به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کجا شد عهد و پیمان را چه کردی

امانت‌های چون جان را چه کردی

چرا کاهل شدی در عشقبازی

سبک روحی مرغان را چه کردی

نشاط عاشقی گنجی است پنهان

چه کردی گنج پنهان را چه کردی

تو را با من نه عهدی بود ز اول

بیا بنشین بگو آن را چه کردی

چنان ابری به پیش ما چه بستی

چنان خورشید خندان را چه کردی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:53 PM

 

چنین باشد چنین گوید منادی

که بی‌رنجی نبینی هیچ شادی

چه مایه رنج‌ها دیدی تو هر روز

تأمل کن از آن روزی که زادی

چه خون از چشم و دل‌ها برگشاده‌ست

که تا تو چشم در عالم گشادی

خداوندا اگر آهن بدیدی

ز اول آن کشاکش کش تو دادی

ز بیم و ترس آهن آب گشتی

گدازیدی نپذرفتی جمادی

ولیک آن را نهان کردی ز آهن

به هر روز اندک اندک می‌نهادی

چو آهن گشت آیینه به آخر

بگفتا شکر ای سلطان هادی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:53 PM

 

ز ما برگشتی و با گل فتادی

دو چشم خویش سوی گل گشادی

ز شرم روی ما گل از تو بگریخت

ز گل واگشتی این جا سر نهادی

نهادی سر که پای من ببوسی

نیابی بوسه گل را بوسه دادی

بدان لب‌ها که بوی گل گرفته‌ست

نیابی بوسه گر چه اوستادی

برای رفع بویش این دو لب را

همی‌مالم به خاکت من ز شادی

کجا بردارم این لب از تو ای خاک

ولی فتنه تویی گل را تو زادی

تو آن خاکی که از حق لطف دزدی

تو دزدی و مریدی و مرادی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:53 PM

 

اگر خورشید جاویدان نگشتی

درخت و رخت بازرگان نگشتی

دو دست کفشگر گر ساکنستی

همیشه گربه در انبان نگشتی

اگر نه عشوه‌های باد بودی

سر شاخ گل خندان نگشتی

چه گویم گر نبودی آن که دانی

به هر دم این نگشتی آن نگشتی

فلک چتر است و سلطان عقل کلی

نگشتی چتر اگر سلطان نگشتی

اگر آواز سرهنگان نبودی

نگشتی اختر و کیوان نگشتی

کریمی گر ندادی ابر و باران

یکی جرعه به گرد خوان نگشتی

درونت گر نبودی کیمیاگر

به هر دم خون و بلغم جان نگشتی

نهان از عالم ار نی عالمستی

دل تاریک تو میدان نگشتی

نهان دار این سخن را ز آنک زرها

اگر پنهان نبودی کان نگشتی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:53 PM

 

سلام علیک ای مقصود هستی

هم از آغاز روز امروز مستی

تویی می واجب آید باده خوردن

تویی بت واجب آید بت پرستی

به دوران تو منسوخ است شیشه

بگردان آن سبوهای دودستی

بیا بشنو حدیث پوست کنده

همه مغزم چو در مغزم نشستی

هلا ای یوسف خوبان به مصر آ

ز قعر چه به حبل الله رستی

بگیر ای چرخ پیر چنبری پشت

رسن را سخت کز چنبر بجستی

منم لولی و سرنا خوش نوازم

بده شکر نیم را چون شکستی

به دو بوسه مخا از خشم لب را

تو ده نان چون دکان‌ها را ببستی

بلی گو نی مگو ای صورت عشق

که سلطان بلی شاه الستی

بلی تو برآردمان به بالا

بلی ما فرود آرد به پستی

خمش کن عشق خود مجنون خویش است

نه لیلی گنجد و نی فاطمستی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:53 PM

 

سبک بنواز ای مطرب ربایی

بگردان زوتر ای ساقی شرابی

که آورد آن پری رو رنگ دیگر

ز چشمه زندگی جوشید آبی

چه آتش زد نهان دلبر به دل‌ها

که مجلس پر شد از بوی کبابی

چرا ای پیر مجلس چنگ پرفن

نگویی ناله نی را جوابی

نی نه چشم زان چشمان چه گوید

چنین بیدار باشد مست خوابی

دل سنگین چو یابد تاب آن چشم

شود در حال او در خوشابی

گدازد هر دو عالم بحر گیرد

چون آن مه رو براندازد نقابی

ایا ساقی به اصحاب سعادت

بده حالی تو باری خمر نابی

قدم تا فرق پر دارید از این می

که بوی شمس تبریزی بیابی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:53 PM

 

هلا ای آب حیوان از نوایی

همی‌گردان مرا چون آسیایی

چنین می‌کن که تا بادا چنین باد

پریشان دل به جایی من به جایی

نجنبد شاخ و برگی جز به بادی

نپرد برگ که بی‌کهربایی

چو کاهی جز به بادی می‌نجنبد

کجا جنبد جهانی بی‌هوایی

همه اجزای عالم عاشقانند

و هر جزو جهان مست لقایی

ولیک اسرار خود با تو نگویند

نشاید گفت سر جز با سزایی

چراخواران چراشان هم چراخوار

ز کاسه و خوان شیرین کدخدایی

نه موران با سلیمان راز گفتند

نه با داوود می‌زد که صدایی

اگر این آسمان عاشق نبودی

نبودی سینه او را صفایی

وگر خورشید هم عاشق نبودی

نبودی در جمال او ضیایی

زمین و کوه اگر نه عاشق اندی

نرستی از دل هر دو گیاهی

اگر دریا ز عشق آگه نبودی

قراری داشتی آخر به جایی

تو عاشق باش تا عاشق شناسی

وفا کن تا ببینی باوفایی

نپذرفت آسمان بار امانت

که عاشق بود و ترسید از خطایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:49 PM

 

هلا ای آب حیوان از نوایی

همی‌گردان مرا چون آسیایی

چنین می‌کن که تا بادا چنین باد

پریشان دل به جایی من به جایی

نجنبد شاخ و برگی جز به بادی

نپرد برگ که بی‌کهربایی

چو کاهی جز به بادی می‌نجنبد

کجا جنبد جهانی بی‌هوایی

همه اجزای عالم عاشقانند

و هر جزو جهان مست لقایی

ولیک اسرار خود با تو نگویند

نشاید گفت سر جز با سزایی

چراخواران چراشان هم چراخوار

ز کاسه و خوان شیرین کدخدایی

نه موران با سلیمان راز گفتند

نه با داوود می‌زد که صدایی

اگر این آسمان عاشق نبودی

نبودی سینه او را صفایی

وگر خورشید هم عاشق نبودی

نبودی در جمال او ضیایی

زمین و کوه اگر نه عاشق اندی

نرستی از دل هر دو گیاهی

اگر دریا ز عشق آگه نبودی

قراری داشتی آخر به جایی

تو عاشق باش تا عاشق شناسی

وفا کن تا ببینی باوفایی

نپذرفت آسمان بار امانت

که عاشق بود و ترسید از خطایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:49 PM

 

بیاموز از پیمبر کیمیایی

که هر چت حق دهد می‌ده رضایی

همان لحظه در جنت گشاید

چو تو راضی شوی در ابتلایی

رسول غم اگر آید بر تو

کنارش گیر همچون آشنایی

جفایی کز بر معشوق آید

نثارش کن به شادی مرحبایی

که تا آن غم برون آید ز چادر

شکرباری لطیفی دلربایی

به گوشه چادر غم دست درزن

که بس خوب است و کرده‌ست او دغایی

در این کو روسبی باره منم من

کشیده چادر هر خوش لقایی

همه پوشیده چادرهای مکروه

که پنداری که هست او اژدهایی

من جان سیر اژدرها پرستم

تو گر سیری ز جان بشنو صلایی

نبیند غم مرا الا که خندان

نخوانم درد را الا دوایی

مبارکتر ز غم چیزی نباشد

که پاداشش ندارد منتهایی

به نامردی نخواهی یافت چیزی

خمش کردم که تا نجهد خطایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:49 PM

 

سؤالی دارم ای خواجه خدایی

که امروز این چنین شیرین چرایی

کی باشد مه که گویم ماه رویی

کی باشد جان که گویم جان فزایی

مثالی لایق آن روی خوبت

بسی شب‌ها ز حق کردم گدایی

رها کن این همه با ما تو چونی

تو جانی و به چونی درنیایی

تو صدساله ره از چونی گذشتی

میان موج‌های کبریایی

هوای خویشتن را سر بریدی

ز میل نفس خود کردی جدایی

همه میل دل معشوق گشتی

به تسلیم و رضا و مرتضایی

از این هم درگذشتم چونی ای جان

که این دم رستخیز سحرهایی

همی‌پیچی به صد گون چشم ما را

به صد صورت جهان را می‌نمایی

زمانی صورت زندان و چاهی

زمانی گلستان و دلربایی

همان یک چیز را گه مار سازی

گهی بخشی درختی و عصایی

به دست توست بوقلمون همه چیز

ز انسان و ز حیوان و نمایی

گهی نیل است و گاهی خون بسته

گهی لیل است و گه صبح ضیایی

بدین خوف و رجاها منعقد شد

که از هر ضد ضد بر می‌گشایی

سؤالی چند دارم از تو حل کن

که مشکل‌های ما را مرتجایی

سؤال اول آن است ای سخندان

که هم اول هم آخر جان مایی

چو اول هم تویی و آخر تویی هم

ز کی دانم وفا و بی‌وفایی

دوم آن است ای آن کت دوم نیست

که رنج احولی را توتیایی

ادامه مطلب
پنج شنبه 15 تیر 1396  - 12:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4427604
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث