به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری

یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری

همچو دعای صالحان دی سوی اوج می‌شدی

باز چو نور اختران سوی حضیض می‌پری

کشت مرا به جان تو حیله و داستان تو

سیل تو می‌کشد مرا تا به کجام می‌بری

از رحموت گشته‌ای در رهبوت رفته‌ای

تا دم مهر نشنوی تا سوی دوست ننگری

گر سبکی کند دلم خنده زنی که هین بپر

چونک به خود فروروم طعنه زنی که لنگری

خنده کنم تو گوییم چون سر پخته خنده زن

گریه کنم تو گوییم چون بن کوزه می‌گری

ترک تویی ز هندوان چهره ترک کم طلب

ز آنک نداد هند را صورت ترک تنگری

خنده نصیب ماه شد گریه نصیب ابر شد

بخت بداد خاک را تابش زر جعفری

حسن ز دلبران طلب درد ز عاشقان طلب

چهره زرد جو ز من وز رخ خویش احمری

من چو کمینه بنده‌ام خاک شوم ستم کشم

تو ملکی و زیبدت سرکشی و ستمگری

مست و خوشم کن آنگهی رقص و خوشی طلب ز من

در دهنم بنه شکر چون ترشی نمی‌خوری

دیگ توام خوشی دهم چونک ابای خوش پزی

ور ترشی پزی ز من هم ترشی برآوری

دیو شود فرشته‌ای چون نگری در او تو خوش

ای پرییی که از رخت بوی نمی‌برد پری

سحر چرا حرام شد ز آنک به عهد حسن تو

حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری

ای دل چون عتاب و غم هست نشان مهر او

ترک عتاب اگر کند دانک بود ز تو بری

ای تبریز شمس دین خسرو شمس مشرقت

پرتو نور آن سری عاریتی است ای سری

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:17 PM

 

سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی

خاربنان خشک را از گل او طراوتی

جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی

سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی

از گذری که او کند گردد سرد دوزخی

وز نظری که افکند زنده شود ولایتی

مرده ز گور برجهد آید و مستمع شود

گر بت من ز مرده‌ای یاد کند حکایتی

آنک ز چشم شوخ او هر نفسی است فتنه‌ای

آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی

آه که در فراق او هر قدمی است آتشی

آه که از هوای او می‌رسدم ملامتی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:17 PM

 

هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی

شرح نمی‌کنم که بس عاقل را اشارتی

فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک خاطری

باده بیار و دل ببر زود بکن تجارتی

نای بنه دهان همی‌آرد صبح ناله‌ای

چنگ ز چنگ هجر تو کرد حزین شکایتی

درده بی‌دریغ از آن شیره و شیر رایگان

شیر و نبید خلد را نیست حدی و غایتی

درده باده‌ای چو زر پاک ز خویشمان ببر

نیست بتر ز باخودی مذهب ما جنایتی

باده شاد جان فزا تحفه بیار از سما

تا غم و غصه را کند اشقر می سیاستی

عقل ز نقل تو شود منتقل از عقیله‌ها

دانش غیب یابد و تبصره و فراستی

جام تو را چو دل بود در سر و سینه شعله‌ای

مست تو را چه کم بود تجربه یا کفایتی

دست که یافت مشربی ماند ز حرص و مکسبی

سر که بیافت آن طرب کی طلبد ریاستی

شست تو ماهی مرا چله نشاند مدتی

دام تو کرکس مرا داد به غم ریاضتی

قطره ز بحر فضل تو یافت عجب تبدلی

پاکدلی و صفوتی توسعه و احاطتی

نفس خسیس حرص خو عاشق مال و گفت و گو

یافت به گنج رحمتت از دو جهان فراغتی

ترک زیارتت شها دان ز خری نه بی‌خری

ز آنک به جان است متصل حج تو بی‌مسافتی

هیچ مگو دلا هلا طاقت رنج نیستم

طاق شو از فضول خود حاجت نیست طاقتی

طاقت رنج هر کسی داری و می‌کشی بسی

طاقت گنج نیستت این چه بود خساستی

سر دل تو جز ولا تا نبود که بی‌گمان

بر سر بینیت کند سر دلت علامتی

حشر شود ضمیر تو در سخن و صفیر تو

نقد شود در این جهان عرض تو را قیامتی

از بد و نیک مجرمان کند نشد وفای تو

ز آنک تو راست در کرم ثابتی و مهارتی

جان و دل مرید را از شهوات ما و من

جز ز زلال بحر تو نیست یقین طهارتی

متقیان به بادیه رفته عشا و غادیه

کعبه روان شده به تو تا که کند زیارتی

روح سجود می‌کند شکر وجود می‌کند

یافت ز بندگی تو سروری و سیادتی

بر کرم و کرامت خنده آفتاب تو

ذره به ذره را بود نوع دگر شهادتی

جمله به جست و جوی تو معتکفان کوی تو

روی به کعبه کرم مشتغل عبادتی

پنج حس از مصاحف نور و حیات جامعت

یاد گرفته ز اوستا ظاهر پنج آیتی

گاه چو چنگ می‌کند پیش درت رکوع خوش

گاه چو نای می‌کند بهر دم تو قامتی

بس کن ای خرد از این ناله و قصه حزین

بوی برد به خامشی هر دل باشهامتی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:17 PM

 

آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تویی

بار تو ده شکسته را بارگه وفا تویی

برج نشاط رخنه شد لشکر دل برهنه شد

میمنه را کله تویی میسره را قبا تویی

می زده مییم ما کوفته دییم ما

چشم نهاده‌ایم ما در تو که توتیا تویی

روی متاب از وفا خاک مریز بر صفا

آب حیاتی و حیا پشت دل و بقا تویی

چرخ تو را ندا کند بهر تو جان فدا کند

هر چه ز تو زیان کند آن همه را دوا تویی

خیز بیار باده‌ای مرکب هر پیاده‌ای

بهر زکات جان خود ساقی جان ما تویی

این خبر و مجادلی نیست نشان یک دلی

گردن این خبر بزن شحنه کبریا تویی

گردن عربده بزن وسوسه را ز بن بکن

باده خاص درفکن خاصبک خدا تویی

وقت لقای یوسفان مست بدند کف بران

ما نه کمیم از زنان یوسف خوش لقا تویی

از رخ دوست باخبر وز کف خویش بی‌خبر

این خبری است معتبر پیش تو کاوستا تویی

پر کن زان می نهان تا بخوریم بی‌دهان

تا که بداند این جهان باز که کیمیا تویی

باده کهنه خدا روز الست ره نما

گشته به دست انبیا وارث انبیا تویی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:12 PM

 

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی

نیست نزار عشق را جز که وصال داروی

نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی

عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند

گر چه بود گران سری گر چه بود سبک جهی

صدق نهنده هم تویی در دل هر موحدی

نقش کننده هم تویی در دل هر مشبهی

نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته‌ای

روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی

خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان

باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:12 PM

 

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

هیچ رسد عجب مرا لقمه زفت فربهی

نیست نزار عشق را جز که وصال داروی

نیست دهان عشق را جز کف تو علف دهی

عقل به دام تو رسد هم سر و ریش گم کند

گر چه بود گران سری گر چه بود سبک جهی

صدق نهنده هم تویی در دل هر موحدی

نقش کننده هم تویی در دل هر مشبهی

نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته‌ای

روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی

خامش باش و بازرو جانب قصر خامشان

باز به شهر عشق رو ای تو فکنده در دهی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:12 PM

 

باز ترش شدی مگر یار دگر گزیده‌ای

دست جفا گشاده‌ای پای وفا کشیده‌ای

دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفته‌ام

ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنیده‌ای

ای دم آتشین من خیز تویی گواه دل

ای شب دوش من بیا راست بگو چه دیده‌ای

آینه‌ای خریده‌ای می‌نگری به روی خود

در پس پرده رفته‌ای پرده من دریده‌ای

عقل کجا که من کنون چاره کار خود کنم

عقل برفت یاوه شد تا تو به من رسیده‌ای

لعبت صورت مرا دوخته‌ای به جادوی

سوزن‌های بوالعجب در دل من خلیده‌ای

بر در و بام دل نگر جمله نشان پای توست

بر در و بام مردمان دوش چرا دویده‌ای

هر کی حدیث می‌کند بر لب او نظر کنم

از هوس دهان تو تا لب کی گزیده‌ای

تهمت دزد برنهم هر کی دهد نشان تو

کاین ز کجا گرفته‌ای وین ز کجا خریده‌ای

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:12 PM

 

جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی

عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی

از می عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم

پای بنه در آتشم چند از این منافقی

از سوی چرخ تا زمین سلسله‌ای است آتشین

سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی

عشق مپرس چون بود عشق یکی جنون بود

سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی

عشق پرست ای پسر عشق خوش است ای پسر

رو که به جان صادقان صاف و لطیف و صادقی

راه تو چون فنا بود خصم تو را کجا بود

طاقت تو که را بود کآتش تیز مطلقی

جان مرا تو بنده کن عیش مرا تو زنده کن

مست کن و بیافرین بازنمای خالقی

یک نفسی خموش کن در خمشی خروش کن

وقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقی

بی‌دل و جان سخنوری شیوه گاو سامری

راست نباشد ای پسر راست برو که حاذقی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:12 PM

 

سوخت یکی جهان به غم آتش غم پدید نی

صورت این طلسم را هیچ کسی بدید نی

می‌کشدم به هر طرف قوت کهربای او

ای عجبا بدید کس آنک مرا کشید نی

هست سماع چنگ نی هست شراب رنگ نی

صد قدح است بر قدح آنک قدح چشید نی

عشق قرابه باز و من در کف او چو شیشه‌ای

شیشه شکست زیر پا پای کسی خلید نی

در قدم روندگان شیخ و مرید بی‌عدد

در نفس یگانگی شیخ نه و مرید نی

آنک میان مردمان شهره شد و حدیث شد

سایه بایزید بد مایه بایزید نی

مژده دهید عاشقان عید وصال می رسد

ز آنک ندید هیچ کس خود رمضان و عید نی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:12 PM

 

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی

چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را

چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی

سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای

بند کی سخت می‌کنی بند کی باز می‌کنی

عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی

بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی

گه به مثال ساقیان عقل ز مغز می‌بری

گه به مثال مطربان نغنغه ساز می‌کنی

طبل فراق می‌زنی نای عراق می‌زنی

پرده بوسلیک را جفت حجاز می‌کنی

جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را

از صدقات حسن خود گنج نیاز می‌کنی

پرده چرخ می‌دری جلوه ملک می‌کنی

تاج شهان همی‌بری ملک ایاز می‌کنی

عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود

اینک به صورتی شدی این به مجاز می‌کنی

گنج بلا نهایتی سکه کجاست گنج را

صورت سکه گر کنی آن پی گاز می‌کنی

غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند

در کنف غنای او ناله آز می‌کنی

ادامه مطلب
چهارشنبه 14 تیر 1396  - 3:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4444254
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث