به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سراندازان همی‌آیی نگارین جگرخواره

دلم بردی نمی‌دانم چه آوردی دگرباره

فغان از چشم مکارت کز اول بود این کارت

که پاره پاره پیش آیی و بربایی دل پاره

برای ماه بی‌چون را کشیدی جور گردون را

مسلم گشت مجنون را که عاقل نیست این کاره

بیار آن جام پرآتش که تا ما درکشیمش خوش

به عشق روی آن مه وش برون از چرخ و استاره

بزن آتش به کشت من فکن از بام طشت من

که کار عشق این باشد که باشد عاشق آواره

اگر زخمی زنی از کین به قصد این دل مسکین

بزن که زخم بردارد چه باید کرد بیچاره

دلم شد جای اندیشه و یا دکان پرشیشه

بگو ای شمس تبریزی دلت سنگ است یا خاره

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

ز بردابرد عشق او چو بشنید این دل پاره

برآمد از وجود خویش و هر دو کون یک باره

به بحر نیستی درشد همه هستی محقر شد

به ناگه شعله‌ای برشد شگرف از جان خون خواره

کجا اسراربین آمد دمی کز کبر و کین آمد

حیاتی کز زمین آمد بود در بحر بیچاره

الا ای جان انسانی چو از اقلیم نقصانی

به شب هنگام ظلمانی چو اختر باش سیاره

چو از مردان مدد یابی یکی عیش ابد یابی

سپاه بی‌عدد یابی به قهر نفس اماره

چو هستی را همی‌روبی سر هر نفس می‌کوبی

بدید آید یکی خوبی نه رو باشد نه رخساره

چه باشد صد قمر آن جا شود هر خاک زر آن جا

به غیر دل مبر آن جا که آن جا هست دل پاره

زهی دربخش دریایی برای جان بینایی

شمار ریگ هر جایی ز عشقش هست آواره

خوشا مشکا که می‌بیزی به راه شمس تبریزی

زهی باده که می‌ریزی برای جان میخواره

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه

به دامان گل تازه درآویزیم مستانه

چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده

بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه

چو نرگس شوخ چشم آمد سمن را رشک و خشم آمد

به نسرین گفت تا ما هم براستیزیم مستانه

بت گلروی چون شکر چو غنچه بسته بود آن در

چو در بگشاد وقت آمد که درریزیم مستانه

که جان‌ها کز الست آمد بسی بی‌خویش و مست آمد

از آن در آب و گل هر دم همی‌لغزیم مستانه

دلا تو اندر این شادی ز سرو آموز آزادی

که تا از جرم و از توبه بپرهیزیم مستانه

صلاح دیده ره بین صلاح الدین صلاح الدین

برای او ز خود شاید که بگریزیم مستانه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

یکی ماهی همی‌بینم برون از دیده در دیده

نه او را دیده‌ای دیده نه او را گوش بشنیده

زبان و جان و دل را من نمی‌بینم مگر بیخود

از آن دم که نظر کردم در آن رخسار دزدیده

گر افلاطون بدیدستی جمال و حسن آن مه را

ز من دیوانه‌تر گشتی ز من بتر بشوریده

قدم آیینه حادث حدث آیینه قدمت

در آن آیینه این هر دو چو زلفینش بپیچیده

یکی ابری ورای حس که بارانش همه جان است

نثار خاک جسم او چه باران‌ها بباریده

قمررویان گردونی بدیده عکس رخسارش

خجل گشته از آن خوبی پس گردن بخاریده

ابد دست ازل بگرفت سوی قصر آن مه برد

بدیده هر دو را غیرت بدین هر دو بخندیده

که گرداگرد قصر او چه شیرانند کز غیرت

به قصد خون جانبازان و صدیقان بغریده

به ناگه جست از لفظم که آن شه کیست شمس الدین

شه تبریز و خون من در این گفتن بجوشیده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

بر آنم کز دل و دیده شوم بیزار یک باره

چو آمد آفتاب جان نخواهم شمع و استاره

دلا نقاش را بنگر چه بینی نقش گرمابه

مه و خورشید را بنگر چه گردی گرد مه پاره

نهادی سیر بر بینی نسیم گل همی‌جویی

زهی بی‌رزق کو جوید ز هر بیچاره‌ای چاره

بجز نقاش را منگر که نقش غم کند شادی

که از اکسیر لطف او عقیق و لعل شد خاره

اگر مخمور اگر مستی به بزم او رو و رستی

که شد عمری که در غربت ز خان و مانی آواره

مگر غول بیابانی ره مدین نمی‌دانی

که فوق سقف گردونی تو را قصر است و درساره

نه هر قصری که تو دیدی از آن قیصری بود آن

نه هر بامی و هر برجی ز بنایی است همواره

هزاران گل در این پستی به وعده شاد می‌خندد

هزاران شمع بر بالا به امر او است سیاره

زهی سلطان زهی نجده سری بخشد به یک سجده

اسیر او شوی بهتر کاسیر نفس مکاره

ز علم او است هر مغزی پر از اندیشه و حیله

ز لطف او است هر چشمی که مخمور است و سحاره

خری کو در کلم زاری درافتاد و نمی‌ترسد

برون رانندش از حایط بریده دم و لت خواره

مگو ای عشق با تن تو حدیث عشق زیرا او

نفاقی می‌کند با تو ولیکن نیست این کاره

به پیشت دست می‌بندد ولیکن بر تو می‌خندد

به گورستان رو و بنگر فغان از نفس اماره

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

کجا شد عهد و پیمانی که کردی دوش با بنده

که بادا عهد و بدعهدی و حسنت هر سه پاینده

ز بدعهدی چه غم دارد شهنشاهی که برباید

جهانی را به یک غمزه قرانی را به یک خنده

بخواه ای دل چه می‌خواهی عطا نقد است و شه حاضر

که آن مه رو نفرماید که رو تا سال آینده

به جان شه که نشنیدم ز نقدش وعده فردا

شنیدی نور رخ نسیه ز قرص ماه تابنده

کجا شد آن عنایت‌ها کجا شد آن حکایت‌ها

کجا شد آن گشایش‌ها کجا شد آن گشاینده

همه با ماست چه با ما که خود ماییم سرتاسر

مثل گشته‌ست در عالم که جوینده‌ست یابنده

چه جای ما که ما مردیم زیر پای عشق او

غلط گفتم کجا میرد کسی کو شد بدو زنده

خیال شه خرامان شد کلوخ و سنگ باجان شد

درخت خشک خندان شد سترون گشت زاینده

خیالش چون چنین باشد جمالش بین که چون باشد

جمالش می‌نماید در خیال نانماینده

خیالش نور خورشیدی که اندر جان‌ها افتد

جمالش قرص خورشیدی به چارم چرخ تازنده

نمک را در طعام آن کس شناسد در گه خوردن

که تنها خورده‌ست آن را و یا بوده‌ست ساینده

عجایب غیر و لاغیری که معشوق است با عاشق

وصال بوالعجب دارد زدوده با زداینده

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

دایم پیش خود نهی آینه را هرآینه

ز آنک نظیر نیستت جز که درون آینه

در تو کجا رسم تو را همچو خیال روی تو

در دل و جان و در نظر منظره هست و جای نه

هم تو منزهی ز جا هم همه جای حاضری

آیت بی چگونگی در تو و در معاینه

از سوی تو موحدی از سوی من مشبهی

جانب تو مواصله جانب من مباینه

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

شحنه عشق می‌کشد از دو جهان مصادره

دیده و دل گرو کنم بهر چنان مصادره

از سبب مصادره شحنه عشق رهزند

پس بر عاشقان شود راحت جان مصادره

داد جگر مصادره از خود لعل پاره‌ها

جانب دیده پاره‌ای رفت از آن مصادره

عشق شهی است چون قمر کیسه گشا و سیم بر

سیم بده به سیم بر نیست زیان مصادره

هر چه برد مصادره از تن عاشقان گرو

بازرسد به کوی دل نورفشان مصادره

فصل بهار را ببین جمله به باغ وادهد

آنچ ز باغ برده بد ظلم خزان مصادره

بخشش آفتاب بین بازدهد قماش مه

هر چه ز ماه می‌ستد دور زمان مصادره

دیده و عقل و هوش را شب به مصادره برد

صبحدمی ندا کند بازستان مصادره

نور سحر بریخته زنگیکان گریخته

گر چه شب آفتاب را کرد نهان مصادره

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله

گفت بیا حریف شو گفتم آمدم هله

جام میی که تابشش جان ببرد ز مشتری

چرخ زند ز بوی او بر سر چرخ سنبله

کوه از او سبک شده مغز از او گران شده

روح سبوکشش شده عقل شکسته بلبله

پاک نی و پلید نی در دو جهان بدید نی

قفل گشا کلید نی کنده هزار سلسله

تازه کند ملول را مایه دهد فضول را

آنک زند ز بی‌رهه راه هزار قافله

پیش رو بدان شده رهزن زاهدان شده

دایه شاهدان شده مایه بانگ و غلغله

هر کی خورد ز نیک و بد مست بمانده تا ابد

هر که نخورد تا رود جانب غصه بی‌گله

غرقه شو اندر آب حق مست شو از شراب حق

نیست شو و خراب حق ای دل تنگ حوصله

هر کی بدان گمان برد از کف مرگ جان برد

آنک نگویم آن برد اینت عظیم منزله

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

 

یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله

لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله

معتمد الهوی معی مستندی و سیدی

لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله

ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله

چون بکری است این دکان چاره نباشد از غله

حج پیاده می‌روی تا سر حاجیان شوی

جامه چرا دری اگر شد کف پات آبله

از پی نیم آبله شرم نیایدت که تو

هر قدمی درافکنی غلغله ای به قافله

کشتی نفس آدمی لنگری است و سست رو

زین دریا بنگذرد بی ز کشاکش و خله

گر نبدی چنین چرا جهد و جهاد آمدی

صوم و صلات و شب روی حج و مناسک و چله

صبر سوی نران رود نوحه سوی زنان رود

گردن اسب شاه را ننگ بود ز زنگله

خوش به میان صف درآ تنگ میا و دلگشا

هست ز تنگ آمدن بانگ گلوی بلبله

خاص احد چه غم خورد از بد و نیک عام خس

کوه احد چه برتپد از سر سیل و زلزله

دل مطپان به خیر و شر جانب غیب درنگر

کلکله ملایکه روح میان کلکله

عزت زر بود اگر محنت او شود شرر

هیبت و بیم شیر دان بستن او به سلسله

کم نشود انار اگر بهر شراب بفشری

بهر فضیلتی بود کوفتگی آمله

حامله است تن ز جان درد زه است رنج تن

آمدن جنین بود درد و عذاب حامله

تلخی باده را مبین عشرت مستیان نگر

محنت حامله مبین بنگر امید قابله

هست بلادر این ستم پیش بلا و پس دری

هست سر محاسبه جبر و پیش مقابله

زر به کسی به قرض ده کش بود آسیا و رز

با خلجی و مفلسی هیچ مکن معامله

نه فلک چو آسیا ملک کیست غیر حق

باغ و چراگه زمین پر ز شبان و از گله

قرض بدو ده ای پسر نفس و نفس زر و درم

گنج و گهر ستان از او از پی فرض و نافله

لب بگشاد ناطقی تا که بیان این کند

کان زر او است و نقد او فکرت خلق ناقله

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4454525
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث