به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی

ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی

کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را

و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی

همه بی‌خدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت

نه عدم بود من و ما که بدادی من و مایی

ز من و ماست که جانی بگشاده‌ست دکانی

و اگر نه به چه بازو کشد او قوس خدایی

غلطی جان غلطی جان همه خود را بمرنجان

نه مسیحی که به افسون به دمی چشم گشایی

به سحرگاه و مشارق که شود تیره رخ مه

کی بود نیم چراغی که کند نورفزایی

چه کشیمش چه کشیمش تو بیا تا که کشیمش

که چراغ خلق است این بر آن شمع سمایی

مشکی را مشکی را مشکی پرهوسی را

چه کشانی چه کشانی به مطارات همایی

چو رخ روز ببیند ز بن گوش بمیرد

ز چه رفتی ز چه مردی تو چنین سست چرایی

زر و مال تو کجا شد پر و بال تو کجا شد

عم و خال تو کجا شد و تو ادبار کجایی

هله بازآ هله بازآ به سوی نعمت و ناز آ

که منت بازفرستم ز پس مرگ و جدایی

پر و بال تو بریدم غم و آه تو شنیدم

هله بازت بخریدم که نه درخورد جفایی

ز پس مرگ برون پر خبر رحمت من بر

که نگویند چو رفتی به عدم بازنیایی

کتب الله تعالی کرم الله توالی

فتدلی و تجلی بعث العشق دوایی

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن

خمش و آب فرورو سمک بحر وفایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی

ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی

کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را

و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی

همه بی‌خدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت

نه عدم بود من و ما که بدادی من و مایی

ز من و ماست که جانی بگشاده‌ست دکانی

و اگر نه به چه بازو کشد او قوس خدایی

غلطی جان غلطی جان همه خود را بمرنجان

نه مسیحی که به افسون به دمی چشم گشایی

به سحرگاه و مشارق که شود تیره رخ مه

کی بود نیم چراغی که کند نورفزایی

چه کشیمش چه کشیمش تو بیا تا که کشیمش

که چراغ خلق است این بر آن شمع سمایی

مشکی را مشکی را مشکی پرهوسی را

چه کشانی چه کشانی به مطارات همایی

چو رخ روز ببیند ز بن گوش بمیرد

ز چه رفتی ز چه مردی تو چنین سست چرایی

زر و مال تو کجا شد پر و بال تو کجا شد

عم و خال تو کجا شد و تو ادبار کجایی

هله بازآ هله بازآ به سوی نعمت و ناز آ

که منت بازفرستم ز پس مرگ و جدایی

پر و بال تو بریدم غم و آه تو شنیدم

هله بازت بخریدم که نه درخورد جفایی

ز پس مرگ برون پر خبر رحمت من بر

که نگویند چو رفتی به عدم بازنیایی

کتب الله تعالی کرم الله توالی

فتدلی و تجلی بعث العشق دوایی

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن

خمش و آب فرورو سمک بحر وفایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

مثل ذره روزن همگان گشته هوایی

که تو خورشیدشمایل به سر بام برآیی

همه ذرات پریشان ز تو کالیوه و شادان

همه دستک زن و گویان که تو در خانه مایی

همه در نور نهفته همه در لطف تو خفته

غلط انداز بگفته که خدایا تو کجایی

همه همخوابه رحمت همه پرورده نعمت

همه شه زاده دولت شده در لبس گدایی

چو من این وصل بدیدم همه آفاق دویدم

طلبیدم نشنیدم که چه بد نام جدایی

مگر این نام نقیبی بود از رشک رقیبی

چه رقیبی چه نقیبی همه مکر است و دغایی

بجز از روح بقایی به جز از خوب لقایی

مده از جهل گوایی هله تا ژاژ نخایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری

تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری

تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی

تو خبیری تو خبیری تو خبیر ابن خبیری

تو لطیفی تو لطیفی تو لطیف ابن لطیفی

تو جهانی دو جهان را به یکی کاه نگیری

هله ای روح مصور هله ای بخت مکرر

نه ز خاکی نه ز آبی نه از این چرخ اثیری

تو از آن شهر نهانی که بدان شهر کشانی

نشوی غره به چیزی نه ز کس عذر پذیری

همگی آب حیاتی همگی قند و نباتی

همگی شکر و نجاتی نه خماری نه خمیری

به یکی کرم منکس بدهی دیبه و اطلس

نکند بر تو زیان کس که شکوری و شکیری

به عدم درنگریدم عدد ذره بدیدم

به پر عشق تو پران برهیده ز زحیری

اگرت بیند آتش همگی آب شود خوش

اگرت بیند منکر برهد او ز نکیری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

ز کجایی ز کجایی هله ای مجلس سامی

نفسی در دل تنگی نفسی بر سر بامی

هله ای جان و جهانم مدد نور نهانم

ستن چرخ و زمینی هوس خاصی و عامی

عجب از خلوتیانی عجب از مجلس جانی

عجب از ارمن و رومی عجب از خطه شامی

عجب آن چیست مشعشع رخت از نور مبرقع

که مه و مهر به پیشش کند از عشق غلامی

به گلستان جمالت چو رسد دیده عاشق

به سوی باغ چه آید مگر از غفلت و خامی

سیدی انت من این صاد حسناک ندامی

نظر الحق تعالی لک فی البهجه حامی

قمر سار الینا حبه فرض علینا

سطع العشق لدینا طرد العشق منامی

شجر طاب جناه شجر الخلد فداه

وجد القلب مناه و کلوا منه کرامی

سر خنبی که ببستی به کرم بازگشایی

خرد هر دو جهان را بربایی به تمامی

بشنیدیم که دیکی ز پی خلق بپختی

که از او یابد اباها همگی ذوق طعامی

ز عدم هر چه برآید چو مصفا نظر آید

به دو صد دام درآید چو تواش دانه دامی

ز رخ یوسف خوبان همه زندان چو گلستان

چو چنین باشد زندان تو چرا در غم وامی

هله خاموش مپرسش که کسی قرص قمر را

بنپرسد که چه نامی و کیی وز چه مقامی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی

چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی

تو اگر لطف گزینی و اگر بر سر کینی

همه آسایش جانی همه آرایش عیدی

سبب غیرت توست آنک نهانی و اگر نی

همه خورشید عیانی که ز هر ذره پدیدی

تو اگر گوشه بگیری تو جگرگوشه و میری

و اگر پرده دری تو همه را پرده دریدی

دل کفر از تو مشوش سر ایمان به میت خوش

همه را هوش ربودی همه را گوش کشیدی

همه گل‌ها گرو دی همه سرها گرو می

تو هم این را و هم آن را ز کف مرگ خریدی

چو وفا نبود در گل چو رهی نیست سوی کل

همه بر توست توکل که عمادی و عمیدی

اگر از چهره یوسف نفری کف ببریدند

تو دو صد یوسف جان را ز دل و عقل بریدی

ز پلیدی و ز خونی تو کنی صورت شخصی

که گریزد به دو فرسنگ وی از بوی پلیدی

کنیش طعمه خاکی که شود سبزه پاکی

برهد او ز نجاست چو در او روح دمیدی

هله ای دل به سما رو به چراگاه خدا رو

به چراگاه ستوران چو یکی چند چریدی

تو همه طمع بر آن نه که در او نیست امیدت

که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی

تو خمش کن که خداوند سخن بخش بگوید

که همو ساخت در قفل و همو کرد کلیدی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری

تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری

همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند

همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری

تویی دریای مخلد که در او ماهی بی‌حد

ز سر جهل مکن رد سر انکار چه خاری

همه خاموش به ظاهر همه قلاش و مقامر

همه غایب همه حاضر همه صیاد و شکاری

همه ماهند نه ماهی همه کیخسرو و شاهی

همه چون یوسف چاهی ز تو اندر چه تاری

همه ذرات چو ذاالنون همه رقاص چو گردون

همه خاموش چو مریم همه در بانگ چو قاری

همه اجزای وجودت به تو گویند چه بودت

که همه گفت و شنودت نه ز مهر است و ز یاری

مثل نفس خزان است که در او باغ نهان است

ز درون باغ بخندد چو رسد جان بهاری

تو بر این شمع چه گردی چو از آن شهد بخوردی

تو چو پروانه چه سوزی که ز نوری نه ز ناری

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

اگر او ماه منستی شب من روز شدستی

اگر او همرهمستی همه را راه زدستی

وگر او چهره مستی به سر دست بخستی

ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی

وگر او در صمدیت بنمودی احدیت

به خدا کوه احد هم خوش و مست احدستی

و اگر باغ نه مستی که در او میوه برستی

ز کجا میوه تازه به درون سبدستی

سبد گفت رها کن سوی آن باغ نهان شو

اگر این گفت نبودی نه مدد بر مددستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی

هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی

اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد

تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی

به تو سوگند بخوردم که از این شیوه نگردم

بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی

بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی

بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی

دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید

بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی

هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند

ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی

اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی

و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی

به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه

نبود عشق فسانه که سمایی است سمایی

چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد

چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی

سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید

بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی

هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن

نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی

هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید

بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

 

صنما چونک فریبی همه عیار فریبی

صنما چون همه جانی دل هشیار فریبی

سحری چون قمر آیی به خرابات درآیی

بت و بتخانه بسوزی دل و دلدار فریبی

دل آشفته نگیری خرد خفته نگیری

تو بدان نرگس خفته همه بیدار فریبی

ز غمت سنگ گدازد رمه با گرگ بسازد

رمه و گرگ و شبان را تو به یک بار فریبی

چه کنم جان و بدن را چه کنم قوت تن را

که تو جبار جهانی همه بیمار فریبی

قمر زنگی شب را تو کنی رومی مه رو

همه کوران سیه را تو به انوار فریبی

همه را گوش بگیری شنوایی برسانی

همه را چشم گشایی و به دیدار فریبی

تو نه آنی که فریبی ز کسی صرفه بجویی

تو همه لطف و عطایی تو به ایثار فریبی

تو صلاح دل و دینی تو در این لطف چنینی

که کمین خار فنا را سوی گلزار فریبی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4426509
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث