به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

قدر غم گر چشم سر بگریستی

روز و شب‌ها تا سحر بگریستی

آسمان گر واقفستی زین فراق

انجم و شمس و قمر بگریستی

زین چنین عزلی شه ار واقف شدی

بر خود و تاج و کمر بگریستی

گر شب گردک بدیدی این طلاق

بر کنار و بوسه بربگریستی

گر شراب لعل دیدی این خمار

بر قنینه و شیشه گر بگریستی

گر گلستان واقفستی زین خزان

برگ گل بر شاخ تر بگریستی

مرغ پران واقفستی زین شکار

سست کردی بال و پر بگریستی

گر فلاطون را هنر نفریفتی

نوحه کردی بر هنر بگریستی

روزن ار واقف شدی از دود مرگ

روزن و دیوار و در بگریستی

کشتی اندر بحر رقصان می‌رود

گر بدیدی این خطر بگریستی

آتش این بوته گر ظاهر شدی

محتشم بر سیم و زر بگریستی

رستم ار هم واقفستی زین ستم

بر مصاف و کر و فر بگریستی

این اجل کر است و ناله نشنود

ور نه با خون جگر بگریستی

دل ندارد هیچ این جلاد مرگ

ور دلش بودی حجر بگریستی

گر نمودی ناخنان خویش مرگ

دست و پا بر همدگر بگریستی

وقت پیچاپیچ اگر حاضر شدی

ماده بز بر شیر نر بگریستی

مادر فرزندخوار آمد زمین

ور نه بر مرگ پسر بگریستی

جان شیرین دادن از تلخی مرگ

گر شدی پیدا شکر بگریستی

داندی مقری که عرعر می‌کند

ترک کردی عر و عر بگریستی

گر جنازه واقفستی زین کفن

این جنازه بر گذر بگریستی

کودک نوزاد می‌گرید ز نقل

عاقلستی بیشتر بگریستی

لیک بی‌عقلی نگرید طفل نیز

ور نه چشم گاو و خر بگریستی

با همه تلخی همین شیرین ما

چاره دیدی چون مطر بگریستی

زان که شیرین دید تلخی‌های مرگ

زان چه دید آن دیده ور بگریستی

که گذشت آن من و رفت آنچ رفت

کو خبر تا زین خبر بگریستی

تیر زهرآلود کآمد بر جگر

بر سپر جستی سپر بگریستی

زیر خاکم آن چنانک این جهان

شاید ار زیر و زبر بگریستی

هین خمش کن نیست یک صاحب نظر

ور بدی صاحب نظر بگریستی

شمس تبریزی برفت و کو کسی

تا بر آن فخرالبشر بگریستی

عالم معنی عروسی یافت زو

لیک بی‌او این صور بگریستی

این جهان را غیر آن سمع و بصر

گر بدی سمع و بصر بگریستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

هر کی از نیستی آید به سوی او خبری

اندر او از بشریت بنماید اثری

التفاتی نبود همت او را به علل

گر علل گیرد جمله ز علی تا به ثری

هر کسی که متلاشی شود و محو ز خویش

به سوی او کند از عین حقیقت نظری

جوهری بیند صافی متحلی به حلل

متمکن شده در کالبد جانوری

تو به صورت چه قناعت کنی از صحبت او

رو دگر شو تو به تحقیق که او شد دگری

بشنو شکر وی از من که به جان و سر تو

که بدان لطف و حلاوت نچشیدم شکری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

ای شه جاودانی وی مه آسمانی

چشمه زندگانی گلشن لامکانی

تا زلال تو دیدم قصه جان شنیدم

همچو جان ناپدیدم در تک بی‌نشانی

عاشق مشک خوش بو می‌کند صید آهو

می‌رود مست هر سو یا تواش می‌دوانی

ای شکر بنده تو زان شکرخنده تو

ای جهان زنده از تو غرقه زندگانی

روز شد های مستان بشنوید از گلستان

می‌کند مرغ دستان شیوه دلستانی

شیوه یاسمین کن سر بجنبان چنین کن

خانه پرانگبین کن چون شکر می‌فشانی

نرگست مست گشته جنیی یا فرشته

با شکر درسرشته غنچه گلستانی

با چنین ساقی حق با خودی کفر مطلق

می‌زند جان معلق با می رایگانی

روز و شب ای برادر مست و بی‌خویش خوشتر

مست الله اکبر کش نبوده است ثانی

نام او جان جان‌ها یاد او لعل کان‌ها

عشق او در روان‌ها هم امان هم امانی

چون برم نام او را دررسد بخت خضرا

اسم شد پس مسما بی‌دوی بی‌توانی

چند مستند پنهان اندر این سبز میدان

می‌روم سوی ایشان با تو گفتم تو دانی

جان ویسند و رامین سخت شیرین شیرین

مفخر آل یاسین وز خدا ارمغانی

تو اگر می‌شتابی سوی مرغان آبی

آب حیوان بیابی قلزم شادمانی

چرب و شیرین بخوردی عیش و عشرت بکردی

سوی عشق آی یک شب هم ببین میزبانی

ما هم از بامدادان بیخود و مست و شادان

ای شه بامرادان مستمان می‌کشانی

با ظریفان و خوبان تا به شب پای کوبان

وز می پیر رهبان هر دمی دوستگانی

این قدح می شتابد تا شما را بیابد

در دل و جان بتابد از ره بی‌دهانی

ای که داری تو فهمی قبض کن قبض اعمی

غیر این نیست چیزی تو مباش امتحانی

غیر این نیست راهی غیر این نیست شاهی

غیر این نیست ماهی غیر این جمله فانی

نی خمش کن خمش کن رو به قاصد ترش کن

ترک اصحاب هش کن باده خور در نهانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

ای که تو چشمه حیوان و بهار چمنی

چو منی تو خود خود را کی بگوید چو منی

من شبم تو مه بدری مگریز از شب خویش

مه کی باشد که تو خورشید دو صد انجمی

پاسبان در تو ماه برین بام فلک

تو که در مقعد صدقی چو شه اندر وطنی

ماه پیمانه عمر است گهی پر گه نیم

تو به پیمانه نگنجی تو نه عمر زمنی

هر کی در عهد تو از جور زمانه گله کرد

سزد ار کفش جفا بر دهن او بزنی

کاین زمانه چو تن است و تو در او چون جانی

جان بود تن نبود تن چو تو جان جان تنی

سجده کردند ملایک تن آدم را زود

پرتو جان تو دیدند در آن جسم سنی

اهرمن صورت گل دید و سرش سجده نکرد

چوب رد بر سرش آمد که برو اهرمنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی

سر فروکن به کرم ای که بر این بالایی

هر چه گویی تو اگر تلخ و اگر شور خوش است

گوهر دیده و دل جانی و جان افزایی

نه به بالا نه به زیری و نه جان در جهت است

شش جهت را چه کنم در دل خون پالایی

سر فروکن که از آن روز که رویت دیدم

دل و جان مست شد و عقل و خرد سودایی

هر کی او عاشق جسم است ز جان محروم است

تلخ آید شکر اندر دهن صفرایی

ای که خورشید تو را سجده کند هر شامی

کی بود کز دل خورشید به بیرون آیی

آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری

کوه‌ها را جهت ذره شدن می‌سایی

چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری

چه نهانی و عجب این که در این غوغایی

گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر

ور بگیری تو مرا بخت نوم افزایی

صورت عشق تویی صورت ما سایه تو

یک دمم زشت کنی باز توام آرایی

می‌نماید که مگر دوش به خوابت دیدم

که من امروز ندارم به جهان گنجایی

ساربانا بمخوابان شتر این منزل نیست

همرهان پیش شدستند که را می‌پایی

هین خمش کن که ز دم آتش دل شعله زند

شعله دم می‌زند این دم تو چه می‌فرمایی

شمس تبریز چو در شمس فلک درتابد

تابش روز شود از وی نابینایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

به شکرخنده اگر می‌ببرد جان ز کسی

می‌دهد جان خوشی پرطربی پرهوسی

گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه یکی تنگ شکربار کند بهر نثار

گه شود طوطی جان گر بچشد زان مگسی

گه مدرس شود و درس کند بر سر صدر

تا شود کن فیکون صدر جهان مرتبسی

گه دمد یک نفسی عیسی مریم سازد

تا گواه نفسش باشد عیسی نفسی

گه خسی را بکشد سرمه جان در دیده

گه نماید دو جهان در نظرش همچو خسی

متزمن نظری داری و هرچ آید پیش

هم بر آن چفسد و حمله نبرد پیش و پسی

صالح او آمد و این هر دو جهان یک اشتر

ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی

کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی

چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی

ز پی خشم رهی ساعد و کف می‌خایی

صنما مغلطه بگذار و مگو تا فردا

چون تویی پای علم نقد که را می‌پایی

ترشم گفتی و پیش شکر بی‌حد تو

عسل و قند چه دارند به جز سرکایی

گر چه من روترشم لیک خم سرکه نیم

ور چه هر جا بروم لیک نیم هرجایی

گر تو خوبی و منم آینه روی خوشت

پیش رو دار مرا چونک جهان آرایی

نی غلط گفتم سرمست بدم زفت زدم

کی بود آینه را با رخ تو گنجایی

نو فسونی است مرا سخت عجب پیشتر آ

تا به گوش تو فروخوانم ای بینایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

اگر امشب بر من باشی و خانه نروی

یا علی شیر خدا باشی یا خود علوی

اندک اندک به جنون راه بری از دم من

برهی از خرد و ناگه دیوانه شوی

کهنه و پیر شدی زین خرد پیر گریز

تا بهار تو نماید گل و گلزار نوی

به خیالی به من آیی به خیالی بروی

این چه رسوایی و ننگ است زهی بند قوی

به ترازوی زر ار راه دهندت غلط است

بجوی زر بنه ارزی چو همان حب جوی

پیک لابد بدود کیک چو او هم بدود

پس کمال تو در آن نیست که یاوه بدوی

بهر بردن بدو از هیبت مردن بمدو

بهر کعبه بدو ای جان نه ز خوف بدوی

باش شب‌ها بر من تا به سحر تا که شبی

مه برآید برهی از ره و همراه غوی

همه کس بیند رخساره مه را از دور

خنک آن کس که برد از بغل مه گروی

مه ز آغاز چو خورشید بسی تیغ کشد

که ببرم سر تو گر تو از این جا نروی

چون ببیند که سر خویش نمی‌گیرد او

گوید او را که حریفی و ظریفی و روی

من توام ور تو نیم یار شب و روز توام

پدر و مادر و خویش تو به منهاج سوی

چه شود گر من و تو بی‌من و تو جمع شویم

فرد باشیم و یکی کوری چشم ثنوی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

به شکرخنده بتا نرخ شکر می‌شکنی

چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی

گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو

تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی

گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری

سرنگون زهره و مه را ز فلک درفکنی

حق تو را از جهت فتنه و شور آورده‌ست

فتنه و شور و قیامت نکنی پس چه کنی

روی چون آتش از آن داد که دل‌ها سوزی

شکن زلف بدان داد که دل‌ها شکنی

دل ما بتکده‌ها نقش تو در وی شمنی

هر بتی رو به شمن کرده که تو آن منی

برمکن تو دل خود از من ازیرا به جفا

گر که قاف شود دل تو ز بیخش بکنی

در تک چاه زنخدان تو نادر آبی است

که به هر چه که درافتم بنماید رسنی

در غمت بوالحسنان مذهب و دین گم کردند

زان سبب که حسن اندر حسن اندر حسنی

زیرکان را رخ تو مست از آن می‌دارد

تا در این بزم ندانند که تو در چه فنی

کافری ای دل اگر در جز او دل بندی

کافری ای تن اگر بر جز این عشق تنی

بی وی ار بر فلکی تو به خدا در گوری

هر چه پوشی به جز از خلعت او در کفنی

شمس تبریز که در روح وطن ساخته‌ای

جان جان‌هاست وطن چونک تو جان را وطنی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

 

هله آن به که خوری این می و از دست روی

تا به هر جا که روی خوشدل و سرمست روی

چرخ گردان به تو گردد که تو آب اویی

ماه چرخی چه زیان دارد اگر پست روی

ماهیی لیک چنان مست توست آن دریا

همه دریا ز پی آید چو تو در شست روی

صدقات همه شاهان که سوی نیست رود

رو سوی هست نهد چون تو سوی هست روی

سابق تیزروانی تو در این راه دراز

وز ره رفق تو با این دو سه پابست روی

کسب عیش ابد آموز ز شمس تبریز

تا در آن مجلس عیشی که جنان است روی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4423500
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث