به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای بخاری را تو جان پنداشته

حبه زر را تو کان پنداشته

ای فرورفته چو قارون در زمین

وی زمین را آسمان پنداشته

ای بدیده لعبتان دیو را

لعبتان را مردمان پنداشته

ای کرانه رفته عشق از ننگ تو

ای تو خود را در میان پنداشته

ای گرفته چشمت آب از دود کفر

دود را نور عیان پنداشته

ای ز شهوت در پلیدی همچو کرم

عاشقان را همچنان پنداشته

مستی شهوت نشان لعنت است

ای نشان را بی‌نشان پنداشته

ای تو گندیده میان حرف و صوت

وی خدا را بی‌زبان پنداشته

ماهتابش می‌زند بر کوریت

ای تو مه را هم نهان پنداشته

هر چه گفتم خویشتن را گفته‌ام

ای تو هجو دیگران پنداشته

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 4:00 PM

 

عشق بین با عاشقان آمیخته

روح بین با خاکدان آمیخته

چند بینی این و آن و نیک و بد

بنگر آخر این و آن آمیخته

چند گویی بی‌نشان و بانشان

بی‌نشان بین با نشان آمیخته

چند گویی این جهان و آن جهان

آن جهان بین وین جهان آمیخته

دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان

شاه بین با ترجمان آمیخته

اندرآمیزید زیرا بهر ماست

این زمین با آسمان آمیخته

آب و آتش بین و خاک و باد را

دشمنان چون دوستان آمیخته

گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد

از نهیب قهرمان آمیخته

آن چنان شاهی نگر کز لطف او

خار و گل در گلستان آمیخته

آن چنان ابری نگر کز فیض او

آب چندین ناودان آمیخته

اتحاد اندر اثر بین و بدان

نوبهار و مهرگان آمیخته

گر چه کژبازند و ضدانند لیک

همچو تیرند و کمان آمیخته

قند خا خاموش باش و حیف دان

قند و پند اندر دهان آمیخته

شمس تبریزی همی‌روید ز دل

کس نباشد آن چنان آمیخته

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 4:00 PM

 

پیش جوش عفو بی‌حد تو شاه

توبه کردن از گناه آمد گناه

بس که گمره را کنی بس جست و جو

گمرهی گشته‌ست فاضلتر ز راه

منطقم را کرد ویران وصف تو

راه گفتن بسته شد مانده‌ست آه

آه دردت را ندارم محرمی

چون علی اه می‌کنم در قعر چاه

چه بجوشد نی بروید از لبش

نی بنالد راز من گردد تباه

بس کن ای نی ز آنک ما نامحرمیم

زان شکر ما را و نی را عذر خواه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 4:00 PM

 

بده آن باده جانی که چنانیم همه

که می از جام و سر از پای ندانیم همه

همه سرسبزتر از سوسن و از شاخ گلیم

روح مطلق شده و تابش جانیم همه

همه دربند هوااند و هوا بنده ماست

که برون رفته از این دور زمانیم همه

همچو سرنا بخروشیم به شکر لب یار

همه دکان بفروشیم که کانیم همه

تاب مشرق تن ما را مثل سایه بخورد

که به صورت مثل کون و مکانیم همه

زعفران رخ ما از حذر چشم بد است

ما حریف چمن و لاله ستانیم همه

مصحف آریم و به ساقی همه سوگند خوریم

که جز از دست و کفت می‌نستانیم همه

هر کی جان دارد از گلشن جان بوی برد

هر کی آن دارد دریافت که آنیم همه

دل ما چون دل مرغ است ز اندیشه برون

که سبک دل شده زان رطل گرانیم همه

ملکان تاج زر از عشق ره ما بدهند

که کمربخشتر از بخت جوانیم همه

جان ما را به صف اول پیکار طلب

ز آنک در پیش روی تیر و سنانیم همه

در پس پرده ظلمات بشر ننشینیم

ز آنک چون نور سحر پرده درانیم همه

شام بودیم ز خورشید جهان صبح شدیم

گرگ بودیم کنون شهره شبانیم همه

شمس تبریز چو بنمود رخ جان آرای

سوی او با دل و جان همچو روانیم همه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 4:00 PM

 

صد خمار است و طرب در نظر آن دیده

که در آن روی نظر کرده بود دزدیده

صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی

که رخ خود به کف پاش بود مالیده

عشوه و مکر زمانه نپذیرد گوشی

که سلام از لب آن یار بود بشنیده

پیچ زلفش چو ندیدی تو برو معذوری

ای تو در نیک و بد دور زمان پیچیده

نی تراشی است که اندر نی صورت بدمد

هیچ دیدی تو نیی بی‌نفسی نالیده

گر بداند که حریف لب کی خواهد شد

کی برنجد ز بریدن قلم بالیده

گر بپرسند چه فرق است میان تو و غیر

فرق این بس که تویی فرق مرا خاریده

جرعه‌ای کن فیکون بر سر آن خاک بریخت

لب عشاق جهان خاک تو را لیسیده

شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد

بر دم باد بهاری نرسد پوسیده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 4:00 PM

 

صنما از آنچ خوردی بهل اندکی به ما ده

غم تو به توی ما را تو به جرعه‌ای صفا ده

که غم تو خورد ما را چه خراب کرد ما را

به شراب شادی افزا غم و غصه را سزا ده

ز شراب آسمانی که خدا دهد نهانی

بنهان ز دست خصمان تو به دست آشنا ده

بنشان تو جنگ‌ها را بنواز چنگ‌ها را

ز عراق و از سپاهان تو به چنگ ما نوا ده

سر خم چو برگشایی دو هزار مست تشنه

قدح و کدو بیارند که مرا ده و مرا ده

صنما ببین خزان را بنگر برهنگان را

ز شراب همچو اطلس به برهنگان قبا ده

به نظاره جوانان بنشسته‌اند پیران

به می جوان تازه دو سه پیر را عصا ده

به صلاح دین به زاری برسی که شهریاری

ملک و شراب داری ز شراب جان عطا ده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 4:00 PM

 

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده

تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد

غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن

با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده

ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه

یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده

گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر

پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده

عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند

مدتی گردش این گنبد دوارش ده

کو صیادی که همی‌کرد دل ما را پار

زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده

منکر پار شده‌ست او که مرا یاد نماند

ببر انکار از او و دم اقرارش ده

گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی

که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده

گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد

رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده

بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن

ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 4:00 PM

 

سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه

مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه

بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش

به همان کوی وطن کن بنشین بر در روزه

بنگر دست رضا را که بهاری است خدا را

بنگر جنت جان را شده پرعبهر روزه

هله ای غنچه نازان چه ضعیفی و چه یازان

چو رسن باز بهاری بجه از چنبر روزه

تو گلا غرقه خونی ز چیی دلخوش و خندان

مگر اسحاق خلیلی خوشی از خنجر روزه

ز چیی عاشق نانی بنگر تازه جهانی

بستان گندم جانی هله از بیدر روزه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:55 PM

 

هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه

که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه

بجز از دست فلانی مستان باده که آن می

برهاند دل و جان را ز فسون و ز فسانه

بخورد عشق جهان را چو عصا از کف موسی

به زبانی که بسوزد همه را همچو زبانه

نه سماع است نه بازی که کمندی است الهی

منگر سست به نخوت تو در این بیت و ترانه

نبود هیچ غری را غم دلاله و شاهد

نبود هیچ کلی را غم شانه گر و شانه

به دهان تو چنین تیغ نهاده‌ست نهنده

مثل کارد که گیرد بر تیغی به دهانه

که خیالات سفیهان همه دربان الهند

نگذارند سگان را سوی درگاه و ستانه

نگذارند غران را که درآیند به لشکر

که بخندد لب دشمن ز کر و فر زنانه

چو ندیده‌ست نشانه نبود اسپر و تیرش

چو نخورده‌ست دوگانه نبود مرد یگانه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:55 PM

 

هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه

که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه

بجز از دست فلانی مستان باده که آن می

برهاند دل و جان را ز فسون و ز فسانه

بخورد عشق جهان را چو عصا از کف موسی

به زبانی که بسوزد همه را همچو زبانه

نه سماع است نه بازی که کمندی است الهی

منگر سست به نخوت تو در این بیت و ترانه

نبود هیچ غری را غم دلاله و شاهد

نبود هیچ کلی را غم شانه گر و شانه

به دهان تو چنین تیغ نهاده‌ست نهنده

مثل کارد که گیرد بر تیغی به دهانه

که خیالات سفیهان همه دربان الهند

نگذارند سگان را سوی درگاه و ستانه

نگذارند غران را که درآیند به لشکر

که بخندد لب دشمن ز کر و فر زنانه

چو ندیده‌ست نشانه نبود اسپر و تیرش

چو نخورده‌ست دوگانه نبود مرد یگانه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448023
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث