به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ایا خورشید بر گردون سواره

به حیله کرده خود را چون ستاره

گهی باشی چو دل اندر میانه

گهی آیی نشینی بر کناره

گهی از دور دور استاده باشی

که من مرد غریبم در نظاره

گهی چون چاره غم‌ها را بسوزی

گهی گویی که این غم را چه چاره

تو پاره می‌کنی و هم بدوزی

که دل آن به که باشد پاره پاره

گهی دل را بگریانم چو طفلان

مرا گویی بجنبان گاهواره

گهی بر گیریم چون دایگان تو

گهی بر من نشینی چون سواره

گهی پیری نمایی گاه دومو

زمانی کودک و گه شیرخواره

زبونم یا زبونم تو گرفتی

زهی عیار و چست و حیله باره

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

خدایا مطربان را انگبین ده

برای ضرب دست آهنین ده

چو دست و پای وقف عشق کردند

تو همشان دست و پای راستین ده

چو پر کردند گوش ما ز پیغام

توشان صد چشم بخت شاه بین ده

کبوتروار نالانند در عشق

توشان از لطف خود برج حصین ده

ز مدح و آفرینت هوش‌ها را

چو خوش کردند همشان آفرین ده

جگرها را ز نغمه آب دادند

ز کوثرشان تو هم ماء معین ده

خمش کردم کریما حاجتت نیست

که گویندت چنان بخش و چنین ده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

سماع آمد هلا ای یار برجه

مسابق باش و وقت کار برجه

هزاران بار خفتی همچو لنگر

مثال بادبان این بار برجه

بسی خفتی تو مست از سرگرانی

چو کردندت کنون بیدار برجه

هلا ای فکرت طیار برپر

تو نیز ای قالب سیار برجه

هلا صوفی چو ابن الوقت باشد

گذر از پار و از پیرار برجه

به عشق اندرنگنجد شرم و ناموس

رها کن شرم و استکبار برجه

وگر کاهل بود قوال عارف

بدو ده خرقه و دستار برجه

سماح آمد رباح از قول یزدان

که عشقی به ز صد قنطار برجه

به عشق آنک فرشت گوهر آمد

چو موج قلزم زخار برجه

چو زلفین ار فروسو می‌کشندت

تو همچون جعد آن دلدار برجه

صلایی از خیال یار آمد

خیالانه تو هم ز اسرار برجه

بسی در غدر و حیلت برجهیدی

یکی از عالم غدار برجه

بسی بهر قوافی برجهیدی

خموشی گیر و بی‌گفتار برجه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

چنین می‌زن دو دستک تا سحرگاه

که در رقص است آن دلدار و دلخواه

همی‌گو آنچ می‌دانم من و تو

ولی پنهان کنش در ذکر الله

فغان کردن ز شیر حق بیاموز

نکردی آه پرخون جز که در چاه

درآ چون شیر و پنجه بر جهان زن

چه جنبانی به دستان دم چو روباه

ز بس پیوستگی بیگانه باشیم

سلامم زان نکردی بر سر راه

چو قرآن را نداند جز که قربان

بیا قربان شو اندر عید این شاه

شبی که عشق باشد میهمانم

ببینم بدر را بی‌اول ماه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

بیا دل بر دل پردرد من نه

بیا رخ بر رخان زرد من نه

تویی خورشید وز تو گرم عالم

یکی تابش بر آه سرد من نه

چو مهره توست مهر جمله دل‌ها

بر این نطع هوای نرد من نه

بیار آن معجز هر مرد و زن را

به پیش دشمن نامرد من نه

به هر شرطی که بنهی من مطیعم

ولیکن شرط من درخورد من نه

کلاه لطف خود با تارک من

برای بوش و بردابرد من نه

از آن گردی که از دریا برآری

بیار آن گرد را بر گرد من نه

به هر باده نمی‌گردد سرم مست

به پیشم باده خوکرد من نه

خمش ای ناطقه بسیارگویم

سخن را پیش شاه فرد من نه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ایا گم گشتگان راه و بیراه

شما را باز می‌خواند شهنشاه

همی‌گوید شهنشه کان مایید

صلا ای شهره سرهنگان به درگاه

به درگاه خدای حی قیوم

دعا کردن نکو باشد سحرگاه

بپیوندید پیوند قدیمی

چو هی چفسیده بر دامان الله

چو یوسف با عزیز مصر باشید

برون آیید از زندان و از چاه

دلا بی‌گاه شد بازآ به خانه

که ترک آید شبانگه سوی خرگاه

صلا اکنون میان بسته‌ست ساقی

صلا کز مهر سرمست است دلخواه

به مغناطیس آید آخر آهن

به سوی کهربا آید یقین کاه

کنون درهای گردون برگشادند

که عاجز شد فلک از ناله و آه

بیا سجده کنان چون سایه‌ای دوست

که بر منبر برآمد امشب آن ماه

مثال صورتی پوشیده گر چه

منزه بود از امثال و اشباه

چو گنج جان به کنج خانه آمد

به گردش می‌تنیدم همچو جولاه

خمش کن تا که قلماشیت گویم

ولکن لا تطالبنی بمعناه

ولیک آن به که آن هم شیر گوید

کجا اشکار شیر و صید روباه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

هلا ساقی بیا ساغر مرا ده

زرم بستان می چون زر مرا ده

به حق آن که در سر دارم از تو

چو خم را وا کنی سر سر مرا ده

به دیگر کس مده آنچم نمودی

مرا ده آن و آن دیگر مرا ده

سرش مگشا مگو نامش که آن چیست

اگر زهر است اگر شکر مرا ده

از آن می جعفر طیار خورده‌ست

شدم بی‌دست چون جعفر مرا ده

بپیما آن شرابی را که بویش

به از مشک است و از عنبر مرا ده

سقاهم ربهم رطلی شگرف است

نهان از مؤمن و کافر مرا ده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده

پیغامبر عشق است ز محراب رسیده

آورده یکی مشعله آتش زده در خواب

از حضرت شاهنشه بی‌خواب رسیده

این کیست چنین غلغله در شهر فکنده

بر خرمن درویش چو سیلاب رسیده

این کیست بگویید که در کون جز او نیست

شاهی به در خانه بواب رسیده

این کیست چنین خوان کرم باز گشاده

خندان جهت دعوت اصحاب رسیده

جامی است به دستش که سرانجام فقیر است

زان آب عنب رنگ به عناب رسیده

دل‌ها همه لرزان شده جان‌ها همه بی‌صبر

یک شمه از آن لرزه به سیماب رسیده

آن نرمی و آن لطف که با بنده کند او

زان نرمی و زان لطف به سنجاب رسیده

زان ناله و زان اشک که خشک و تر عشق است

یک نغمه تر نیز به دولاب رسیده

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق

از بهر گشاییدن ابواب رسیده

ای مرغ دل ار بال تو بشکست ز صیاد

از دام رهد مرغ به مضراب رسیده

خاموش ادب نیست مثل‌های مجسم

یا نیست به گوش تو خود آداب رسیده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

ای طبل رحیل از طرف چرخ شنیده

وی رخت از این جای بدان جای کشیده

ای نرگس چشم و رخ چون لاله کجایی

از گور تو آن نرگس و آن لاله دمیده

اندر لحد بی‌در و بی‌بام مقیمی

ای بر در و بر بام به صد ناز دویده

کو شیوه ابروی تو کو غمزه چشمت

ای چشم بد مرگ بدان هر دو رسیده

ای دست تو بوسه گه لب‌های عزیزان

در دست فنا مانده تو با دست بریده

این‌ها همه سهل است اگر مرغ ضمیرت

بر چرخ پریده بود و دام دریده

صورت چه کم آید چه برد جان به سلامت

موزه چه کم آید چو بود پای رهیده

صد شکر کند جان چو رهد از تن و صورت

ای بی‌خبر از چاشنی جان جریده

کو لذت آب و گل و کو آب حیاتی

کو قبه گردونی و کو بام خمیده

یا رب چه طلسم است کز آن خلد نفوریم

ما در تک این دوزخ امشاج خزیده

محسود فلک بوده و مسجود ملایک

وز همت ناپاک ز ما دیو رمیده

باغ آی و ز باران سخن نرگس و گل چین

نرگس ندهد قطره ای از بام چکیده

بربند دهان از سخن و باده لب نوش

تا قصه کند چشم خمار از ره دیده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

 

رندان همه جمعند در این دیر مغانه

درده تو یکی رطل بدان پیر یگانه

خون ریزبک عشق در و بام گرفته‌ست

و آن عقل گریزان شده از خانه به خانه

یک پرده برانداخته آن شاهد اعظم

از پرده برون رفته همه اهل زمانه

آن جنس که عشاق در این بحر فتادند

چه جای امان باشد و چه جای امانه

کی سرد شود عشق ز آواز ملامت

هرگز نرمد شیر ز فریاد زنانه

پر کن تو یکی رطل ز می‌های خدایی

مگذار خدایان طبیعت به میانه

اول بده آن رطل بدان نفس محدث

تا ناطقه‌اش هیچ نگوید ز فسانه

چون بند شود نطق یکی سیل درآید

کز کون و مکان هیچ نبینی تو نشانه

شمس الحق تبریز چه آتش که برافروخت

احسنت زهی آتش و شاباش زبانه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4447694
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث