به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مطربا اسرار ما را بازگو

قصه‌های جان فزا را بازگو

ما دهان بربسته‌ایم امروز از او

تو حدیث دلگشا را بازگو

من گران گوشم بنه رخ بر رخم

وعده آن خوش لقا را بازگو

ماجرایی رفت جان را در الست

بازگو آن ماجرا را بازگو

مخزن انا فتحنا برگشا

سر جان مصطفی را بازگو

مستجاب آمد دعای عاشقان

ای دعاگو آن دعا را بازگو

چون صلاح الدین صلاح جان ماست

آن صلاح جان‌ها را بازگو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:18 PM

 

ای بکرده رخت عشاقان گرو

خون مریز این عاشقان را و مرو

بر سر ره تو ز خون آثار بین

هر طرف تو نعره خونین شنو

گفتم این دل را که چوگانش ببین

گر یکی گویی در آن چوگان بدو

گفت دل کاندر خم چوگان او

کهنه گشتم صد هزاران بار و نو

کی نهان گردد ز چوگان گوی دل

کاندر آن صحرا نه چاه است و نه گو

گربه جان عطسه شیر ازل

شیر لرزد چون کند آن گربه مو

زر کان شمس تبریزی است این

صاف باشد گر بجویی جو به جو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:18 PM

 

شکر ایزد را که دیدم روی تو

یافتم ناگه رهی من سوی تو

چشم گریانم ز گریه کند بود

یافت نور از نرگس جادوی تو

بس بگفتم کو وصال و کو نجاح

برد این کو کو مرا در کوی تو

از لب اقبال و دولت بوسه یافت

این لبان خشک مدحت گوی تو

تیر غم را اسپری مانع نبود

جز زره‌هایی که دارد موی تو

آسمان جاهی که او شد فرش تو

شیرمردی کو شود آهوی تو

شاد بختی که غم تو قوت او است

پهلوانی کو فتد پهلوی تو

جست و جویی در دلم انداختی

تا ز جست و جو روم در جوی تو

خاک را هایی و هویی کی بدی

گر نبودی جذب‌های و هوی تو

آب دریا تا به کعب آید ورا

کو بیابد بوسه بر زانوی تو

بس که تا هر کس رود بر طبع خویش

جمله خلقان را نباشد خوی تو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:13 PM

 

ای بمرده هر چه جان در پای او

هر چه گوهر غرقه در دریای او

آتش عشقش خدایی می‌کند

ای خدا هیهای او هیهای او

جبرئیل و صد چو او گر سر کشد

از سجود درگهش ای وای او

چون مثالی برنویسد در فراق

خون ببارد از خم طغرای او

هر کی ماند زین قیامت بی‌خبر

تا قیامت وای او ای وای او

هر کی ناگه از چنان مه دور ماند

ای خدایا چون بود شب‌های او

در نظاره عاشقان بودیم دوش

بر شمار ریگ در صحرای او

خیمه در خیمه طناب اندر طناب

پیش شاه عشق و لشکرهای او

خیمه جان را ستون از نور پاک

نور پاک از تابش سیمای او

آب و آتش یک شده ز امروز او

روز و شب محو است در فردای او

عشق شیر و عاشقان اطفال شیر

در میان پنجه صدتای او

طفل شیر از زخم شیر ایمن بود

بر سر پستان شیرافزای او

در کدامین پرده پنهان بود عشق

کس نداند کس نبیند جای او

عشق چون خورشید ناگه سر کند

برشود تا آسمان غوغای او

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

ای همه سرگشتگان مهمان تو

آفتاب از آسمان پرسان تو

چشم بد از روی خوبت دور باد

ای هزاران جان فدای جان تو

چون فدا گردند جاویدان شوند

ز آنک اکسیر است جان را کان تو

گاو و بزغاله و بره گردون چرخ

باد ای ماه بتان قربان تو

ز آنک قربان‌ها همه باقی شوند

در هوای عید بی‌پایان تو

در سرای عصمت یزدان تویی

بخت و دولت روز و شب دربان تو

ای خدا این باغ را سرسبز دار

در بهارستان بی‌نقصان تو

تا ملایک میوه از وی می‌کشند

می‌چرند از نخل و سیبستان تو

این شکرخانه همیشه باز باد

پرنبات و شکر پنهان تو

آب این جو ای خدا تیره مباد

تا به هر سو می‌رود ز احسان تو

این دعا را یا رب آمین هم تو کن

ای دعا آن تو آمین آن تو

چنگ و قانون جهان را تارهاست

ناله هر تار در فرمان تو

من بخفتم تو مرا انگیختی

تا چو گویم در خم چوگان تو

ور نه خاکی از کجا عشق از کجا

گر نبودی جذبه‌های جان تو

خاک خشکی مست شد تر می‌زند

آن توست این آن توست این آن تو

دی مرا پرسید لطفش کیستی

گفتم ای جان گربه در انبان تو

گفت ای گربه بشارت مر تو را

که تو را شیری کند سلطان تو

من خمش کردم توام نگذاشتی

همچو چنگم سخره افغان تو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو

چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو

چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است

و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو

مست دیدی که شکوفه ش همه در است و عقیق

باده‌ای کو چو اویس قرنی دارد بو

ای بسا فکرت باریک که چون موی شده‌ست

وز سر زلف خوش یار ندارد سر مو

مست فکرت دگر و مستی عشرت دگر است

قطره‌ای این کند آنک نکند زان دو سبو

بس کن و دفتر گفتار در این جو افکن

بر لب جوی حیل تخته منه جامه مشو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او

دل کی باشد که نگردد همگی آتش از او

گرد آن حوض همی‌گردی و عاشق شده‌ای

چون شدی غرق شکر رو همه تن می‌چش از او

چون سبوی تو در آن عشق و کشاکش بشکست

بر لب چشمه دهان می‌نه و خوش می‌کش از او

عسلی جوشد از آن خم که نه در شش جهت است

پنج انگشت بلیسند کنون هر شش از او

آن چه آب است کز او عاشق پرآتش و باد

از هوس همچو زمین خاک شد و مفرش از او

آه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را

ز آنک می‌خیزد آن آتش و آن آهش از او

شمس تبریز که جان در هوس او بگریست

گشت زیبا و دلارام و لطیف و کش از او

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

هله ای شاه مپیچان سر و دستار مرو

هله ای ماه که نغزت رخ و رخسار مرو

در همه روی زمین چشم و دل باز که راست

مکن آزار مکن جانب اغیار مرو

مبر از یار مبر خانه اسرار مسوز

گل و گلزار مکن جانب هر خار مرو

مکن ای یار ستیزه دغل و جنگ مجوی

هله آن بار برفتی مکن این بار مرو

بنده و چاکر و پرورده و مولای توایم

ای دل و دین و حیات خوش ناچار مرو

هله سرنای توام مست نواهای توام

مشکن چنگ طرب را مسکل تار مرو

هله مخمور چه نالی بر مخمور دگر

پهلوی خم بنشین از بر خمار مرو

هله جان بخش بیا ای صدقات تو حیات

به از این خیر نباشد به جز این کار مرو

خاتم حسن و جمالی هله ای یوسف دهر

سوی مکاری اخوان ستمکار مرو

هله دیدار مهل برمگزین فکر و خیال

از عیان سر مکشان در پی آثار مرو

هله موسی زمان گرد برآر از دریا

دل فرعون مجو جانب انکار مرو

هله عیسی قران صحت رنجور گران

از برای دو سه ترسا سوی زنار مرو

هله ای شاهد جان خواجه جان‌های شهان

شیوه کن لب بگز و غبغبه افشار مرو

هله صدیق زمانی به تو ختم است وفا

جز سوی احمد بگزیده مختار مرو

جبرئیل کرمی سدره مقام و وطنت

همچو مرغان زمین بر سر شخسار مرو

تو یقین دار که بی‌تو نفسی جان نزید

در احسان بگشا و پس دیوار مرو

همه رندان و حریفان و بتان جمع شدند

وقت کار است بیا کار کن از کار مرو

هله باقی غزل را ز شهنشاه بجوی

همگی گوش شو اکنون سوی گفتار مرو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

 

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو

چو مرا یافته‌ای صحبت هر خام مجو

همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است

هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو

پر شود خانه دل ماه رخان زیبا

گرهی همچو زلیخا گرهی یوسف رو

حلقه حلقه بر او رقص کنان دست زنان

سوی او خنبد هر یک که منم بنده تو

هر ضمیری که در او آن شه تشریف دهد

هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو

چند هنگامه نهی هر طرفی بهر طمع

تو پراکنده شدی جمع نشد نیم تسو

هله ای عشق که من چاکر و شاگرد توام

که بسی خوب و لطیف است تو را صورت و خو

گر می مجلسی و آب حیات همه‌ای

همه دل گشته و فارغ شده از فرج و گلو

هله ای دل که ز من دیده تو تیزتر است

عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سر کو

آنک در زلزله او است دو صد چون مه و چرخ

و آنک که در سلسله او است دو صد سلسله مو

هفت بحر ار بفزایند و به هفتاد رسند

بود او را به گه عبره به زیر زانو

او مگر صورت عشق است و نماند به بشر

خسروان بر در او گشته ایاز و قتلو

فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند

یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو

همه شیران بده در حمله او چون سگ لنگ

همه ترکان شده زیبایی او را هندو

لب ببند و صفت لعل لب او کم کن

همه هیچند به پیش لب او هیچ مگو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4452883
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث