به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مست می عشق را حیا نی

وین باده عشق را بها نی

آن عشق چو بزم و باده جان را

می نوشد و ممکن صلا نی

با عقل بگفت ماجراها

جان گفت که وقت ماجرا نی

از روح بجستم آن صفا گفت

آن هست صفا ولی ز ما نی

گفتم که مکن نهان از این مس

ای کفو تو زر و کیمیا نی

کاین برق حدیث تو از آن است

جز جان افزا و دلربا نی

گفتا غلطی که آن نیم من

ما بوالحسنیم و بوالعلا نی

گفتم که به حق نرگسانت

دفعم بمده به شیوه‌ها نی

کاین غمزه مست خونی تو

کشته‌ست هزار و خونبها نی

بالله که تویی که بی‌تویی تو

ای کبر تو غیر کبریا نی

گر ز آنک تویی و گر نه‌ای تو

از تو گذری دو دیده را نی

گر فرمایی که نیست هست است

کو زهره که گویمت چرا نی

مغناطیسی و جان چو آهن

می‌آید مست و دست و پا نی

چون گرم شوم ز جام اول

غیر تسلیم در قضا نی

چون شد به سرم میم سراسر

می را تسلیم یا رضا نی

از بهر نسیم زلف جعدت

یکتا زلفی که جز دو تا نی

ای باد صبا به انتظارت

از بهر صبا و خود صبا نی

پس ما چه زنیم ای قلندر

اندر گره و گره گشا نی

گر ز آنک نه هر دمی خداوند

کو جز سر و خاصه خدا نی

مخدومی شمس دین تبریز

چون خورشیدش در این سما نی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

گویم سخن لب تو یا نی

ای لعل لب تو را بها نی

ای گفته ما غلام آن دم

کان جا همگی تویی و ما نی

این جا که منم به جز خطا نی

و آن جا که تویی به جز عطا نی

این جا گفتن ز روی جسم است

و آن جا همه هستی است جا نی

سیاره همی‌روند پا نی

صد مشک روانه و سقا نی

رنجورانند همچو ایوب

دریافته صحت و دوا نی

بی چشمانند همچو یعقوب

بینا شده چشم و توتیا نی

ره پویانند همچو ماهی

بینند طریق‌ها ضیا نی

از رشک تو من دهان ببستم

شرح تو رسد به منتها نی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

ای وصل تو اصل شادمانی

کان صورت‌هاست وین معانی

یک لحظه مبر ز بنده که نیست

بی آب سفینه را روانی

من مصحف باطلم ولیکن

تصحیح شوم چو تو بخوانی

یک یوسف بی‌کس است و صد گرگ

اما برهد چو تو شبانی

هر بار بپرسیم که چونی

با اشکم و روی زعفرانی

این هر دو نشان برای عام است

پیشت چه نشان چه بی‌نشانی

ناگفته حدیث بشنوی تو

ننوشته قباله را بخوانی

بی خواب تو واقعه نمایی

بی آب سفینه‌ها برانی

خاموش ثنا و لابه کم کن

کز غیب رسید لن ترانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

کژزخمه مباش تا توانی

هر زخمه که کژ زنی بمانی

پیر است عروس عیش دنیا

مرگش طلبی اگر ستانی

تا رخ ننمود جمله نور است

چون رخ بنمود شد دخانی

از سیل بلا چو کاه مگریز

در عشق و ولا چو پهلوانی

چون آب روان به هر نباتی

باید که حیات را رسانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

چون عشق کند شکرفشانی

در جلوه شود مه نهانی

بینی که شکر کران ندارد

خوش می‌خوری و همی‌رسانی

می‌غلط به هر طرف که غلطی

بر سبزه سبز بوستانی

گر ز آنک کله نهی وگر نی

شاهنشه جمله خسروانی

آن را بینی که من نگویم

زیرا که بگویمت بدانی

چون چشم تو وا کنند ناگه

بر شهر عظیم آن جهانی

ماننده طفل نوبزاده

خیره نگری و خیره مانی

تا چشم بر آن جهان نشیند

چاره نبود از این نشانی

بگریز به نور شمس تبریز

تا کشف شود همه معانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

ای آنک تو شاه مطربانی

زان دلبرکش بگو که دانی

خواهم که دو عشر ای خوش آواز

از مصحف حسن او بخوانی

در هر حرفیش مستمع را

بگشاید چشمه معانی

سینش گوید که فاستجیبوا

نونش گوید که لن ترانی

ای طره او چه پای بندی

وی غمزه او چه بی‌امانی

از نرگس او است ای گل سرخ

کان اطلس سرخ می‌درانی

ماندم ز تمام کردن این

باقیش تو بگو بر این نشانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

روزی که مرا ز من ستانی

ضایع مکن از من آنچ دانی

تا با تو چو خاص نور گردم

آن نور لطیف جاودانی

تا چند کنم ز مرگ فریاد

با همچو تو آب زندگانی

گر مرگم از او است مرگ من باد

آن مرگ به از دم جوانی

از خرمن خویش ده زکاتم

زان خرمن گوهر نهانی

منویس بر این و آن براتم

بگذار طریق امتحانی

خاموش ولی به دست تو چیست

باران آمد تو ناودانی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

از قصه حال ما نپرسی

وز کشتن عاشقان نترسی

ای گوهر عشق از چه بحری

وی آتش عشق از چه درسی

آن جا که تویی کی راه یابد

زان جانب چرخ و عرش و کرسی

ای دل تو دلی نه دیگ آهن

از آتش عشق چند تفسی

جان و دل و نفس هر سه سوزید

تا کی گویم ظلمت نفسی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

ای دلبر بی‌دلان صوفی

حاشا که ز جان بی‌وقوفی

از هجر دوتا چو لام گشتیم

دلتنگ ز غم چو کاف کوفی

آن دم که به طوف خود بطوفی

وآنگه که به خانه هم به طوفی

ما را بنمای مهر و الفت

چون معدن مهری و الوفی

مکشوف ز کشف توست اسرار

زیرا که کشوف هر کشوفی

آنی که بری خسوف از ماه

آن ماه نه‌ای که در خسوفی

آنی که بری کسوف از شمس

آن شمس نه‌ای که در کسوفی

در آحادیم ای مهندس

تو ساکن خانه الوفی

ای آحادی الوف را باش

کاین جا تو به منزل مخوفی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:17 PM

 

ای جان و جهان چه می‌گریزی

وی فخر شهان چه می‌گریزی

ما را به چه کار می‌فرستی

پنهان پنهان چه می‌گریزی

چون تیر روی و بازآیی

این دم ز کمان چه می‌گریزی

باری تو هزار گنج داری

زین نیم زیان چه می‌گریزی

ای که شکرت کران ندارد

بنشین به میان چه می‌گریزی

چون محرم هر شکر دهان است

از پیش دهان چه می‌گریزی

ایمن ز امان توست عالم

ای امن امان چه می‌گریزی

عالم همه گرگ مردخوار است

ای دل ز شبان چه می‌گریزی

خامش که زبان همه زیان است

تو سوی زیان چه می‌گریزی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 1:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4424857
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث