به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سحرگه گفتم آن مه را که ای من جسم و تو جانی

بدین حالم که می‌بینی وزان نالم که می‌دانی

ورای کفر و ایمانی و مرکب تند می‌رانی

چه بس بی‌باک سلطانی همین می‌کن که تو آنی

یکی بازآ به ما بگذر به بیشه جان‌ها بنگر

درختان بین ز خون تر به شکل شاخ مرجانی

شنودی تو که یک خامی ز مردان می‌برد نامی

نمی‌ترسد که خودکامی نهد داغش به پیشانی

مشو تو منکر پاکان بترس از زخم بی‌باکان

که صبر جان غمناکان تو را فانی کند فانی

تو باخویشی به بی‌خویشان مپیچ ای خصم درویشان

مزن تو پنجه با ایشان به دستانی که نتوانی

که شمس الدین تبریزی به جان بخشی و خون ریزی

ز آتش برکند تیزی به قدرت‌های ربانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

شدم از دست یک باره ز دست عشق تا دانی

در این مستی اگر جرمی کنم تا رو نگردانی

زهی پیدای ناپیدا پناه امشب و فردا

زهی جانم ز تو شیدا زهی حال پریشانی

ز زلف جعد چون سلسل بشد این حال من مشکل

میان موج خون دل مرا تا چند بنشانی

چو آرم پیش تو زاری بهانه نو برون آری

زهی شنگی و طراری زهی شوخی و پیشانی

زبان داری تو چون سوسن نمایی آب را روغن

چرا بیگانه ای با من چو تو از عین خویشانی

زهی مجلس زهی ساقی زهی مستان زهی باده

زهی عشاق دل داده زهی معشوق روحانی

شراب عشق تو آنگه جهان حسن بر جاگه

جمال روی تو آنگه کند جان کسی جانی

بکرده روح را حق بین خداوندی شمس الدین

ز تبریز نکوآیین به قدرت‌های ربانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

تو استظهار آن داری که رو از ما بگردانی

ولی چون کعبه برپرد کجا ماند مسلمانی

تو سلطانی و جانداری تو هم آنی و آن داری

مشوران مرغ جان‌ها را که ایشان را سلیمانی

فلک ایمن ز هر غوغا زمین پرغارت و یغما

ولیکن از فلک دارد زمین جمع و پریشانی

زمین مانند تن آمد فلک چون عقل و جان آمد

تن ار فربه وگر لاغر ز جان باشد همی‌دانی

چو تن را عقل بگذارد پریشانی کند این تن

بگوید تن که معذورم تو رفتی که نگهبانی

عنایت‌های تو جان را چو عقل عقل ما آمد

چو تو از عقل برگردی چه دارد عقل عقلانی

شود یوسف یکی گرگی شود موسی چو فرعونی

چو بیرون شد رکاب تو سرآخر گشت پالانی

چو ما دستیم و تو کانی بیاور هر چه می‌آری

چو ما خاکیم و تو آبی برویان هر چه رویانی

تو جویایی و ناجویا چو مغناطیس ای مولا

تو گویایی و ناگویا چو اسطرلاب و میزانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

شنیدم کاشتری گم شد ز کردی در بیابانی

بسی اشتر بجست از هر سوی کرد بیابانی

چو اشتر را ندید از غم بخفت اندر کنار ره

دلش از حسرت اشتر میان صد پریشانی

در آخر چون درآمد شب بجست از خواب و دل پرغم

برآمد گوی مه تابان ز روی چرخ چوگانی

به نور مه بدید اشتر میان راه استاده

ز شادی آمدش گریه به سان ابر نیسانی

رخ اندر ماه روشن کرد و گفتا چون دهم شرحت

که هم خوبی و نیکویی و هم زیبا و تابانی

خداوندا در این منزل برافروز از کرم نوری

که تا گم کرده خود را بیابد عقل انسانی

شب قدر است در جانب چرا قدرش نمی‌دانی

تو را می‌شورد او هر دم چرا او را نشورانی

تو را دیوانه کرده‌ست او قرار جانت برده‌ست او

غم جان تو خورده‌ست او چرا در جانش ننشانی

چو او آب است و تو جویی چرا خود را نمی‌جویی

چو او مشک است و تو بویی چرا خود را نیفشانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی

ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی

مگر نشنیده‌ای دستان ز بی‌خویشان و سرمستان

وگر نشنیده‌ای بستان به جان تو که بستانی

تو دانی من نمی‌دانم که چیست این بانگ از جانم

وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی

صلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشان

صلا ای آنک می‌دانی که تو خود عین ایشانی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

الا ای جان جان جان چو می‌بینی چه می‌پرسی

الا ای کان کان کان چو با مایی چه می‌ترسی

ز لا و لم مسلم شو به هر سو کت کشم می‌رو

به قدوست کشم آخر که خانه زاده قدسی

چه در بحث اصولی تو چه دربند فصولی تو

چه جنس و نوع می‌جویی کز این نوعی و زین جنسی

اگر دامان جان گیری به ترک این و آن گیری

که از جمله مبرایی نه از جنی نه از انسی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

بتاب ای ماه بر یارم بگو یارا اغا پوسی

بزن ای باد بر زلفش که ای زیبا اغا پوسی

گر این جایی گر آن جایی وگر آیی وگر نایی

همه قندی و حلوایی زهی حلوا اغا پوسی

ملامت نشنوم هرگز نگردم در طلب عاجز

نباشد عشق بازیچه بیا حقا اغا پوسی

اگر در خاک بنهندم تویی دلدار و دلبندم

وگر بر چرخ آرندم از آن بالا اغا پوسی

اگر بالای که باشم چو رهبان عشق تو جویم

وگر در قعر دریاام در آن دریا اغا پوسی

ز تاب روی تو ماها ز احسان‌های تو شاها

شده زندان مرا صحرا در آن صحرا اغا پوسی

چو مست دیدن اویم دو دست از شرم واشویم

بگیرم در رهش گویم که ای مولا اغا پوسی

دلارام خوش روشن ستیزه می‌کند با من

بیار ای اشک و بر وی زن بگو ایلا اغا پوسی

تو را هر جان همی‌جوید که تا پای تو را بوسد

ندارد زهره تا گوید بیا این جا اغا پوسی

وگر از بنده سیرابی بگیری خشم و دیر آیی

بماند بی‌کس و تنها تو را تنها اغا پوسی

بیا ای باغ و ای گلشن بیا ای سرو و ای سوسن

برای کوری دشمن بگو ما را اغا پوسی

بیا پهلوی من بنشین به رسم و عادت پیشین

بجنبان آن لب شیرین که مولانا اغا پوسی

منم نادان تویی دانا تو باقی را بگو جانا

به گویایی افیغومی به ناگویا اغا پوسی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی

بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی

برآور دودها از دل به جز در خون مکن منزل

فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی

در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن

بیا بنما که چون است آن که حوت موج آشامی

اشارت کن بدان سرده که رندانند اندر ده

سبک رطل گران درده که تو ساقی آن جامی

قدح در کار شیران کن ز زرشان چشم سیران کن

به جامی عقل ویران کن که عقل آن جا بود خامی

بسوز از حسن ای خاقان تو نام و ننگ مشتاقان

که سرد آید ز عشاقان حذر کردن ز بدنامی

بدیدم عقل کل را من نهاده ذبح بر گردن

بگفتم پیش این پرفن چو اسماعیل چون رامی

بگفت از عشق شمس الدین که تبریز است از او چون چین

چو مه رویان نوآیین به گرد مجلس سامی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

یکی طوطی مژده آور یکی مرغی خوش آوازی

چه باشد گر به سوی ما کند هر روز پروازی

دراندازد به جان عاقلان بی‌خبر سوزی

بسازد بهر مشتاقان به رسم مطربان سازی

کند هنبازی طوطی صبا را از برای شه

که او را نیست در پاکی و بیناییش هنبازی

بجوشد بار دیگر از جمالش شادی تازه

درآید بار دیگر از وصالش در فلک تازی

به ناگاهان نماید روی آن پشت و پناه من

ببینی عقل ترسان را به پای عشق سربازی

همه عاشق شوندش زار هم بی‌دین و هم بادین

همه صادق شوند او را نماند هیچ طنازی

شود گوش طبیعت هم ز سر غیب‌ها واقف

شود دیده فروبسته ز خاک پای او بازی

شود بازار مه رویان از آن مه رو فروبسته

شود دروازه عشرت از آن می‌روی در بازی

شود شب‌های تاریک فراق آن صنم روشن

بگوید وصل خوش نکته به گوش هجر یک رازی

که رسم و قاعده غم‌ها ز جان خلق بردارند

رسیده عمر ما آخر نهد از عیش آغازی

درون بحر بی‌پایان مرگ و نیستی جان‌ها

بود ایمن چو بر دریا بود مرغاب یا قازی

به غیر ناطقه غیرت نبودت هیچ بدگویی

نبودستت به جز هم مشک زلفین تو غمازی

که از عشقت بسی جان‌ها چو چوب خشک می‌سوزد

ز غیرت گشته با خلقان یکی بدگو و همازی

الا ای آنک یک پرتو از آن رخسار بنمایی

خنک گردد همه دل‌ها نماند حسرت و آزی

الا ای کان ربانی شمس الدین تبریزی

رخ همچون زرم دارد برای وصل تو گازی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

 

چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی

عسل از شیر نگریزد تو هم باید که نگریزی

اگر نالایقم جانا شوم لایق به فر تو

وگر ناچیز و معدومم بیابم از تو من چیزی

یکی قطره شود گوهر چو یابد او علف از تو

که قافی شود ذره چو دربندی و بستیزی

همه خاکیم روینده ز آب ذکر و باد دم

گلی که خندد و گرید کز او فکری بینگیزی

گلستانی کنش خندان و فرمانی به دستش ده

که ای گلشن شدی ایمن ز آفت‌های پاییزی

گهی در صورت آبی بیایی جان دهی گل را

گهی در صورت بادی به هر شاخی درآویزی

درختی بیخ او بالا نگونه شاخه‌های او

به عکس آن درختانی که سعدی‌اند و شونیزی

گهی گویی به گوش دل که در دوغ من افتادی

منم جان همه عالم تو چون از جان بپرهیزی

گهی زانوت بربندم چو اشتر تا فروخسپی

گهی زانوت بگشایم که تا از جای برخیزی

منال ای اشتر و خامش به من بنگر به چشم هش

که تمییز نوت بخشم اگر چه کان تمییزی

تویی شمع و منم آتش چو افتم در دماغت خوش

یکی نیمه فروسوزی یکی نیمه فروریزی

به هر سوزی چو پروانه مشو قانع بسوزان سر

به پیش شمع چون لافی این سودای دهلیزی

اگر داری سر مستان کله بگذار و سر بستان

کله دارند و سرها نی کلهداران پالیزی

سر آن‌ها راست که با او درآوردند سر با سر

کم از خاری که زد با گل ز چالاکی و سرتیزی

تو هر چیزی که می‌جویی مجویش جز ز کان او

که از زر هم زری یابند و از ارزیز ارزیزی

خمش کن قصه عمری به روزی کی توان گفتن

کجا آید ز یک خشتک گریبانی و تیریزی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4427739
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث