به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده

دستار گرو کرده بیزار ز سجاده

من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست

احسنت زهی شاهد شاباش زهی باده

لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه

من مستک و لب مستک و آن بوسه قواده

این دلبر پرفتنه با جمله دستان‌ها

خوش خفته و جمله شب این عشرت آماده

این صورت‌ها جمله از پرتو او باشد

و آن روح قدس پاک است از صورت‌ها ساده

شمس الحق تبریزی شرحی است مر این‌ها را

آن خسرو روحانی شاهنشه شه زاده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:41 PM

 

روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده

دستار گرو کرده بیزار ز سجاده

من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست

احسنت زهی شاهد شاباش زهی باده

لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه

من مستک و لب مستک و آن بوسه قواده

این دلبر پرفتنه با جمله دستان‌ها

خوش خفته و جمله شب این عشرت آماده

این صورت‌ها جمله از پرتو او باشد

و آن روح قدس پاک است از صورت‌ها ساده

شمس الحق تبریزی شرحی است مر این‌ها را

آن خسرو روحانی شاهنشه شه زاده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:41 PM

 

ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه

کاستیزه همی‌گیرد او را مگر از لابه

نی نی تو بنال ای دل زیرا که من مسکین

بی‌صورت او هستم چون صورت گرمابه

شد خانه چو زندانم شب خواب نمی‌دانم

تا او نشود با من همخانه و همخوابه

حسن تو و عشق من در شهر شده شهره

برداشته هر مطرب آن بر دف و شبابه

ای در هوست غرقه هم صوفی و هم خرقه

هم بنده بیچاره هم خواجه نسابه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:41 PM

 

بی‌برگی بستان بین کآمد دی دیوانه

خوبان چمن رفتند از باغ سوی خانه

زردی رخ بستان کز فرقت آن خوبان

بستان شده گورستان زندان شده کاشانه

ترکان پری چهره نک عزم سفر کردند

یک یک به سوی قشلق از غارت بیگانه

کی باشد کاین ترکان از قشلق بازآیند

چون گنج بدید آید زین گوشه ویرانه

کی باشد کاین مستان آیند سوی بستان

سرسبز و خوش و حیران رقصان شده مستانه

ز انبار تهی گردد پر گردد پیمانه

آن عالم انبار است وین عالم پیمانه

پیمانه چو شد خالی ز انبار بباید جست

ز انبار نهان کان جا پوسیده نشد دانه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:40 PM

 

ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه

از سر تو برون کن هی سودای گدایانه

در بزم چنان شاهی در نور چنان ماهی

خط در دو جهان درکش چه جای یکی خانه

در دولت سلطانی گر یاوه شود جانی

یک جان چه محل دارد در خدمت جانانه

گر جان بداندیشت گوید بد شه پیشت

ده بر دهن او زن تا کم کند افسانه

یک دانه به یک بستان بیع است بده بستان

و آن گاه چو سرمستان می‌گو که زهی دانه

شاهی نگری خندان چون ماه و دو صد چندان

بی‌ناز خوشاوندان بی‌زحمت بیگانه

شمس الحق تبریزی آن کو به تو بازآید

آن باز بود عرشی بر عرش کند لانه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:40 PM

 

هر روز فقیران را هم عید و هم آدینه

نی عید کهن گشته آدینه دیگینه

عیدانه بپوشیده همچون مه عید ای جان

از نور جمال خود نی خرقه پشمینه

ماننده عقل و دین بیرون و درون شیرین

نی سیر درآکنده اندر دل گوزینه

درپوش چنین خرقه می‌گرد در این حلقه

مانند دل روشن در پیشگه سینه

در جوی روان ای جان خاشاک کجا پاید

در جان و روان ای جان چون خانه کند کینه

در دیده قدس این دم شاخی است تر و تازه

در دیده حس این دم افسانه دیرینه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:40 PM

 

آن یار غریب من آمد به سوی خانه

امروز تماشا کن اشکال غریبانه

یاران وفا را بین اخوان صفا را بین

در رقص که بازآمد آن گنج به ویرانه

ای چشم چمن می‌بین وی گوش سخن می‌چین

بگشای لب نوشین ای یار خوش افسانه

امروز می باقی بی‌صرفه ده ای ساقی

از بحر چه کم گردد زین یک دو سه پیمانه

پیمانه و پیمانه در باده دوی نبود

خواهی که یکی گردد بشکن تو دو پیمانه

من باز شکارم جان دربند مدارم جان

زین بیش نمی‌باشم چون جغد به ویرانه

قانع نشوم با تو صبر از دل من گم شد

رو با دگری می‌گو من نشنوم افسانه

من دانه افلاکم یک چند در این خاکم

چون عدل بهار آمد سرسبز شود دانه

تو آفت مرغانی زان دانه که می‌دانی

یک مشت برافشانی ز انبار پر از دانه

ای داده مرا رونق صد چون فلک ازرق

ای دوست بگو مطلق این هست چنین یا نه

بار دگر ای جان تو زنجیر بجنبان تو

وز دور تماشا کن در مردم دیوانه

خود گلشن بخت است این یا رب چه درخت است این

صد بلبل مست این جا هر لحظه کند لانه

جان گوش کشان آید دل سوی خوشان آید

زیرا که بهار آمد شد آن دی بیگانه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:40 PM

 

مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره

تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره

ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته

بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره

صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر

ای آب روان کرده از مرمر و از خاره

ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده

وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره

ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما

و اندیشه روان کرده از خون دل پاره

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:40 PM

 

ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده

جان من و جان تو در اصل یکی بوده

در خانه نقشینی دیدم صنم چینی

خون خواره صد آدم جان ملکی بوده

صد ماه یقینم شد اندر دل شب پنهان

صد نور یقین دیدم مشتاق شکی بوده

گفتم به ایاز ای حر محمود شدی آخر

در شاه چه جا کردی ای آیبکی بوده

ای سگ که ز اصحابی در کهف تو در خوابی

چون شیر خدا گشتی اول سگکی بوده

ای ماهی در آتش تو جانب دریا کش

ای پیشتر از عالم در وی سمکی بوده

شمس الحق تبریزم همرنگ تو می‌خیزم

من مرده تو گرد من بحر نمکی بوده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:40 PM

 

امروز بت خندان می‌بخش کند خنده

عالم همه خندان شد بگذشت ز حد خنده

پیوسته حسد بودی پرغصه ولیک این دم

می‌جوشد و می‌روید از عین حسد خنده

در من بنگر ای جان تا هر دو سلف خندیم

کان خنده بی‌پایان آورد مدد خنده

بربسته و بررسته غرقند در این رسته

تا با همگان باشد از عین ابد خنده

تا چند نهان خندم پنهان نکنم زین پس

هر چند نهان دارم از من بجهد خنده

ور تو پنهان داری ناموس تو من دانم

کاندر سر هر مویت درجست دو صد خنده

هر ذره که می‌پوید بی‌خنده نمی‌روید

از نیست سوی هستی ما را کی کشد خنده

خنده پدر و مادر در چرخ درآوردت

بنمود به هر طورت الطاف احد خنده

آن دم که دهان خندد در خنده جان بنگر

کان خنده بی‌دندان در لب بنهد خنده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:40 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448959
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث