به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر لحظه یکی صورت می‌بینی و زادن نی

جز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نی

از نعمت روحانی در مجلس پنهانی

چندانک خوری می خور دستوری دادن نی

آن میوه که از لطفش می آب شود در کف

و آن میوه نورش را بر کف به نهان نی

این بوی که از زلف آن ترک خطا آمد

در مشک تتاری نی در عنبر و لادن نی

می‌کوبد تقدیرش در هاون تن جان را

وین سرمه عشق او اندرخور هاون نی

دیدی تو چنین سرمه کو هاون‌ها ساید

تا بازرود آن جا آن جا که تو و من نی

آن جا روش و دین نی جز باغ نوآیین نی

جز گلبن و نسرین نی جز لاله و سوسن نی

بگذار تنی‌ها را بشنو ارنی‌ها را

چون سوخت منی‌ها را پس طعنه گه لن نی

تن را تو مبر سوی شمس الحق تبریزی

کز غلبه جان آن جا جای سر سوزن نی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

از آتش ناپیدا دارم دل بریانی

فریاد مسلمانان از دست مسلمانی

شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم

شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی

زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی

وز آتش و دود ما برخاسته ایوانی

با این همه سلطانی آن خصم مسلمانی

بربود به قهر از من در راه حرمدانی

بگشاد حرمدانم بربود دل و جانم

آن کس که به پیش او جانی به یکی نانی

من دوش ز بوی او رفتم سر کوی او

ناگاه پدید آمد باغی و گلستانی

آن جا دل و دلداری هم عالم اسراری

هم واقف و بیداری هم شهره و پنهانی

در خدمت خاک او عیشی و تماشایی

در آتش عشق او هر چشمه حیوانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

از آتش ناپیدا دارم دل بریانی

فریاد مسلمانان از دست مسلمانی

شهد و شکرش گویم کان گهرش گویم

شمع و سحرش خوانم یا نادره سلطانی

زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی

وز آتش و دود ما برخاسته ایوانی

با این همه سلطانی آن خصم مسلمانی

بربود به قهر از من در راه حرمدانی

بگشاد حرمدانم بربود دل و جانم

آن کس که به پیش او جانی به یکی نانی

من دوش ز بوی او رفتم سر کوی او

ناگاه پدید آمد باغی و گلستانی

آن جا دل و دلداری هم عالم اسراری

هم واقف و بیداری هم شهره و پنهانی

در خدمت خاک او عیشی و تماشایی

در آتش عشق او هر چشمه حیوانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

در پرده خاک ای جان عیشی است به پنهانی

و اندر تتق غیبی صد یوسف کنعانی

این صورت تن رفته و آن صورت جا مانده

ای صورت جان باقی وی صورت تن فانی

گر چاشنیی خواهی هر شب بنگر خود را

تن مرده و جان پران در روضه رضوانی

ای عشق که آن داری یا رب چه جهان داری

چندان صفتت کردم والله که دو چندانی

المؤمن حلوی و العاش علوی

با تو چه زبان گویم ای جان که نمی‌دانی

چندان بدوان لنگان کاین پای فروماند

وآنگه رسد از سلطان صد مرکب میدانی

می مرد یکی عاشق می‌گفت یکی او را

در حالت جان کندن چون است که خندانی

گفتا چو بپردازم من جمله دهان گردم

صدمرده همی‌خندم بی‌خنده دندانی

زیرا که یکی نیمم نی بود شکر گشتم

نیم دگرم دارد عزم شکرافشانی

هر کو نمرد خندان تو شمع مخوان او را

بو بیش دهد عنبر در وقت پریشانی

ای شهره نوای تو جان است سزای تو

تو مطرب جانانی چون در طمع نانی

کس کیسه میفشان گو کس خرقه میفکن گو

اومید کی ضایع شد از کیسه ربانی

از کیسه حق گردون صد نور و ضیا ریزد

دریا ز عطای حق دارد گهرافشانی

نان ریزه سفره‌ست این کز چرخ همی‌ریزد

بگذر ز فلک بررو گر درخور آن خوانی

گر خسته شود کفت کفی دگرت بخشد

ور خسته شود حلقت در حلقه سلطانی

برگو غزلی برگو پامزد خود از حق جو

بر سوخته زن آبی چون چشمه حیوانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

پنهان به میان ما می‌گردد سلطانی

و اندر حشر موران افتاده سلیمانی

می‌بیند و می‌داند یک یک سر یاران را

امروز در این مجمع شاهنشه سردانی

اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا

گر مکر کند دزدی ور راست رود جانی

نیک و بد هر کس را از تخته پیشانی

می‌بیند و می‌خواند با تجربه خط خوانی

در مطبخ ما آمد یک بی‌من و بی‌مایی

تا شور دراندازد بر ما ز نمکدانی

امروز سماع ما چون دل سبکی دارد

یا رب تو نگهدارش ز آسیب گران جانی

آن شیشه دلی کو دی بگریخت چو نامردان

امروز همی‌آید پرشرم و پشیمانی

صد سال اگر جایی بگریزد و بستیزد

پرگریه و غم باشد بی‌دولت خندانی

خورشید چه غم دارد ار خشم کند گازر

خاموش که بازآید بلبل به گلستانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

ای شاه مسلمانان وی جان مسلمانی

پنهان شده و افکنده در شهر پریشانی

ای آتش در آتش هم می‌کش و هم می‌کش

سلطان سلاطینی بر کرسی سبحانی

شاهنشه هر شاهی صد اختر و صد ماهی

هر حکم که می‌خواهی می‌کن که همه جانی

گفتی که تو را یارم رخت تو نگهدارم

از شیر عجب باشد بس نادره چوپانی

گر نیست و گر هستم گر عاقل و گر مستم

ور هیچ نمی‌دانم دانم که تو می‌دانی

گر در غم و در رنجم در پوست نمی‌گنجم

کز بهر چو تو عیدی قربانم و قربانی

گه چون شب یغمایی هر مدرکه بربایی

روز از تن همچون شب چون صبح برون رانی

گه جامه بگردانی گویی که رسولم من

یا رب که چه گردد جان چون جامه بگردانی

در رزم تویی فارس بر بام تویی حارس

آن چیست عجب جز تو کو را تو نگهبانی

ای عشق تویی جمله بر کیست تو را حمله

ای عشق عدم‌ها را خواهی که برنجانی

ای عشق تویی تنها گر لطفی و گر قهری

سرنای تو می‌نالد هم تازی و سریانی

گر دیده ببندی تو ور هیچ نخندی تو

فر تو همی‌تابد از تابش پیشانی

پنهان نتوان بردن در خانه چراغی را

ای ماه چه می‌آیی در پرده پنهانی

ای چشم نمی‌بینی این لشکر سلطان را

وی گوش نمی‌نوشی این نوبت سلطانی

گفتم که به چه دهی آن گفتا که به بذل جان

گنجی است به یک حبه در غایت ارزانی

لاحول کجا راند دیوی که تو بگماری

باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی

چون سرمه جادویی در دیده کشی دل را

تمییز کجا ماند در دیده انسانی

هر نیست بود هستی در دیده از آن سرمه

هر وهم برد دستی از عقل به آسانی

از خاک درت باید در دیده دل سرمه

تا سوی درت آید جوینده ربانی

تا جزو به کل تازد حبه سوی کان یازد

قطره سوی بحر آید از سیل کهستانی

نی سیل بود این جا نی بحر بود آن جا

خامش که نشد ظاهر هرگز سر روحانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی

بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس

با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی

ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته

از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی

هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی

هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی

چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان

آمیخته‌ای با جان یا پرتو جانانی

نور قمری در شب قند و شکری در لب

یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی

هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر

بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی

از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن

زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

یک حمله و یک حمله کآمد شب و تاریکی

چستی کن و ترکی کن نی نرمی و تاجیکی

داریم سری کان سر بی‌تن بزید چون مه

گر گردن ما دارد در عشق تو باریکی

شاهیم نه سه روزه لعلیم نه پیروزه

عشقیم نه سردستی مستیم نه از سیکی

من بنده خوبانم هر چند بدم گویند

با زشت نیامیزم هر چند کند نیکی

عشاق بسی دارد من از حسد ایشان

بیگانه همی‌باشم از غایت نزدیکی

روپوش کند او هم با محرم و نامحرم

گویند فلان بنده گوید که عجب کی کی

طفلی است سخن گفتن مردی است خمش کردن

تو رستم چالاکی نی کودک چالیکی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

آن زلف مسلسل را گر دام کنی حالی

در عشق جهانی را بدنام کنی حالی

می‌جوش ز سر گیرد خمخانه به رقص آید

گر از شکرقندت در جام کنی حالی

از چشم چو بادامت در مجلس یک رنگی

هر نقل که پیش آید بادام کنی حالی

حاشا ز عطای تو کان نسیه بود ای جان

گر تشنه بود صادق انعام کنی حالی

ای ماه فلک پیما از منزل ما تا تو

صدساله ره ار باشد یک گام کنی حالی

از لطف تو از عقرب صد شیر بجوشیده

و آن کره گردون را هم رام کنی حالی

بر بام فلک صد در بگشاید و بنماید

گر حارس بامت را بر بام کنی حالی

هر خام شود پخته هم خوانده شود تخته

گر صبح رخت جلوه در شام کنی حالی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

 

آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی

گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی

تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی

از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی

آن طبله عیسی بد میراث طبیبان شد

تریاق در او یابی گر زهر اجل خوردی

ای طالب آن طبله روی آر بدین قبله

چون روی بدو آری مه روی جهان گردی

حبیب است در او پنهان کان ناید در دندان

نی تری و نی خشکی نی گرمی و نی سردی

زان حب کم از حبه آیی بر آن قبه

کان مسکن عیسی شد و آن حبه بدان خردی

شد محرز و شد محرز از داد تو هر عاجز

لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی

گفتم به طبیب جان امروز هزاران سان

صدق قدمی باشد چون تو قدم افشردی

از جا نبرد چیزی آن را که تو جا دادی

غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی

خامش کن و دم درکش چون تجربه افتادت

ترک گروان برگو تو زان گروان فردی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4427741
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث