به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای شاه تو ترکی عجمی وار چرایی

تو جان و جهانی تو و بیمار چرایی

گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند

گلزار بده زان رخ و پرخار چرایی

الحق تو نگفتی و دم باده او گفت

ای خواجه منصور تو بر دار چرایی

در غار فتم چون دل و دلدار حریفند

دلدار چو شد ای دل در غار چرایی

آن شاه نشد لیک پی چشم بد این گو

گر شاه بشد مخزن اسرار چرایی

گر بیخ دلت نیست در آن آب حیاتش

ای باغ چنین تازه و پربار چرایی

گر راه نبرده‌ست دلت جانب گلزار

خوش بو و شکرخنده و دلدار چرایی

گر دیو زند طعنه که خود نیست سلیمان

ای دیو اگر نیست تو در کار چرایی

بر چشمه دل گر نه پری خانه حسن است

ای جان سراسیمه پری دار چرایی

ای مریم جان گر تو نه‌ای حامل عیسی

زان زلف چلیپا پی زنار چرایی

گر از می شمس الحق تبریز نه مستی

پس معتکف خانه خمار چرایی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی

از جنبش او جنبش این پرده نبینی

از تابش آن مه که در افلاک نهان است

صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی

ای برگ پریشان شده در باد مخالف

گر باد نبینی تو نبینی که چنینی

گر باد ز اندیشه نجنبد تو نجنبی

و آن باد اگر هیچ نشیند تو نشینی

عرش و فلک و روح در این گردش احوال

اشتر به قطارند و تو آن بازپسینی

می‌جنب تو بر خویش و همی‌خور تو از این خون

کاندر شکم چرخ یکی طفل جنینی

در چرخ دلت ناگه یک درد درآید

سر برزنی از چرخ بدانی که نه اینی

ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز

ای آنک امان دو جهان را تو امینی

تا ماه نهم صبر کن ای دل تو در این خون

آن مه تویی ای شاه که شمس الحق و دینی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی

کاین جاست تو را خانه کجایی تو کجایی

آن جا که نه جای است چراگاه تو بوده‌ست

زین شهره چراگاه تو محروم چرایی

جاندار سراپرده سلطان عدم باش

تا بازرهی از دم این جان هوایی

گه پای مشو گه سر بگریز از این سو

مستی و خرابی نگر و بی‌سر و پایی

ای راه نمای از می و منزل چو شوی مست

نی راه به خود دانی و نی راه نمایی

مستان ازل در عدم و محو چریدند

کز نیست بود قاعده هست نمایی

جان بر زبر همدگر افتاده ز مستی

همچون ختن غیب پر از ترک خطایی

این نعره زنان گشته که هیهای چه خوبی

و آن سجده کنان گشته که بس روح فزایی

مخدوم خداوندی شمس الحق تبریز

هم نور زمینی تو و خورشید سمایی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری

بگشای کنار آمد آن یار کناری

برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین

رستند و گذشتند ز دم‌های شماری

آن رفت که اقبال بخارید سر ما

ای دل سر اقبال از این بار تو خاری

گنجی تو عجب نیست که در توده خاکی

ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری

اندر حرم کعبه اقبال خرامید

از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری

گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست

جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری

آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد

نی شورش دل آرد و نی رنج خماری

بس کن که اگر جان بخورد صورت ما را

صد عذر بخواهد لبش از خوب عذاری

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

مگریز ز آتش که چنین خام بمانی

گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی

مگریز ز یاران تو چو باران و مکش سر

گر سر کشی سرگشته ایام بمانی

با دوست وفا کن که وفا وام الست است

ترسم که بمیری و در این وام بمانی

بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است

کز عجز تو در تاسه حمام بمانی

می‌ترسی از این سر که تو داری و از این خو

کان سر تو به رنجوری سرسام بمانی

با ما تو یکی کن سر زیرا سر وقت است

تا همچو سران شاد سرانجام بمانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی

گر دلشده‌ای چند پی نان و کبابی

آتش خور در عشق به مانند شترمرغ

اندر عقب طعمه چه شاگرد عقابی

لقمه دهدت تا کند او لقمه خویشت

این چرخ فریبنده و این برق سحابی

هین لقمه مخور لقمه مشو آتش او را

بی‌لقمه او در دل و جان رزق بیابی

آن وقت که از ناف همی‌خورد تنت خون

نی حلق و گلو بود و نه خرمای رطابی

آن ماهی چه خورده‌ست که او لقمه ما شد

در چشم نیاید خورش مردم آبی

از نعمت پنهان خورد این نعمت پیدا

زان راه شود فربه و زان ماه خضابی

گر ز آنک خرابت کند این عشق برونی

چون سنبله شد دانه در این روز خرابی

آن سنبله از خاک برآورد سر و گفت

من مردم و زنده شدم از داد ثوابی

خواهی که قیامت نگری نقد به باغ آی

نظاره سرسبزی اموات ترابی

ماییم که پوسیده و ریزیده خاکیم

امروز چو سرویم سرافراز و خطابی

بی‌حرف سخن گوی که تا خصم نگوید

کاین گفت کسان است و سخن‌های کتابی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

امروز سماع است و شراب است و صراحی

یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی

زان جنس مباحی که از آن سوی وجود است

نی اباحتی گیج حشیشی مزاحی

روحی است مباحی که از آن روح چشیده‌ست

کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی

در پیش چنین فتنه و در دست چنین می

یا رب چه شود جان مسلمان صلاحی

زین باده کسی را جگر تشنه خنک شد

کو خون جگر ریخت در این ره به سفاحی

جاوید شود عمر بدین کاس صبوحی

ایمن شود از مرگ و ز افغان نیاحی

این صورت غیب است که سرخیش ز خون نیست

اسپید ز نور است نه کافور رباحی

شمعی است برافروخته وز عرش گذشته

پروانه او سینه دل‌های فلاحی

سوزیده ز نورش حجب سبع سماوات

پران شده جان‌ها و روان‌ها ز نواحی

این حلقه مستان خرابات خراب است

دور از لب و دندان تو ای خواجه صاحی

شاباش زهی حال که از حال رهیدیت

شاباش زهی عیش صبوحی و صباحی

با خود ملک الموت بگوید هله واگرد

کاین جا نکند هیچ سلاح تو سلاحی

ما را خبری نی که خبر نیز چه باشد

خود مغفرت این باشد و آمرزش ماحی

از غیب شنو نعره مستان و خمش کن

یک غلغله پاک ز آواز صیاحی

ور نه بدو نان بنده دونان و خسان باش

می‌خور پی سه نان ز سنان زخم رماحی

فارس شده شمس الحق تبریز همیشه

بر شمس شموس و نکند شمس جماحی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

ای آنک به دل‌ها ز حسد خار خلیدی

این‌ها همه کردی و در آن گور خزیدی

تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام

آن زهرگیاهی که در این دشت چریدی

آن آهن تو نرم شد امروز ببینی

که قفل دری یا جهت قفل کلیدی

طوق ملکی این دم اگر گوهر پاکی

رد فلکی این دم اگر جان پلیدی

با جمله روان‌ها به تک روح روانی

سلطان جهادی اگر از نفس جهیدی

با خالق آرام تو آرام گرفتی

وز دیو رمیده تو به هنگام رهیدی

امروز تو را بازخرد از غمش آن نور

کو را چو دل و جان به دل و جان بخریدی

آن سیمبر اندر بر سیمین تو آید

کو را چو نثار زر از این خاک بچیدی

ای عشق ببخشای بر این خاک که دانی

کز خاک همان رست که در خاک دمیدی

خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک

در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

امروز سماع است و مدام است و سقایی

گردان شده بر جمع قدح‌های عطایی

فرمان سقی الله رسیده‌ست بنوشید

ای تن همه جان شو نه که ز اخوان صفایی

ای دور چه دوری تو و ای روز چه روزی

وی گلشن اقبال چه بابرگ و نوایی

از خاک برویند در این دور خلایق

کاین نفخه صور است که کرده‌ست صدایی

از کوه شنو نعره صد ناقه صالح

وز چرخ شنو بانگ سرافیل صلایی

هین رخت فروگیر و بخوابان شتران را

آخر بگشا چشم که در دست رضایی

ای مرده بشو زنده و ای پیر جوان شو

وی منکر محشر هله تا ژاژ نخایی

خواهم سخنی گفت دهانم بمبندید

کامروز حلال است ورا رازگشایی

ور ز آنک ز غیرت ره این گفت ببندید

ره باز کنم سوی خیالات هوایی

ما نیز خیالات بدستیم و از این دم

هستی پذرفتیم ز دم‌های خدایی

صد هستی دیگر به جز این هست بگیری

کاین را تو فراموش کنی خواجه کجایی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

 

در خانه خود یافتم از شاه نشانی

انگشتری لعل و کمر خاصه کانی

دوش آمده بوده‌ست و مرا خواب ببرده

آن شاه دلارامم و آن محرم جانی

بشکسته دو صد کاسه و کوزه شه من دوش

از عربده مستانه بدان شیوه که دانی

گویی که گزیده‌ست ز مستی رخ من بر

کز شاه رخ من بر کاری است نهانی

امروز در این خانه همی‌بوی نگار است

زین بوی به هر گوشه نگاری است عیانی

خون در تن من باده صرف است از این بوی

هر موی ز من هندوی مست است شبانی

گوشی بنه و نعره مستانه شنو تو

از قامت چون چنگ من الحان اغانی

هم آتش و هم باده و خرگاه چو نقد است

پیران طریقت بپذیرند جوانی

در آینه شمس حق و دین شه تبریز

هم صورت کل شهره و هم بحر معانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:49 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4427603
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث