به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو

درد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو

دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر

هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو

دی خیال تو بیامد به در خانه دل

در بزد گفت بیا در بگشا هیچ مگو

دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو

گفت من آن توام دست مخا هیچ مگو

تو چو سرنای منی بی‌لب من ناله مکن

تا چو چنگت ننوازم ز نوا هیچ مگو

گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشی

گفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو

گفتم ار هیچ نگویم تو روا می‌داری

آتشی گردی و گویی که درآ هیچ مگو

همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بینی

همه آتش سمن و برگ و گیا هیچ مگو

همه آتش گل گویا شد و با ما می‌گفت

جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو

بهر آرام دلم نام دلارام بگو

پرده من مدران و در احسان بگشا

شیشه دل مشکن قصه آن جام بگو

ور در لطف ببستی در اومید مبند

بر سر بام برآ و ز سر بام بگو

ور حدیث و صفت او شر و شوری دارد

صفت این دل تنگ شررآشام بگو

چونک رضوان بهشتی تو صلایی درده

چونک پیغامبر عشقی هله پیغام بگو

آه زندانی این دام بسی بشنودیم

حال مرغی که برسته‌ست از این دام بگو

سخن بند مگو و صفت قند بگو

صفت راه مگو و ز سرانجام بگو

شرح آن بحر که واگشت همه جان‌ها او است

که فزون است ز ایام و ز اعوام بگو

ور تنور تو بود گرم و دعای تو قبول

غم هر ممتحن سوخته خام بگو

شکر آن بهره که ما یافته‌ایم از در فضل

فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو

وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی

سخن خاص نهان در سخن عام بگو

ور از آن نیز بترسی هله چون مرغ چمن

دم به دم زمزمه بی‌الف و لام بگو

همچو اندیشه که دانی تو و دانای ضمیر

سخنی بی‌نقط و بی‌مد و ادغام بگو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو

که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو

آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست

گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو

ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف

گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو

اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند

خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو

تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر

ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو

با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است

در خزان گر برود رونق بستان تو مرو

هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است

ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو

کی بود ذره که گوید تو مرو ای خورشید

کی بود بنده که گوید به تو سلطان تو مرو

لیک تو آب حیاتی همه خلقان ماهی

از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو

هست طومار دل من به درازی ابد

برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو

گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت

که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات

آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما

مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق

خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند

در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا

هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر

در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او

برهد از خر تن در سفر مصدر او

خلع نعلین کند وز خود و دنیا بجهد

همچو موسی قدم صدق زند بر در او

همچو جرجیس شود کشته عشقش صد بار

یا چو اسحاق شود بسمل از آن خنجر او

سر دیگر رسدش جز سر پردرد و صداع

مغفرت بنهد بر فرق سرش مغفر او

کیله رزقش اگر درشکند میکائیل

عوضش گاه بود خلد و گهی کوثر او

پدر و مادر و خویشان چو به خاکش بنهند

شود او ماهی و دریا پدر و مادر او

عشق دریای حیات است که او را تک نیست

عمر جاوید بود موهبت کمتر او

می‌رود شمس و قمر هر شب در گور غروب

می‌دهدشان فر نو شعشعه گوهر او

ملک الموت به صد ناز ستاند جانی

که بود باخبر و دیده ور از محشر او

تن ما خفته در آن خاک به چشم عامه

روح چون سرو روان در چمن اخضر او

نه به ظاهر تن ما معدن خون و خلط است

هیچ جان را سقمی هست از این مقذر او

در چنین مزبله جان را دو هزاران باغ است

پس چرا ترسد جان از لحد و مقبر او

آنک خون را چو می ناب غذای جان کرد

بنگر در تن پرنور و رخ احمر او

هله دلدار بخوان باقی این بر منکر

تا دو صد چشمه روان گردد از مرمر او

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او

بشکن خمار را سر که سر همه شکست او

بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر

صدفی است بحرپیما که در آورد به دست او

چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر

که پریر کرد حیله ز میان ما بجست او

چه بهانه گر بت است او چه بلا و آفت است او

بگشاید و بدزدد کمر هزار مست او

شده‌ایم آتشین پا که رویم مست آن جا

تو برو نخست بنگر که کنون به خانه هست او

به کسی نظر ندارد به جز آینه بت من

که ز عکس چهره خود شده است بت پرست او

هله ساقیا بیاور سوی من شراب احمر

که سری که مست شد او ز خیال ژاژ رست او

نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم

که حریف او شدستم که در ستم ببست او

تو اگر چه سخت مستی برسان قدح به چستی

مشکن تو شیشه گر چه دو هزار کف بخست او

قدحی رسان به جانم که برد به آسمانم

مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او

تو نه نیک گو و نی بد بپذیر ساغر خود

بد و نیک او بگوید که پناه هر بد است او

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو

که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو

ز همان رو که زد آتش ز همان رو کشد آتش

ز همان روی که مردم کندم زنده همان رو

همه عشاق که مستند ز چه رو دیده ببستند

که بدانند که بی‌چشم توان دید به جان رو

نبود روی از این سو همه پشت است از این سو

که نگنجید در این حد و نه در جان و مکان رو

به یکی لحظه چریدند همه جان‌ها و پریدند

که نباید که ز نقصان شود از چشم نهان رو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

طرب اندر طرب است او که در عقل شکست او

تو ببین قدرت حق را چو درآمد خوش و مست او

همه امروز چنانیم که سر از پای ندانیم

همه تا حلق درآییم و در این حلقه نشست او

چو چنین باشد محرم کی خورد غم کی خورد غم

به سبو ده می خوش دم که قدح را بشکست او

شه من باده فرستد به چه رو می‌نپرستم

هله ای مطرب برگو که زهی باده پرست او

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

ای ز رویت تافته در هر زمانی نور نو

وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو

کژ نشین و راست بشنو عقل ماند یا خرد

ساقیی چون تو و هر دم باده منصور نو

کی تواند شیشه ای را ز آتشی برداشتن

یا می کهنه کی داند ساختن ز انگور نو

می‌چشان و می‌کشان روشن دلان را جوق جوق

تازه می‌کن این جهان کهنه را از شور نو

عشق عشرت پیشه ای که دولتت پاینده باد

روز روزت عید تازه هر شبانگه سور نو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

 

ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو

پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو

خواه رومی خواه تازی من نخواهم غیر تو

از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو

هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان

آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو

گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن

تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو

ای دل پران من تا کی از این ویران تن

گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1396  - 3:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 657

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4452927
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث