افکنده‌ای

پردلان را همچو دل بشکسته‌ای

بی دلان را در فغان افکنده‌ای

جان سلطان زادگان را بنده وار

پیش عقل پاسبان افکنده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

هر دم ای دل سوی جانان می‌روی

وز نظرها سخت پنهان می‌روی

جامه‌ها را چاک کردی همچو ماه

در پی خورشید رخشان می‌روی

ای نشسته با حریفان بر زمین

وز درون بر هفت کیوان می‌روی

پیش مهمانان به صورت حاضری

سوی صورتگر به مهمان می‌روی

چون قلم بر دست آن نقاش چست

در میان نقش انسان می‌روی

همچو آبی می‌روی در زیر کاه

آب حیوانی به بستان می‌روی

در جهان غمگین نماندی گر تو را

چشم دیدی چون خرامان می‌روی

ای دریغا خلق دیدی مر تو را

چون نهان از جمله خلقان می‌روی

حال ما بنگر ببر پیغام ما

چون به پیش تخت سلطان می‌روی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

بوی باغ و گلستان آید همی

بوی یار مهربان آید همی

از نثار جوهر یارم مرا

آب دریا تا میان آید همی

با خیال گلستانش خارزار

نرمتر از پرنیان آید همی

از چنین نجار یعنی عشق او

نردبان آسمان آید همی

جوع کلبم را ز مطبخ‌های جان

لحظه لحظه بوی نان آید همی

زان در و دیوارهای کوی دوست

عاشقان را بوی جان آید همی

یک وفا می‌آر و می‌بر صد هزار

این چنین را آن چنان آید همی

هر که میرد پیش حسن روی دوست

نابمرده در جنان آید همی

کاروان غیب می‌آید به عین

لیک از این زشتان نهان آید همی

نغزرویان سوی زشتان کی روند

بلبل اندر گلبنان آید همی

پهلوی نرگس بروید یاسمین

گل به غنچه خوش دهان آید همی

این همه رمز است و مقصود این بود

کان جهان اندر جهان آید همی

همچو روغن در میان جان شیر

لامکان اندر مکان آید همی

همچو عقل اندر میان خون و پوست

بی نشان اندر نشان آید همی

وز ورای عقل عشق خوبرو

می‌به کف دامن کشان آید همی

وز ورای عشق آن کش شرح نیست

جز همین گفتن که آن آید همی

بیش از این شرحش توان کردن ولیک

از سوی غیرت سنان آید همی

تن زنم زیرا ز حرف مشکلش

هر کسی را صد گمان آید همی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

چاره‌ای کو بهتر از دیوانگی

بسکلد صد لنگر از دیوانگی

ای بسا کافر شده از عقل خویش

هیچ دیدی کافر از دیوانگی

رنج فربه شد برو دیوانه شو

رنج گردد لاغر از دیوانگی

در خراباتی که مجنونان روند

زود بستان ساغر از دیوانگی

اه چه محرومند و چه بی‌بهره‌اند

کیقباد و سنجر از دیوانگی

شاد و منصورند و بس بادولتند

فارسان لشکر از دیوانگی

برروی بر آسمان همچون مسیح

گر تو را باشد پر از دیوانگی

شمس تبریزی برای عشق تو

برگشادم صد در از دیوانگی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

قره العین منی ای جان بلی

ماه بدری گرد ما گردان بلی

صد هزاران آفرین بر روی تو

می‌فرستد حوری و رضوان بلی

ای چراغ و مشعله هفت آسمان

خاکیان را آمدی مهمان بلی

از کمال رحمت و شاهنشهی

گنج آید جانب ویران بلی

سرو رحمت چون خرامان شد به باغ

یابد ابلیس لعین ایمان بلی

چون شکستی شیشه درویش را

واجب آید دادن تاوان بلی

ملک بخشد مالک الملک از کرم

علم بخشد علم القرآن بلی

آفتابی چون ز مشرق سر زند

ذره‌ها آیند در جولان بلی

جاء ربک و الملائک چون رسید

هر محال اکنون شود امکان بلی

در فتوح فتحت ابوابها

گرددت دشوارها آسان بلی

امشب ای دلدار خواب آلود من

خواب را رانی ز نرگسدان بلی

چشم نرگس چون به ترک خواب گفت

بر خورد از فرجه بستان بلی

مغز خود را چون ز غفلت پاک روفت

بو برد از گلبن و ریحان بلی

روز تا شب مست و شب تا روز مست

سخت شیرین باشد این دوران بلی

بلبلا بر منبر گلبن بگو

هست محسن درخور احسان بلی

چون فزون شد اشتهای مستمع

سنگ آرد منطق لقمان بلی

از دیار مصر مر یعقوب را

ریح یوسف شد سوی کنعان بلی

گر خمش باشی و سر پنهان کنی

سر شود پیدا از آن سلطان بلی

خامشی صبر آمد و آثار صبر

هر فرج را می‌کشد از کان بلی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

با چنین رفتن به منزل کی رسی

با چنین خصلت به حاصل کی رسی

بس گران جانی و بس اشتردلی

در سبک روحان یک دل کی رسی

با چنین زفتی چگونه کم زنی

با چنین وصلت به واصل کی رسی

چونک اندر سر گشادی نیستت

در گشاد سر مشکل کی رسی

همچو آبی اندر این گل مانده‌ای

پس به پاک از آب و از گل کی رسی

بگذر از خورشید وز مه چون خلیل

ور نه در خورشید کامل کی رسی

چون ضعیفی رو به فضل حق گریز

ز آنک بی‌مفضل به مفضل کی رسی

بی عنایت‌های آن دریای لطف

از چنین موجی به ساحل کی رسی

بی براق عشق و سعی جبرئیل

چون محمد در منازل کی رسی

بی پناهان را پناه خود کنی

در پناه شاه مقبل کی رسی

پیش بسم الله بسمل شو تمام

ور نه چون مردی به بسمل کی رسی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423497
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث