به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی

مرغ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی

سینه بگشا چو درختان به سوی باد بهار

ز آنک زهر است تو را باد روی پاییزی

به شکرخنده معنی تو شکر شو همگی

در صفات ترشی خواجه چرا بستیزی

زیر دیوار وجود تو تویی گنج گهر

گنج ظاهر شود ار تو ز میان برخیزی

آن قراضه ازلی ریخته در خاک تن است

کو قراضه تک غلبیر تو گر می‌بیزی

تیغ جانی تو برآور ز نیام بدنت

که دو نیمه کند او قرص قمر از تیزی

تیغ در دست درآ در سر میدان ابد

از شب و روز برون تاز چو بر شبدیزی

آب حیوان بکش از چشمه به سوی دل خود

ز آنک در خلقت جان بر مثل کاریزی

ور نتانی بگریز آ بر شه شمس الدین

کو به جان هست ز عرش و به بدن تبریزی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

به شکرخنده اگر می‌ببرد دل ز کسی

می‌دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم

بیدقی گر ببری من برم از تو فرسی

طوطیانند که خود را بکشند از غیرت

گر به سوی شکرش راه برد خرمگسی

پاره پاره کند آن طوطی مسکین خود را

گر یکی پاره شکر زو ببرد مرتبسی

در رخ دشمن من دوست بخندید چو برق

همچو ابر این دل من پر شد و بگریست بسی

در دل عارف تو هر دو جهان یاوه شود

کی درآید به دو چشمی که تو را دید خسی

جیب مریم ز دمش حامل معنی گردد

که منم کز نفسی سازم عیسی نفسی

مجمع روح تویی جان به تو خواهد آمد

تو چو بحری همه سیل‌اند و فرات و ارسی

ای که صالح تو و این هر دو جهان یک اشتر

ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی

نعره زنگله از جنبش اشتر باشد

که شتر نقل کند از کنسی تا کنسی

هر چراغی که بسوزد مطلب زو نوری

نور موسی طلبی رو به چنان مقتبسی

بس کن این گفت خیال است مشو وقف خیال

چونک هستت به حقیقت نظر و دسترسی

ای ضیاء الحق ذوالفضل حسام الدین تو

عارف طب دلی بی‌رگ و نبض و مجسی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی

دانه بوالعجب و دام عجب می‌سازی

کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی

کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی

صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد

مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی

بدگمان باشد عاشق تو از این‌ها دوری

همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی

همچو نایم ز لبت می‌چشم و می‌نالم

کم زنم تا نکند کس طمع انبازی

نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت

برسد سوی دماغ و بکند غمازی

تو که می ناله کنی گر نه پی طراری است

از گزافه تو چنین خوش دم و خوش آوازی

نه هر آواز گواه است خبر می‌آرد

این خبر فهم کن ار همنفس آن رازی

ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا

نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

هله هشدار که با بی‌خبران نستیزی

پیش مستان چنان رطل گران نستیزی

گر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانی

چون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزی

گر نخواهی که تو را گرگ هوا بردرد

چون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزی

عجمی وار نگویی تو شهان را که کیید

چون نمایند تو را نقش و نشان نستیزی

از میان دل و جان تو چو سر برکردند

جان به شکرانه نهی تو به میان نستیزی

چو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی

ظاهر آنگه شود این که به نهان نستیزی

در گمانی ز معاد خود و از مبدا خود

شودت عین چو با اهل عیان نستیزی

در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات

گر شوی ذره و چون کوه گران نستیزی

ز زمان و ز مکان بازرهی گر تو ز خود

چو زمان برگذری و چو مکان نستیزی

مثل چرخ تو در گردش و در کار آیی

گر چو دولاب تو با آب روان نستیزی

چون جهان زهره ندارد که ستیزد با شاه

الله الله که تو با شاه جهان نستیزی

هم به بغداد رسی روی خلیفه بینی

گر کنی عزم سفر در همدان نستیزی

حیله و زوبعی و شیوه و روبه بازی

راست آید چو تو با شیر ژیان نستیزی

همچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگر

همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

هست در حلقه ما حلقه ربایی عجبی

قمری باخبری درد دوایی عجبی

هست در صفه ما صف شکنی کز نظرش

تابد از روزن دل نور ضیایی عجبی

این چه جام است که از عین بقا سر برزد

تا زند جان منش طال بقایی عجبی

هر کی از ظلمت غم بر دل او بند بود

یابد از دولت او بندگشایی عجبی

این چه سحر است که خلق از نظرش محرومند

یا چه ابر است بر آن ماه لقایی عجبی

از کجا تافت چنان ماه در این قالب تن

تا ز جا رفت دل و رفت به جایی عجبی

چون دل از خانه وهم حدثان بیرون شد

ز یکی دانه در دید سرایی عجبی

می‌نمود از در و دیوار سرا در تابش

هشت جنت ز یکی روح فزایی عجبی

شمس تبریز از این خوف و رجا بازرهان

تا برآید ز عدم خوف و رجایی عجبی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

صنما تو همچو آتش قدح مدام داری

به جواب هر سلامی که کنند جام داری

ز برای تو اگر تن دو هزار جان سپارد

ز خداش وحی آید که هنوز وام داری

چو حقت ز غیرت خود ز تو نیز کرد پنهان

به درون جان چاکر چه پدید نام داری

چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم

صنما هزار آتش تو در آن سلام داری

ز پی غلامی تو چو بسوخت جان شاهان

به کدام روی گویم که چو من غلام داری

تو هنوز روح بودی که تمام شد مرادت

بجز از برای فتنه به جهان چه کام داری

توریز بخت یارت به خدا که راست گویی

که میان شیرمردان چو ویی کدام داری

تبریز شاد بادا که ز نور و فر آن شه

دو هزار بیش چاکر چو یمن چو شام داری

نظر خدای خواهم که تو را به من رساند

به دعا چه خواهمت من که همه تو رام داری

نظر حسود مسکین طرقید از تفکر

نرسید در تو هر چند که تو لطف عام داری

چه حسود بلک عاشق دو هزار هر نواحی

نه خیالشان نمایی نه به کس پیام داری

تو خدای شمس دین را به من غلام بخشی

چو غلامیی ورا تو به شهان حرام داری

لقبت چو می‌بگویم دل من همی‌بلرزد

تو دلا مترس زیرا که شه کرام داری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

برو ای عشق که تا شحنه خوبان شده‌ای

توبه و توبه کنان را همه گردن زده‌ای

کی شود با تو معول که چنین صاعقه‌ای

کی کند با تو حریفی که همه عربده‌ای

نی زمین و نه فلک را قدم و طاقت توست

نه در این شش جهتی پس ز کجا آمده‌ای

هشت جنت به تو عاشق تو چه زیبا رویی

هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکده‌ای

دوزخت گوید بگذر که مرا تاب تو نیست

جنت جنتی و دوزخ دوزخ بده‌ای

چشم عشاق ز چشم خوش تو تردامن

فتنه و رهزن هر زاهد و هر زاهده‌ای

بی تو در صومعه بودن به جز از سودا نیست

ز آنک تو زندگی صومعه و معبده‌ای

دل ویران مرا داد ده ای قاضی عشق

که خراج از ده ویران دلم بستده‌ای

ای دل ساده من داد ز کی می‌خواهی

خون مباح است بر عشق اگر زین رده‌ای

داد عشاق ز اندازه جان بیرون است

تو در اندیشه و در وسوسه بیهده‌ای

جز صفات ملکی نیست یقین محرم عشق

تو گرفتار صفات خر و دیو و دده‌ای

بس کن و سحر مکن اول خود را برهان

که اسیر هوس جادویی و شعبده‌ای

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی

که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی

تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو

به کف آورند زاغان همه خلقت همایی

کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم

تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی

تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو

تویی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی

به وصال می‌بنالم که چه بی‌وفا قرینی

به فراق می‌بزارم که چه یار باوفایی

به گه وصال آن مه چه بود خدای داند

که گه فراق باری طرب است و جان فزایی

دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی

رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

چه جمال جان فزایی که میان جان مایی

تو به جان چه می‌نمایی تو چنین شکر چرایی

چو بدان تو راه یابی چو هزار مه بتابی

تو چه آتش و چه آبی تو چنین شکر چرایی

غم عشق تو پیاده شده قلعه‌ها گشاده

به سپاه نور ساده تو چنین شکر چرایی

همه زنگ را شکسته شده دست جمله بسته

شه چین بس خجسته تو چنین شکر چرایی

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا

بجز از تو جان مبینا تو چنین شکر چرایی

تو برسته از فزونی ز قیاس‌ها برونی

به دو چشم مست خونی تو چنین شکر چرایی

به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد

دو جهان به هم برآمد تو چنین شکر چرایی

تو در آن دو رخ چه داری که فکندی از عیاری

دو هزار بی‌قراری تو چنین شکر چرایی

چو بدان لطیف خنده همه را بکرده بنده

ز دم تو مرده زنده تو چنین شکر چرایی

چو صفات حسن ایزد عرقت به بحر ریزد

دو هزار موج خیزد تو چنین شکر چرایی

چو دو زلف توست طوقم ز شراب توست شوقم

بنگر که در چه ذوقم تو چنین شکر چرایی

ز گلت سمن فنا شد همه مکر و فن فنا شد

من و صد چو من فنا شد تو چنین شکر چرایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

 

برسید لک لک جان که بهار شد کجایی

بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی

رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد

همه گلرخان ببینی که کنند خودنمایی

ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته

بگشاده دیده دیده ز بلای دی رهایی

خضر و سمن چو رندان بشکسته‌اند زندان

گل و لاله شاد و خندان ز سعادت عطایی

همه مریمان کامل همه بکر و گشته حامل

بنموده عارفان دل به جناب کبریایی

چو شکوفه کرد به بستان ز ره دهن چو مستان

تو نصیب خویش بستان ز زمانه گر ز مایی

به مثال گربه هر یک به دهان گرفته کودک

سوی مادران گلشن به نظاره چون نیایی

بنگر به مرغ خوش پر چو خطیب فوق منبر

به ثنا و حمد داور بگرفته خوش نوایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:41 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4424180
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث